Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






کتاب نفس خود را بخوان
تالیفات استاد - کتاب مصباح الهدی
کتاب نفس خود را بخوان

۞            امیدوارم قبل از هر کتاب دیگر، کتاب نفس خود را مطالعه کنی؛ اِقرَأ کِتابَکَ.

۞     یک نفر عالم وارد دهی شد و اهل ده از او دعوت کردند یک دهه برای آنها منبر برود. او هم پذیرفت. پول منبر را هم پیشاپیش گرفت. شب اوّل بعد از برگزاری نماز در مسجد ده، روی منبر رفت و در آغاز سخنش به مردم گفت: آیا میدانید میخواهم چه بگویم؟ مستمعین گفتند: بلی. عالم گفت: خوب شما که میدانید، من دیگر چه بگویم؟ همین را گفت و از منبر پایین آمد. شب دوم هم در اوّل منبرش پرسید: مردم! آیا میدانید میخواهم چه بگویم؟ این بار مستمعین گفتند: نه. عالم گفت: با افرادی که نمیدانند، من چه بگویم؟ این را گفت و از منبر پایین آمد. شب سوم مستمعین قرار گذاشتند دستهای بگویند بلی و یک دسته بگویند نه. عالم که به منبر رفت و همان سؤال شبهای قبل را پرسید و بخشی از مستمعین گفتند: بلی و بخشی گفتند: نه، خطاب به مستمعین گفت: آنها که میدانند به آنها که نمیدانند، بگویند. این را گفت و از منبر پایین آمد و شبانه ده را ترک کرد. چند سال بعد دوباره سر و کلّهی آن عالم در ده پیدا شد. اهل ده که از قضیّهی چند سال پیش خیلی سوخته بودند، دور عالم را گرفتند و گفتند: حتماً باید امشب در مسجد منبر بروی. او هم قبول کرد و بعد از برگزاری نماز، به منبر رفت و به مردم گفت: میدانید اگر اختیار شما دست من بود با شما چه میکردم؟ مردم متحیّر، سر به گریبان برده و به فکر فرو رفتند و به مرور کردن اعمال و کردههای خود در ذهنشان و به این فکر مشغول شدند که با چنین عملکردی مستحقّند با آنها چگونه رفتار شود. چند نفر که هنوز سرشان بالا بود و به منبر نگاه میکردند به او گفتند: با ما چه میکردی؟ عالم سرش را پایین آورد و روی دستهی منبر گذاشت و چند دقیقهای به تفکّر فرو رفت. آن چند نفر باقی‌مانده هم سرهاشان به گریبانشان فرو رفت و به فکر مشغول شدند که با این اعمالمان، آقا با ما چه خواهد کرد. منبری وقتی مطمئن شد همه سر به گریبان کرده و در مورد خودشان و کردههایشان به فکر مشغول شدهاند، سر از دستهی منبر برداشت و گفت: اگر اختیار شما دست من بود، شما را در همین حالی که الآن قرار دارید، میگذاشتم بمانید. این را گفت و از منبر پایین آمد. در این منبر آخر، خوب چیزی نصیب مستمعین شد. سر به گریبان شدن و در مورد خود تفکّر کردن چیز بسیار ارزشمندی است.

۞     من که در جلسات صحبت میکنم، کتاب نفس شما را ورق میزنم و از آن حرف میزنم. حالا دیگر خودتان کتاب نفس خود را ورق بزنید و بخوانید، این هم قرآن است. قرآن ظاهری با مرکب روی کاغذ نوشته شده است، ولی کتاب نفس شما با خطّ نور نوشته شده است.

۞     هر جا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی، غصّه نخور. این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری. یک کمی تلاش میکنی، جبران میشود. امتحان، فضل خداست و برای رشد خلق نافع و لازم است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از خداوند درخواست کرد امّت من را امتحان نکن. خداوند فرمود: این کار نمیشود. باید امتحان شوند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: پس طوری امتحانشان کن که امّتهای دیگر متوجّه نشوند. فرمود: طوری امتحانشان میکنم که شما هم متوجّه نشوید. قرآن که فرمود: اِقرَاء کِتَابَک کَفی بِنَفسِکَ الیَومَ عَلَیکَ حَسیباً: خودت نامه‌ی اعمالت را بخوان که امروز، خودت برای رسیدگی به حسابهایت کفایت میکنی؛ معلوم شد که خود خدا هم نگاه نمیکند. یک معنی آیه این است که: حاسِبوا اَنفُسَکُم قَبلَ اَن تُحاسِبوا: قبل از آنکه به محاسبهی کارهایتان بپردازند، خودتان حساب کارهایتان را رسیدگی کنید. معنی دیگرش هم این است که بندهی من، نمیخواهد صورتحساب کارهایت را پیش من بیاوری، تو میخواهی خوب باشی، من هم همانطورت میکنم که میخواهی.

۞     خداوند در جواب تقاضای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود حساب امّت مرا به خودم واگذار تا در مقابل امّتهای دیگر مفتضح نشوند، فرمود: بلکه طوری از آنها حساب میکشم که تو هم مطّلع نشوی و نزد شما هم رسوا نشوند. از آیهی شریفهی اِقرَاء کِتابَکَ کَفیٰ بِنَفسِکَ الیَومَ عَلَیکَ حَسیباً: خودت نامهی عملت را بخوان که برای رسیدگی به حسابت خودت کفایت میکنی استفاده میشود که خداوند ستّار و غفور، خودش هم نامهی عمل مؤمن را نگاه نمیکند و خودت را قبول دارد و بررسی حساب را به خودت واگذار مینماید. دیدی خدای کریم از لطف و رحمت با ما چه کرد؟

۞     پسربچّهای را برای کار به حجرهی تاجری فرستادند. روزهای اوّل حجره را جاروب میکرد و چای میآورد و مواظب بود نزدیک دخل نشود، چون میدید هنوز تازه وارد است و ممکن است به او اعتماد نداشته باشند. چند روز که گذشت، تاجر یک لیست اجناس همراه با مقداری پول به او داد و گفت: برو این جنسها را بخر و ببر درِ منزل ما تحویل بده. پسر کار را انجام داد و لیست اجناس خریداری شده را با قیمتهای خرید هر یک نزد تاجر آورد تا حساب پس بدهد. تاجر به او گفت: لازم نیست به من نشان بدهی، خودت ببین اگر پول کم آوردهای از دخل بردار و به کسانی بده که طلبکارند و اگر زیاد آوردهای داخل دخل بریز، لیست را هم پاره کن و دور بریز.

پسر که این اعتماد تاجر را دید، غرق شادی شد و قدّش افراشته شد و احساس سربلندی کرد و شب که به منزل بازگشت، داستان اعتماد تاجر را با شادی و افتخار برای پدر و مادرش تعریف کرد. خدا هم همین کار را با بندههایش کرده است. به آنها گفته: اِقرَاء کِتابَک کَفی بِنَفسِکَ الیَومَ عَلَیکَ حَسیباً: خودت نامهی عملت را بخوان؛ امروز خودت برای رسیدگی به حسابهایت کفایت میکنی. یعنی به تو اعتماد دارم، لذا خودت به حساب خودت برس، من نگاه نمیکنم. این کلام خدا چقدر بنده را سرفراز میکند و رشد میدهد!

۞     هنگامی که در اجرای امر خداوند که فرمود: اِقرَاء کِتابَکَ، خواستم کتاب نفس و نامهی عمل خودم را بخوانم، دیدم اوائل امر گناهانم را خیلی کوچک و استغفارها و کارهای خوبم را خیلی بزرگ نوشتهام و بعدها که وجدانم زنده شده است، آنها را خط زدهام و گناهانم را خیلی بزرگ و استغفارها و کارهای خوبم را خیلی کوچک نوشته‌ام. خلاصه بر اثر تغییر روحیّههایم آن‌قدر نوشته و خط زده و تغییر داده بودم که از بس خط خوردگی داشت، اصلاً نمیشد آن را خواند. این بود که آن را مچاله کردم و انداختم دور و چشم به فضل و رحمت خدا دوختم.

۞     وقتی خداوند فرمود: من به نامهی عملت نگاه نمیکنم، اِقرَاء کِتابَکَ کَفیٰ بِنَفسِکَ الیَومَ عَلَیکَ حَسیباً: خودت نامهی عملت را بخوان که خودت برای محاسبهی اعمالت کفایت میکنی، خودت هم نامهی عملت را نخوان و بینداز در آب فرات تا شسته و پاک شود.