Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






تسلیم
تالیفات استاد - کتاب مصباح الهدی
 

تسلیم

۞     امور انسان دو قسم است: قسمت اعظم آن جبری و اضطراری است؛ مثلاً این که مرد خلق شده است یا زن؛ در دورهی انبیای سلف به وجود آمده است یا در عصر پیامبر آخرالزّمان؛ با پیکری سالم به دنیا آمده است یا نقصی در اعضایش وجود دارد و . بخش کوچکی از امور انسان اختیاری است؛ مثلاً اینکه نماز میخوانیم و روزه میگیریم، اختیاری است. این اختیار هم برای این است که به وسیلهی آن تشکّر اموری را که اضطراری است و خدا انجام داده است، به جا بیاوریم. امّا در همان اختیاریها خواهیم دید که هر چه تقلاّ کنیم، قادر نخواهیم بود حقّ تشکّر از خدا را ادا کنیم. میوه و ثمرهی خوب استفاده کردن از اختیار، این است که انسان به  نمیتوانم  برسد. انسان وقتی به اینجا رسید، اختیارش را با دست خود به خدا تقدیم میکند و تسلیم خدا میشود و در نتیجه، نمیتوانم امور اختیاری‌اش به نمیتوانم امور اضطراری او ملحق میشود. البتّه اینکه میگوییم انسان با دست خود اختیارش را به خدا میدهد، واقعش این است که خودِ خدا آن را تصرّف میکند و الاّ در ابتدای کار، انسان حاضر نیست دست از اختیار خود بردارد. در جریان به کاربستن اختیار، خدا به شخص میفهماند که هر چه خدا کرده است، بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است، هیچ کدام به‌دردخوردنی نیست. در نتیجه، شخص حاضر میشود اختیارش را به خدا بسپرد و در همهی امور تسلیم او شود.

۞      نمیتوانم  را در کنار همهی کارهایتان بگذارید و الاّ در میمانید. بگویید من نمیتوانم، کار دست خود خداست؛ اگر خدا بخواهد، کار به دست من عملی میشود و الاّ نه.

۞     باید بیابیم که در قبضهی خدا هستیم و جایی بهتر از آن هم نیست. اگر به آن تن بدهی، بهترین جاست و اگر تن ندهی، چون امکان بیرون رفتن از آن وجود ندارد، به تو بسیار سخت خواهد گذشت.

۞     چون مؤمن زیرک است و میداند به هر حال ارادهی خداوند حاکم است، از همان اوّل تسلیم خواست و ارادهی او میشود. در حدیث قدسی آمده است: یا داوُد اُریدُ وَ تُریدُ وَ لا یَکُونُ الاّ ما اُریدُ؛ فَاِن أسلَمتَ لِما اُریدُ أعطَیتُکَ ما تُریدُ وَ اِن لَم ‌‌تُسلِم لِما اُریدُ اَتعَبتُک فیما تُریدُ ثُمَّ لا یَکُونُ الاّ مَا اُریدُ: ای داود، من چیزی را اراده میکنم و تو هم چیزی را قصد میکنی و واقع نخواهد شد، مگر آنچه را که من اراده کردهام. پس اگر به آنچه من اراده کردهام، تسلیم شوی و تن بدهی، هر آنچه را اراده کنی، به تو میدهم و اگر به آنچه من اراده کردهام تسلیم نشوی، تو را در راه آنچه اراده کردهای به تعب و سختی میافکنم و سپس واقع نخواهد شد، مگر آنچه من اراده کردهام. اگر مؤمن تسلیم خواست او نشود، خداوند آن‌قدر او را نمدمال میکند تا تسلیم شود. اینکه فرمود: اگر به آنچه من اراده کردهام تسلیم شوی، هر آنچه را اراده کنی به تو میدهم؛ به این معنی نیست که خدای عالم تابع هوسهای بندهی جاهل میشود، بلکه به این معنی است که چون بنده تسلیم ارادهی خداوند شده است، هر چه را خداوند اراده کند، برای او گوارا و مطبوع خواهد بود، به نحوی که گویی خودش آن را اراده کرده است.

۞     یک سال تمام مزارع را ملخ خورد و برای اینکه نکند با دیدن صحنه از مقدّرات الهی مکدّر شوم، حتّی به سر مزرعهام هم نرفتم. یکی از پیرمردهای ده به من گفت: وقتی کارها بر وفق مراد است و روی غلتک افتاده، لازم نیست فکرش را بکنی و برو بگیر بخواب، وقتی هم کارها خراب شده، باز هم فکرش را نکن و بگیر بخواب. دیدم راست میگوید و با مزاج من هم سازگار است.

۞            به اصطلاح کشتیگیرهای قدیمی، باید پیش خدا لُنگ انداخت و تسلیم شد.

۞     در تعزیهها کسی که نعش میشد، خیلی وضعش خوب بود، چون زحمتی نمیکشید و کاری نمیکرد؛ دیگران او را روی دوش میبردند، او هم از بالا همه را تماشا میکرد. در دستگاه خدا خوب است انسان نعش بشود. تو هم نعش بشو، ببین چه میشود.

۞     وَ ما اُوُتیتُم مِن العِلمِ الاّ قَلیلاً: و جز اندکی از علم به شما داده نشده است. وَ إن مِن شَیءٍ اِلاّ عِندَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الاّ بِقَدَرٍ مَعلُومٍ: و چیزی نیست، مگر اینکه خزانههایش نزد ماست و جز به اندازهی معیّنی آن را نازل نمیکنیم. حالا که علم نداریم، پس هر چه خدا کرد، صابر باشیم. چون او میداند و خودمان نمیدانیم چه چیزی برای ما خوب است. اگر پرده کنار رود و به حقایق واقف شویم، بیش از آنچه برای دعاهایی که خدا اجابت کرده شاکریم، برای دعاهایی که اجابت نکرده است، شاکر میشویم. چون میفهمیم اگر آن دعاها را اجابت کرده بود، چه بلایی بر سر خود آورده بودیم. حالا که اینطور است، پس بیایید با خدا توافق کنیم. توفیق یعنی توافق عبد با مولا. عالِم باید با جاهل توافق کند یا جاهل با عالِم؟ کدام باید تابع دیگری شود؟

۞            هر چه ما به خدا گفتیم، او نکرد؛ هر چه هم خدا گفت، ما نکردیم. عالِم باید تابع جاهل شود یا به عکس؟

۞     خدا عالم است و خیرخواه بنده. بنده جاهل است و خواهان هوسهایش؛ که اغلب به خیر خودش نیست. با این حساب آیا نباید عبد تسلیم مقدّرات الهی شود و بر تشخیص و تمایلات خودش اصرار نورزد؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگ احزاب، وقتی که کار خیلی سخت شد، چوبدستیای که برای فرماندهی جنگ در دست داشتند، به زمین گذاشتند و به خداوند عرضه داشتند که: اَللّهُمَ اِن شِئتَ اَن لا تُعبَدُ لا تُعبَدُ: خدایا اگر خودت نمیخواهی عبادت شوی، عبادت نخواهی شد. یعنی خدایا هدف ما عمل به رضای شماست و از خود نظریه و خواستهی مستقلّی نداریم، اگر مشیتت به شکست ما و نابودی آیین یکتاپرستی قرار گرفته است، ما هم تسلیمیم.

۞     خداوند به حضرت داود پیامبر وحی نمود فلان خانم را برای همسری تو برگزیدهام. حضرت داود به سراغ آن خانم رفت و قضیه را مطرح کرد، ولی آن خانم گفت: من چندان عبادت و اعمال صالحی ندارم که لیاقت همسری شما را داشته باشم، خانم دیگری همنام من در همین محلّه زندگی میکند که خیلی اهل عبادت است، قاعدتاً اشتباه شده است و آن خانم منظور خداوند بوده است. حضرت داود که به هدایت الهی مطمئن بود، از او پرسید: شما وقتی فقیر میشوید چه میکنید؟ آن خانم گفت: چون نمیدانم فقر برای من بهتر است یا ثروت، لذا کاری نمیکنم و به آنچه خدا پیش آورده، تن میدهم. حضرت پرسید: وقتی بیمار میشوید چه میکنید؟ آن خانم گفت: چون نمیدانم مرض برای من بهتر است یا صحّت، لذا کاری نمیکنم و به همان که خداوند پیش آورده تمکین میکنم. حضرت چند فقره از این سؤالات را مطرح کرد و آن خانم هم همینگونه پاسخ داد. بعد حضرت داود گفت: با این معرفت و روح تسلیم و رضا که در شما میبینم، مطمئناً اشتباهی رخ نداده است و خود شما برای همسری من تعیین شدهاید.

۞     قَدَر یعنی اندازه، و مال فهم ماست. خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است. در قَدَر، محاسبات عبد است که با خود فکر میکند چه بکنم یا نکنم. قَدَر کم و زیاد میشود. مثلاً کاری را انجام میدهی و در اثر آن ده سال به عمرت اضافه میشود. امّا قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد هم نمیشود. در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کار خواهی کرد؛ امّا عبد که از آن خبر ندارد، با خود فکر میکند که این کار را بکنم یا نکنم، یعنی دچار قَدَر و مقدار است. عبد وقتی تن به قضا داد، راحت میشود. عبد دانا از قََدَر به قضا پناه میبرد و به قضای الهی تن میدهد. عبد در قَدَر دعا میکند که از قَدَر به قضا برود. هر جا که از قَدَر خسته شدی و عاجز شدی، به قضا پناه ببر و به خدا توکّل کن که راحتی در آن است. مولایم اباعبدالله علیه السّلام در گودال قتلگاه به خدا عرض داشت: اِلهی رِضاً بِقَضائِکَ: خدایا به قضای تو رضایت دادم.

مؤمنین دو قسمند؛ یک عدّه از قَدَر بهره میبرند و با فکر و تدبیر خود کار میکنند و عدّهی دیگر به قضا تن دادهاند و خود را محکوم خدا میدانند. اگرچه بالأخره قَدَر مغلوب قضا میشود و سرانجام همه به قضا تن میدهند، ولی بعضی از مؤمنین زودتر به قضا تن دادهاند و راحت شدهاند. اهل قرب به قضا تن دادهاند و به چیزی احتیاج ندارند و آنچه به بهشتیها و جهنّمیها میرسد هم از جانب آنهاست.

۞     مؤمن مانند بچّهی دو سه سالهای است که روی پاهای پدر و در بغل او نشسته است و به این فکر میافتد که بلند شود و بازی و جست و خیز کند و به هر جا که دلخواهش است، برود. پدر هم مانع نمیشود و ضمن اینکه مراقب اوست، وی را آزاد میگذارد. بچّه پس از آنکه برخاست و مقداری این طرف و آن طرف دوید، خسته میشود و درمییابد که هیچ‌جا بهتر از دامان پدرش نیست؛ لذا دوباره به آغوش او باز میگردد و همان‌جا که در آغاز نشسته بود، مینشیند. مؤمن نیز پس از آنکه مقداری به اتّکای اختیار خود و برای رسیدن به خواستههایش تقلاّ نمود و خود را خسته کرد، پی میبرد که هیچ جا بهتر از دامان خدا و اولیائش نیست؛ لذا به اختیار خود به آغوش خدا و اولیائش بازمیگردد و به مقدّرات الهی تن میدهد و به قضای الهی تسلیم میشود. ارزش اختیار ما به این است که با اختیار خود، خود را تسلیم خدا و اولیائش کنیم.

۞            اعتبار اختیار ما به این است که با اختیار خود به قضا و قدر الهی تن بدهیم و تسلیم او شویم.

۞            فاضل فضولی میکند و در برابر خدا اظهار نظر و سلیقه میکند؛ امّا عبد تسلیم و ساکت است.

۞     خیر را جبراً به ما دادهاند. جبر است، ولی جبر لطف؛ نه جبر قهر. خداوند آن‌قدر احسان میکند که چارهای جز تن دادن به بندگی او نمیماند. اَلاِنسانُ عَبیدُ الاِحسانِ: انسان بندهی احسان است. نیمی از امور انسان جبر است و در نیمهی دیگر نیز اختیار ندارد. یعنی خدا آن‌قدر به او خوبی میکند که چارهای جز تسلیم کردن خود به خدا برایش باقی نمیماند.

۞     در خانه وقتی زن و بچّه تسلیم پدرند، همسایهها از عیب آن خانه خبر ندارند. وقتی دعوا شد و سر و صدا بلند شد، عیبها برملا میشود. پس تا تسلیم بودیم، عیوب پوشیده بود. اسلام هم که آمد، عیبها پوشیده شد. الاِسلامُ هُوَ التَّسلیمُ: اسلام همان تسلیم است. اگر صلح کنیم و با صلح و صفا با خدا رابطه برقرار کنیم که دیگر اصلاً عیبی باقی نمیماند.

۞     پدر خانواده که تسلیم حجّت خدا شد، بچّهها هم مال امام میشوند. لذا خود بچّهها در مورد پدرشان میگویند: او به ما کاری ندارد، ما هم به او کاری نداریم.

۞     به حکم او تن بده و محکوم او شو تا حاکم شوی. اَلعُبُودیةُ جَوهَرَةٌ کُنهُهَا الرُّبُوبیةُ: بندگی گوهری است که کنه و حقیقت آن پروردگاری است. اهل حکمت بودن، یعنی محکوم او شدن و تن به حکم او دادن.

۞            در این دنیا تا انسان عبد و تسلیم خدا نشود، نجات ندارد.

۞     یکی از تجّار بازار ورشکسته شد و چکهایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد. یکی از دوستانش که از ماجرا مطّلع شد، به او گفت من مشکلت را حل میکنم؛ از فردا هر یک از طلبکارها که به سراغت آمد، هر چه گفت، بگو شما درست میفرمایید. فردا طلبکارها که آمدند و به او گفتند: تو به ما بدهکاری، گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: این چکهای تو است که برگشت خورده است، گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: باید بدهیهایت را به ما بپردازی، گفت: شما درست میفرمایید. خلاصه هر چه به او گفتند، او همین جمله را تکرار کرد. آخرالامر طلبکارها به هم گفتند: این بنده‌ی خدا از شدّت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلبهایمان از او بگیریم؛ پس بهتر است از طلبهایمان صرف نظر کنیم، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچّهاش را سرپرستی کند. همه با هم توافق کردند و به او گفتند: ببین، این بدهیهای تو به ماست. گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: ببین روی همهی آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی، گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: این هم چکهای تو است که همه را پاره کردیم، گفت: شما درست میفرمایید. به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهیها و طلبکارها خلاص شد. عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید: چه کردی؟ او هم ماجرا را تعریف کرد. همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت، به او گفت: از دست طلبکارها که نجات پیدا کردی؛ امّا حتماً میدانی که فلان مبلغ به من بدهکاری. گفت: شما درست میفرمایید. گفت: باید این بدهی‌ات را به من بپردازی. گفت: شما درست میفرمایید. گفت: شما درست میفرمایید که برای من پول نمیشود، گفت: شما درست میفرمایید. گفت: این شما درست میفرمایید را خودم به تو یاد دادم، گفت: شما درست میفرمایید.

در دستگاه خدا هم خوب است انسان اینگونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او میگویند و با او میکنند، بگوید شما درست میفرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد. البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد دادهاند.

۞     هیچگاه با مقدّرات الهی نجنگ؛ اگر هم میجنگی، خائفانه بجنگ و نه با جسارت و بیپروایی. من هم گاهی از جامعه و عملکرد اشخاص خسته میشوم و فیالواقع در آن موارد حالت تسلیم رضامندانه به مقدّراتی که جاری میشود، در من نیست؛ امّا این حالتم خائفانه است.

۞            تسلیم، مالِ اوّل راه و تفویض، مالِ آخر کار است.