Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


سه شنبه ۴ دی
۱۴۰۳

22. جمادي‌الثاني 1446


24. دسامبر 2024






۱۳ـ خود را برتر و بالاتر از طاعت و معصیت پنداشتن
تالیفات استاد - کتاب سر حق

برخی رهپویان طریق تصوّف و عرفان با دستیابی به کشف و کرامات و یا نیل به برخی حالات و مقامات، خود را واصل به حق پنداشته و برتر و بالاتر از طاعت و معصیت و بی‌نیاز به مراعات تکالیف عبودیّت گمان کرده و هر کار و هر چیز را برای خود مجاز می‌پندارند و برای تأیید پندار خویش به کارهایی که خضر علیه السّلام در مدّت همراهی موسی علیه السّلام با وی، انجام داد و به سبب مغایرت با احکام شرع و اقتضای عقل، مورد اعتراض موسی علیه السّلام قرار گرفت، استناد می‌کنند. یا در قالب تمثیل، خود را به منزلة پلیس راهنمایی می‌پندارند که اجازة تخلّف از مقررات را به سایر رانندگان نمی‌دهد، امّا خود مجاز است که برخلاف مقرّرات عمل نماید و مثلاً با اتومبیل خود از چراغ قرمزعبور کند یا در خیابان یک طرفه برخلاف مسیر، رانندگی کند.

این پندار نیز باطل و استدلال‎های ناظر بر آن نیز نادرست است. برای درک این بطلان و نادرستی، باید به چند نکته توجّه کرد.

نخست این که انجام اوامر الهی و پرهیز از نواهی پروردگار، جزئی از ایمان است و هر کس ایمان استوارتر و عمیق‎تری داشته باشد پای‎بندی بیشتری به احکام الله خواهد داشت. امام صادق علیه السّلام می‎فرمایند: الایمان عمل کلّه: تمامی ایمان عمل است.[i] و نیز می‎فرمایند:من اقرّ بدین الله فهو مسلم و من عمل بما امر الله عزّ و جلّ به فهو مؤمن: هر کس به دین الهی اقرار کند مسلمان است و هر کس به آنچه خدای عزّ و جلّ امر فرموده، عمل کند، مؤمن است.[ii] امام باقر علیه السّلام می‎فرمایند: الایمان ما استقرّ فی القلب و افضی به الی الله عزّ وجلّوصدّقهالعملبالطّاعةللهوالتسلیملأمره: ایمان آن است که در دل مستقرّ می‎گردد و شخص را به سوی خدای عزّ و جلّ سوق می‎دهد و انجام طاعت و فرمانبری خدا و تسلیم بودن در برابر اوامر الهی، وجود آن را تصدیق می‎کند.[iii] امام صادق علیه السّلام می‎فرمایند: الایمان ان یطاع الله فلا یعصی: ایمان این است که از خدا فرمانبری شود و از دستورات خداوند سرپیچی نشود.[iv] بنابراین عارفان و واصلان حقیقی، به سبب قوّت و رفعت ایمانشان، بیش از سایرین به مراعات تکالیف شرع و انجام طاعت و ترک معصیت ملتزم و پای‎بندند.

دوّم این که بین ظاهر و باطن و برون و درون انسان رابطة متقابلی برقرار است به این نحو که رفتارهای انسان در صورت تکرار، ملکات اخلاقی را در درون انسان به وجود می‌آورند و روحیّات متناسب با آن رفتار را سبب می‌شوند و نهایتاً ملکات و روحیّات مزبور، در قلب اثر می‌گذارند و عقیده و ایمان متناسب با خود را پدید آورده و تحکیم می‌کنند و عقیده و ایمان ناسازگار با خود را متزلزل و نابود می‌کنند. به بیان دیگر، رفتارهای خارجی، آثاری را در درون انسان به ارث می‏گذارند (اصل وراثت). متقابلاً معرفت و ایمان قلبی، به صورت ملکات و روحیّات متناسب، از باطن فرد به روان او سرایت کرده و ملکات و روحیّات نیز در قالب رفتارهایی به پیکر وی سرایت می‌کند (اصل سرایت). این تأثیر و تأثّر متقابل درون و برون بر یکدیگر به عنوان یک واقعیّت، از نظر علم و عقل تردید ناپذیر است.

خداوند متعال بر اساس ویژگی فوق که در آفرینش، در انسان ایجاد کرده، در جایگاه ربوبیّت تشریعی خود در قالب ادیان الهی، برای ساخته و پرداخته شدن انسانی سرشار از عشق الهی، ابتدا در قالب احکام شرع، او را به رفتارهای عاشقانة یک عاشق حقیقی پروردگار ملزم کرده است تا با تکرار این طاعات و عبادات، که همان رفتارهای عاشقانه است، روان شخص به تدریج ملکات اخلاقی و روحیّات معنوی متناسب با چنین رفتار عاشقانه‌ای را به ارث برده و نهایتاً آن ملکات و روحیّات نیز عشق به خداوند را در قلب وی به ارث بگذارند. نیمی از راه تکامل و تعالی انسان بدین گونه طی می‏شود. لکن در نیمة‌ دوّم راه که شخص از قلبی سرشار از عشق الهی برخوردار شده است، این عشق به صورت روحیّات معنوی و ملکات اخلاقی به روان او سرایت کرده و این روحیّات و ملکات نیز در قالب طاعات و عبادات ظاهری و اعمال و رفتارهای مطابق با حکم شرع، که چیزی جز رفتارهای عاشقانة یک عاشق حقیقی پروردگار نیست، به پیکر او سرایت می‏کند و از او سر می‏زند.[v]

با توضیح فوق گرچه از نظر این که در آغاز راه، شخص با تکلّف و زحمت، انجام وظایف دینی و احکام شرعی را بر خود تحمیل می‌کند و با دشواری و تلخی متحمّل آن می‌شود، و در پایان راه، اعمال و فرائض دینی به اقتضای حالت درونی شخص، به روانی و سهولت، بر پیکر وی ظاهر و توسّط وی انجام می‌شوند؛ بین مبتدیان و منتهیان تفاوت چشمگیری وجود دارد، لکن از نظر عمل به احکام و وظایف دینی، نه تنها کاستی و کمبودی درمنتهیان و کاملان وجود ندارد، که حتّی به خاطر وجود منشأ درونی، اعمال و عبادات مزبور بسیار کاملتر و تمام عیارتر، در آنان مشاهده می‏شود.

سوّم این که چون اعمال و رفتار منتهیان و کاملان، تصنّعی و تحمیلی نیست و آنان در درون خود خواستار و آرزومند رفتار دیگری نیستند که همچون مبتدیان با سرکوب میل و خواست نفسانی خود، عمل به احکام شرع را بر خویش تحمیل نمایند؛ این پندار که در صورت برداشته شدن امر و نهی الهی از سر راه آن‎ها، به اقتضای خواهش نفس و میل درون، رفتار دیگری در پیش خواهند گرفت، باطل و نابجاست.

چهارم این که عمل صالح عملی است که هم حُسن فاعلی، یعنی انگیزة خالص و ناشی از عشق الهی، و هم حُسن فعلی، یعنی مطابقت با موازین عقلی و شرعی، داشته باشد. حُسن فاعلی به تنهایی موجب حُسن عمل نخواهد بود. یعنی به صرف این که شخص دارای نیّت خالص و عاشقانه‎ای است، انجام هر عملی ولو مغایر با موازین عقلی و شرعی، از او پسندیده و پذیرفته نیست. به بیان دیگر حُسن نیّت نمی‌تواند قبح فعل را منتفی سازد. کاملان و منتهیان که مصادیق تمام عیار عبادالله الصالحین می‏باشند وجودشان خاستگاه اعمال صالحی است که هم حُسن فعلی دارد و هم حُسن فاعلی، و جز این گونه رفتار، عملی از آن‎ها سر نمی‌زند.

پنجم این کهحضرت خضر علیه السّلام کارهایی کهکرد، همان گونه که قرآن کریم بیان فرموده است، سرِخود و به خواهش نفس خویش انجام نداد؛ بلکه در اجرای امر و حکم الهی بدان مبادرت ورزید. چنان که خود آن حضرت در تشریح حکمت و علّت کارهای خود برای حضرت موسی علیه السّلام فرمود: و ما فَعَلتُهُ عَن اَمری: من از پیش خود این کارها را انجام ندادم.[vi]و[vii] امر خداوند به حضرت ابراهیم علیه السّلام درمورد ذبح حضرت اسماعیل علیه السّلام و مبادرت حضرت ابراهیم علیه السّلام به آن نیز به همین نحو است. در حوزة شرع نیز در شرایط عسر و حرج و اضطرار، به جای احکام اوّلیّه، احکام ثانویّه بر فرد واجب می‌شود، یا با حکم حکومتی ولیّ امر، وجوب و حرمت‌ها و مجاز و ممنوع‌هایی جز آنچه در احکام اوّلیّه و ثانویّه وجود دارد متوجّه افراد می‌شود. چنین احکام خاصّی، چه حکم ثانوّیه و چه حکم حکومتی و چه احکام خاصّی که از جانب خداوند برای حضرت خضر و حضرت ابراهیم علیهما السّلام صادر شده بود، به همان مقدار حکم الله است که احکام اوّلیة شرع؛ و کسی که این احکام خاصّ متوجّه وی می‌باشد و احکام اوّلیّه از او منصرف بوده و برداشته شده است، مراعات آن احکام خاصّ شرعاً بر او واجب بوده و این گونه نیست که از وادی تکلیف فراتر رفته و مشمول احکام و تکالیف و مکلّف به مراعات احکام الهی نباشد. در مثال پلیس راهنمایی هم باید توجّه داشت که پلیس در اجرای وظایف و مقررات خاصّی که ملزم به انجام و مراعات آن است، متفاوت با مقرّرات حاکم بر رانندگان عادی عمل می‌کند و این گونه نیست که از مطلق تکلیف و مقرّرات معاف باشد و به میل و خواهش شخص خود بر خلاف مقرّرات راهنمایی و رانندگی عمل ‌کند.

اکنون نکتة حائز اهمّیّت این است که مرجع تشخیص احکام خاصّ الهی برای شخص کیست و نحوة تشخیص آن چیست؟ آیا طبق موازین الهی، پذیرفته است که فردی با محاسبات شخصی یا مکاشفات درونی، خود را فارغ از احکام شرع پنداشته و مشمول حکم خاصّی بشمارد؟ بی‎شک چنین امری از نظر معیارهای الهی مردود و ناموجّه است و این محاسبات و مکاشفات، فاقد حجّیّت می‎باشند.[viii]



  1. [i]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۲۳/
  2. [ii]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۲۳۶/
  3. [iii]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۲۵۰/
  4. [iv]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۲۹۲/
  5. [v]. براساس همین اصل است که پیامبر اکرم می‎فرمایند: اذا طاب قلب المرء طاب جسده و اذا خبث القلب خبث الجسد:هنگامی که قلب انسان پاک شد، پیکرش پاک می‌شود و زمانی که قلب آلوده و پلید شد، پیکر آلوده و پلید می‎گردد. (مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۵۰)
  6.  [vi]  . سورة کهف، آیة ۸۲/ 
  7.  [vii]  . آنچه به حضرت خضر علیه السّلام اجازه می‌داد فارغ از ادلّه و شواهد ظاهری، به اتّکای علم خود عمل نموده و اجرای حد کند، در صورت پیامبر بودن وی، فرمانی بود که به او وحی شده بود، و در صورت پیامبر نبودن وی، شریعت پیامبری بود که خضر علیه السّلام در آن زمان از او پیروی می‌کرد؛ چنان که در شریعت حضرت داود علیه السّلام نیز چنین مجوّزی وجود داشت.
  8. [viii]. از محیی‌الدّین بن عربی نقل شده است که: در حال مکاشفه‎ای دیدم صاحب صدایی می‎گوید:فلانی، من تکلیف را از تو برداشتم. به او گفتم: اخسأ یا عدوّ الله، دور شو ای دشمن خدا، چطور تکلیف را از من برداشتی در حالی که من بنده‎ام و بنده باید در برابر خدای متعال بندگی کند و تکلیف از او برداشته نمی‎شود. (داوود صمدی، شرح دفتر دل، ص ۳۹۶)
  9. نمونة فوق، نشان می‎دهد که شیطان و نفس، بعضاً مکاشفات و القائاتی در سالک پدید می‎آورند که باید آن‎ها را از مکاشفات و واردات ربّانی و مَلَکی تمیز و تشخیص داد؛ در غیر این صورت چه بسا به وسیلة همان مکاشفات و القائات، سالک به انحرافات عقیدتی و عملی کشیده و مبتلا شود.
  10. همان گونه که عارفان بزرگ تأکید کرده‎اند، معیار و ملاک در سنجش صحّت و سقم مکاشفات و القائات و تفکیک صحیح از فاسد، شرع مقدّس است. آنچه از مکاشفات و القائات که با شرع سازگار و همسو باشد صحیح و آنچه نباشد فاسد و باطل است. (ن.ک.بهشمس‌الدّینمحمّدبنحمزهفنّاری،مصباحالانس،فصلچهارمازفصولفاتحه).