Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


سه شنبه ۴ دی
۱۴۰۳

22. جمادي‌الثاني 1446


24. دسامبر 2024






توحید
تالیفات استاد - کتاب مصباح الهدی
 

توحید

۞     قرآن فرمود: قُل اللهُ ثُمَّ ذَرهُم فى خَوضِهِم یَلعَبونَ: بگو خدا، آنگاه جاهلها و کفّار و اشقیا و را بگذار در خوضشان بازی کنند. یعنی آنها را ول کن گردوبازی کنند. خوّاض با غوّاص فرق دارد. غوّاص در دریای توحید فرو میرود و جواهر ایمان و انسانیّت بیرون میآورد، ولی خوّاض مینشیند و برای کلک‌ زدن میبافد. خوض اثر جهل است. هر کس که هر جا میرود، به دنبال این است که عیب پیدا کند و بیرون بیاورد، خوّاض است و هر کس که میرود حُسن پیدا کند و چیز قیمتی در بیاورد، غوّاص است.

{     لا اِلهَ یعنی من نیستم؛ هیچ غیری نیست. الاّ تشدیدش یعنی اگر چیزی باقی مانده است، کاملاً پاک کن، آن‌وقت بگو الله. حالا دیدی که غیر از خدا هیچ‎ کسی و چیزی نیست. هر چه را غیریت دارد و فراموشی دارد، همه را پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم باطل کرد.

۞     پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ فاصلهای بین عبد و مولا باقی نگذاشت. گفت لا اِلهَ. اله یعنی خود عبد. خود عبد را که فاصله بود، برداشت.

۞     در لا اِلهَ، هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در الاّ، تشدید را محکم ادا کن تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن‎گاه الله را بگو تا همه‎ی دلت را تصّرف کند.

۞     حضرت امیر علیه السّلام به هر چیز نگاه کرد، لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله را دید. در دعای دههی اوّل ذیحجه است: به عدد لیالی و دهور، به عدد امواج دریاها، به عدد درختها و خسها، به عدد سنگها و کلوخها، به عدد موها و پشمها، به عدد بادها و لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله.

۞            سلام نام خداست و سلامٌ علیکم یعنی خدا با شماست. چه خوب است که آدمی در همه کس خداوند را ببیند.

۞     وقتی میگویی لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله، نه دنیا میماند، نه عادات و رسوم، نه آبروداری بین اهل دنیا؛ همه از بین میرود. لا الهَ یعنی هر چه واله ‌کننده‎ی من است، دور انداختم الاّ الله را. درست دقّت کن، اگر میارزد آن را بگو؛ بیحساب نگویی که وقتی واله‌ کنندهها رفتند، فریادت بلند میشود. خداوند به موسی علیه السّلام فرمود هر چه را در دستت است بینداز، به ما فرمود بگو لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله؛ یعنی هر چیزی جز خدا که تو را واله کرده، بینداز. نکند مثل امّت موسی علیه السّلام ما هم به محمّد و آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بگوییم اجعَل لَنا اِلهاً کَما لَهُم آلِهةٌ. یعنی همان‎طور که اهل دنیا چیزهایی دارند که آنها را واله کرده است، به ما هم از آن واله ‌کنندهها بدهید.

۞     ایمان و ولایت، امن و آرامش میآورد. وادی امن، ایمان است نه سرزمین مکه. مگر ندیدی در مراسم حج در مکّه چقدر حاجی را کشتند؟ این امن برای بندگانی است که ظالم نباشند؛ الَّذینَ آمَنوا وَ لَم ‌‌یَلبِسوا ایمانَهُم بِظُلمٍ اولئَِک لَهُم الأمنُ وَ هُم مُهتَدونَ: کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ظلم نپوشاندند، برای آنهاست که امن وجود دارد و آنها هدایت‌یافتگانند. هر چند حقّ کسی را از بین بردن و یا سیلی به کسی زدن ظلم است، ولی ظلم بزرگی که به آن توجّه نداریم، پوشاندن پیدا و پیدا نمودن پوشیده است. ربّ، پیدایی است که هرگز پوشیده نشود و عبد، پنهانی است که هرگز پیدا نشود. عبد گم‎شدهای است که هرگز پیدا نخواهد شد. هر کس تلاش کند که خود را بیابد، خدا را خواهد یافت و خودش هم‎چنان گم خواهد بود. عبد از خودش موجودیی ندارد که پیدا شود. خدا هم پیدایی است که هیچ‎ وقت پوشیده نخواهد بود. به هر مصنوعی که نگاه کنی، صانعش را نشان میدهد. لا حَولَ ‌‌وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ: حول و قوّهای نیست مگر از جانب خدا. حول یعنی هیئت ظاهری و قوّه یعنی انرژی و نیروی درونی. بِحَولِ ‌‌اللهِ ‌وَ قُوَّّتِهِ ‌‌اَقُومُ ‌‌وَ اَقعُد: با حول و قوّه‎ی خداوند بر میخیزم و مینشینم. اگر هیئت ظاهری و نیروی درونیم مال خداست، پس در عملم چه چیزی مال من است؟ عبد را در این عمل کجا میشود پیدا کرد؟ عبد مخفیی است که هرگز پیدا نمیشود. در قیامت، خورشیدِ توحید سایهای برای کسی نمیگذارد. عبد از خود چیزی ندارد که پیدا باشد. لذا پیامبرمان صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اَلفَقرُ فَخری: بیچیزی و تهیدست بودن مایه‌ی افتخار من است. اَیُهّا النّاسُ اَنتُم الفُقَراءُ الَی اللهِ و اللهُ هُوَ الغَنىُّّ الحَمیدُ: ای مردم، شما در پیشگاه خداوند فقیرید و خداوند بینیاز و ستوده است. همه‎ی ما فخرمان همین نداری و فقر است. اگر در هر امری خدا را فاعل دیدی و به غیر نسبت ندادی، در این صورت لباس ظلم به ایمان خود نپوشاندهای. یعنی خدا را باش نه خود را؛ تا به امن و مقام ولایت برسی. به همه چیز از منظر الهی نگاه کن و تنها از او بگو.

۞     از هر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آن را به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ‌تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در میآوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربّت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی ربّت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السّلام در دعای دهه‌ی اوّل ذیحجّه میفرماید: به عدد همهی چیزهای عالم لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله.

۞     غیبتی که در احادیث و روایات آن همه گناه بزرگی ذکر شده است، مثلاً گفته شده است که گناه غیبت کننده مثل کسی است که العیاذ بالله هفتاد بار در خانهی کعبه با مادر خود زنا کند، عمل کسی است که خدا را که ظاهر است و هرگز مخفی نشده است، غایب کند و بپوشاند.

۞     شخصی در راه مکّه به فضّه، خادمه‎ی حضرت زهرا علیها السّلام، برخورد و از او پرسید از کجا میآیی؟ گفت: مِن‌َ الله: از نزد خدا. به کجا میروی؟ گفت: اِلَیَ ‌الله: به سوی خدا، یعنی به زیارت خانه‎ی خدا میروم. پرسید زاد و راحلهات چیست؟ گفت: تقوی. پرسید مرکب سواریت چیست؟ گفت: رِجلایَ، یعنی پاهایم.

۞     چه خوب است که انسان جز از خدا سخن نگوید. همیشه حرفت را ذکر خدا قرار بده و اگر هم خواستی با دیگر انسانها صحبت کنی، با لسان خدا حرف بزن. انشاءالله دیدهایتان باز شود تا فقط با خدا حرف بزنید. فقیر مگر دیوانه است که با فقیری همچون خود حرف بزند؟ خواستهات را از خدا بخواه که غنی است. خلق، آلت و اسبابی در دست خدا هستند و مخلوق اویند.

۞     اَ لَّذینَ آمَنوا وَ لَم ‌یَلبِسُوا ایمانَهُم بِظُلمٍ اولئِک لَهُم الأمنُ و هُم مُهتَدُونَ: کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ظلم نپوشاندند، آنهایند که برایشان امن وجود دارد و آنها همان هدایت‌یافتگانند. ظلم مورد نظر در این آیه، پوشاندن فعل خداست با فعل خلق، و پوشاندن صفات خداست با صفات خلق، و پوشاندن هستی خداست با صورتهای خلایق. ایمان یعنی تنها فاعل و تنها صاحب صفت و تنها هست را خدا دیدن و به آن اقرار کردن. ظلم یعنی کارها و صفات و هستی را به خلق نسبت دادن و خدا را ندیدن. کسی که به خدا ایمان بیاورد و ایمانش را با ظلم نپوشاند، به وادی امن راه مییابد و هدایت‌یافته‎ی واقعی اوست. پس سعی کنید به خلق که نگاه میکنید، خدا را ببینید و خلق برای شما حجاب از خالق نشوند؛ بلکه نشان دهنده‎ی خالق باشند. [العُبُودیَّةُ جَوهَرَةٌ کنهُهَا الّرُبُوبِیَّةُ: بندگی‌ کردن گوهری است که کنه آن پروردگاری‌ کردن است. ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأیتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ و فیهِ: هیچ چیز را ندیدم، مگر این که خدا را پیش از آن و بعد از آن و همراه آن و در آن دیدم. اَینَما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ: به هر طرف رو بگردانید، وجه خدا آنجاست. اِنّی وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السّمواتِ وَ الاَرضَ حَنیفاً وَ ما اَنَََا مِن المُشرِکینَ: هرآینه من به طور خالص رویم و توجّهم را به سوی کسی متوجّه ساختم که آسمانها و زمین را آفرید و من از مشرکان نیستم. کانَ اللهُ وَ لَم یَکن مَعَهُ شَیءٌ وَ الآن کَما کانَ: خدا بود و همراه با او چیزی نبود و الآن هم همان‎طور است که بود. هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ: اوّل و آخر و ظاهر و باطن، همه اوست و او به همه‎ی چیزها داناست. شَهِدَ اللهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هو: خداوند شهادت میدهد که هرآینه جز او خدایی نیست.]

۞            خود به خود بود و هست و خواهد بود.

۞     اِنّا ِللهِ یعنی ما هنر خداییم، نعوذ بالله یعنی ما توی خدا بودیم. این هنر توی خدا بود و حالا آن را ظهور داد و ما خلق شدیم. رجعت یعنی بازگشت انسان به همان ‌جایی که قبلاً بوده است. وَ اِنّا الَیهِ راجِعوُنَ یعنی به سوی او بازمیگردیم. پس جای جدیدی نمیرویم؛ قبلاً پیش خدا بودیم و مجدداً به همان‌ جا میرویم.

۞     هنرمند هنر خودش را دوست دارد، هنر که نمیتواند هنرمند را دوست بدارد. هنر فقط میتواند هنرمند را نشان بدهد. خدا مخلوقش را دوست دارد، مخلوق قادر نیست خدا را دوست بدارد. خلق محبوب خدا هستند و خالقشان را نشان میدهند.

۞            هر مصنوعی صانعش را نشان میدهد. به هر چیز نگاه کنی، سازندهی آن را یاد میکنی. قالی را میبینی، میگویی عجب قالیبافی داشته است. ساختمان را میبینی، میگویی عجب معماری داشته است. خودت را چه؟ اگر خودت را هم جلوی آیینه نگاه کنی، یاد خدا میافتی. مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّّهُ یعنی هر کس نفس خودش را نگاه کند، خدا را دیده است. وقتی یاد خدا افتاد، خدایی میشود؛ گوشت و پوستش هم صدا میزنند لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله، ذاتش میگوید لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله.

۞            عبد ظهور خداست، از خود هستی علیحدّهای ندارد که پیدا شود. لذا وقتی به نفس خود نگاه میکند، خدا را میبیند.

۞            بودِ خدا نگذاشت هیچ بودی ظاهر شود؛ قدرتش نگذاشت هیچ قدرتی ظاهر شود.

۞     یک وقت نگردی خودت را پیدا کنی. خود علی‎حدّه از خدا وجود ندارد که پیدا شود. خدا فرمود: کُن: باش، شما درست شدید. شما هستی علی‎حدّه ندارید که دیده شود. تا به خودت نگاه کنی، خدا دیده میشود. این بدنهای شما جلوه‎ی خود اوست. شما کجا خودت را پیدا میکنی؟ [امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: اَلحَمدُ ِللهِ المُتَجَلّی لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ: حمد خدایی را که به صورت خلایقش بر خلایقش تجلّی نمود.] به خودت که نگاه کنی، خدا را میبینی. اگر نفست را دیدی، فوراً توبه کن. نگذار بگویی اَنَا، که این لباس ظلم است که بر ایمان خود میپوشانی. اگر در سجده‎ی نماز که میگویی سُبحانَ رَبِّیََ الأعلی وَ بِحَمدِهِ، دیدی که خودت را داری تعریف میکنی و بزرگی خدا ظهور کرده است، بگو اَللهُ‌اکبر. نکند بگویی من، که این ظلمی ‎‎است که خدا را با آن میپوشانی.

۞     خدا پیدایی است که هرگز پنهان نبوده و نخواهد بود. یا غائِباً مِن فَرطِ الظُّهُورِ: ای کسی که از شدّت پیدایی پنهان میباشی. [حضرت ولیِّ عصر عجّل‌الله‌‌تعالی‌‌فرجه در مناجات رجبیه میفرمایند: یا باطِناً فى ظُهُورِهِ وَ ظاهِراً فى بُطُونِهِ وَ مَکنُونِِِه: ای خدایی که در عین ظهور و پیدایی، پنهان و مخفی هستی و در عین پنهانی و مخفی بودن، ظاهر و آشکاری. امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید: کُلُّ ظاهِرٍ غَیرُهُ غَیرُ باطِنٍ وَ کُلُّ باطِنٍ غَیرُهُ غَیرُ ظاهِرٍ: هر آشکار و پیدایی جز خدا پنهان نیست و هر پنهانی غیر از خداوند آشکار نیست. و میفرماید: یَکُونُ ظاهِراً قَبلَ أن یَکونَ باطِناً: خداوند پیش از آنکه پنهان باشد، آشکار است.] لذا جا دارد گفته شود: عَمِیَت عَینٌ لا تَراکَ: کور باد چشمی که تو را نبیند.

۞     نیستی من ز هستی من است؛ پس هستی من ز نیستی است. یعنی تا وقتی هستی و شئوناتی برای خود قائلم، ارزشی ندارم و چیزی نیستم. امّا وقتی هستی و شئوناتی برای خود قائل نیستم، باارزشم. عبد هر وقت پیدا شود، یک شاهی هم نمیارزد و وقتی گم شد، خیلی ارزشمند است. لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله همین است. اگر این را یافتهای، موحّد شدهای. احد که ظاهر شود، موحّدی باقی نمیگذارد و همه قاطی میشوند. آب همه‎ی موحّدها را که گرفتند، شد احد. المُؤمِنُونَ کَنَفسٍ واحِدَةٍ: مؤمنان مثل یک شخص واحدند. حضرت امیر علیه السّلام فرمود: کلُّنا مُحمَّدٌ: همه‎ی ما محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم هستیم. کُلُّنا، دوستان اهل بیت علیهم السّلام را هم میگیرد. این فرمایشات رنگ و بوی احد دارد.

۞     خدا و پیامبر و ائمّه علیهم السّلام و مؤمنین همه مؤمنند. اَلمُؤمِنُونَ کَنَفسٍ وَاحِدَةٍ همه را یکی کرد. این معنی احد در سوره‌ی قُل‌‌ هُوَ اللهُ‌ ‌اَحَدٌ است. به احد که رسید، خلقت و دنیا و برزخ ختم شد و قیامت صغری آمد. قیامت صغری ظهور حجّت خداست و همسایه‎ی قیامت کبری است. خدا در بهشت با مؤمنین هست، ولی در جهنّم با اشقیا نیست؛ پس اشقیا نیستند. جهنّم ابدی یعنی نیستی و نابود شدن و رفتن؛ پس اشقیا نمیمانند. مؤمن که قُل‌‌ هُوَ اللهُ‌ ‌اَحَدٌ میخواند، نیست را نیست میکند. هست هم که هست. هست فقط به مؤمنین میخورد و بس؛ اشقیا نیستند.

۞     خدا یکی است، یک عبد هم دارد که محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم است. حضرت امیر علیه السّلام فرمود: کُلُّنا مُحَمَّدٌ: همه‎ی ما محمّدیم. کُلُّنا، مؤمنین را هم شامل میشود. پس غیر از محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی نیست.

۞     کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربلا: هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلاست، مال ولایت است. جَعَلتُ لَکَ وَ لأمَّتِکَ الاَرضَ کُلَّها مَسجِداً: تمام زمین را برای تو و امّتت مسجد قرار دادم. وَ هُوَ مَعَکُم اَینَما کنتُم: و هر جا که باشید، خدا با شماست. و اَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ: و به هر طرف رو بگردانید، وجه خدا آنجاست، مال توحید است. وِلایَةُ عَلی بنِ ابى طالِبٍ حِصنى فَمَن دَخَلَ حِصنى اَمِنَ مِن عَذابى: ولایت علی بن ابی‎طالب قلعه‎ی من است و هر کس به قلعه‎ی من وارد شد، از عذابم در امان است، مال ولایت است و کَلِمَةُ لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله حِصنى فَمَن دَخَلَ حِصنى اَمِنَ مِن عَذابى: کلمه‎ی لا اِلهَ‌‌ اِلاَّ الله قلعه‎ی من است و هر کس به قلعه‎ی من وارد شد، از عذابم در امان است، مال توحید است.

۞     کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربلا: همه‎ی روزها عاشورا و همه‎ی زمینها کربلاست. اوّل آرزو میکردیم کاش ما روز عاشورا بودیم و همه‎ی عمر آرزو داشتیم به کربلا برویم؛ امّا عاشورا آمد و همه‎ی روزها را گرفت و کربلا آمد و همه‎ی زمینها را تصرّف کرد. یعنی مقصد آمد، ما نرفتیم؛ قصد و قاصد را مقصد گرفت. هستی و صفات و افعال خدا، هستی و صفات و افعال همه‎ی خلق را گرفت و غیری باقی نگذاشت. حالا ببین دیگر چیزی کسری داری تا برای رفع آن به کمک محتاج باشی؟

۞     در واقع زمان و مکانی وجود ندارد. اگر توجّهمان به زمان و مکان نباشد، زمان و مکانی نیست. جایی که خدا هست و ایمان هست، نه مکانی هست و نه زمانی. مگر ندیدی که فرمود  همهی زمینها کربلا و همهی روزها عاشوراست ؟ اینکه نفرمود همه امام حسینید، همه یتیمید، همه اسیرید، همه مظلومید، هر روز خیمهها را آتش میزنند و به این خاطر بود که خودتان تفقّه کنید و آن را بیابید و درک کنید.

۞     امیرالمؤمنین علیه السّلام حضرت ابوالفضل علیه السّلام را در کودکی روی زانوی خود نشاندند و فرمودند: بگو واحد، گفتند واحد. بعد فرمودند بگو اثنین، گفتند لا، بَعدُ الواحِدِ لا اثنَینِ: نه، بعد از واحد دیگر جایی برای دو نمیماند. حضرت علیه السّلام او را بوسیدند. همه‌ی اعداد از واحد تشکیل شدهاند. یک میلیون یعنی یک میلیون واحد؛ امّا احد غیری باقی نمیگذارد. [کَانَ اللهُ وَ لَم یَکن مَعَهُ شَیءٌ وَ الآن کَما کان: خدا بود و چیزی با او نبود و الآن هم همان‎طور است که بود. لا تَدعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً: با خدا احدی را نام نبرید و نخوانید.]

۞            همهی اعداد، هر چه هم که بزرگ باشند، از واحد به وجود آمدهاند. واحد عدد است. عدد محدود است؛ ولی احد محدود نیست.

۞     گوارا باد شراب توحید بر موحّدین. توحید خیلی بزرگ است، ولی احد نیست. در احد، علم و عالم و معلوم، عبادت و عابد و معبود، و محبّت و محبّ و محبوب به هم خورد؛  گشت خرابات و همه شد یکی .

۞     المُؤمِنُ کُلُّ شَیءٍ. مؤمن همه است، نه اینکه همه مؤمنند. محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم همه‎ی مردم روی زمین است. المُؤمِنوُنَ کَنَفسٍ واحِدَةٍ. مؤمنین صفات خدا را دارند. خدا صفات را از آنها نگرفته است، هستی خدا همه را گرفته است، نه اینکه هر یک از افراد و چیزها خدا باشد.

۞            هستی و جمال خدا برای کسی هستی و جمال نگذاشت.

۞     کسی نتوانسته از خدا جدا شود. خدا هم از کسی جدا نشده است. چون اگر کسی از خدا جدا شود، او میشود فرزند خدا و اگر خدا از کسی جدا شود، خدا میشود بچّهی او. لَم ‌‌یَلِد وَ لَم یُولَد.

۞     معنای لَم یَلِد وَ لَم یُولَد این است که نه او از کسی و چیزی جدا شده است و نه کسی و چیزی از او جدا شده است. هیچ شقی و سعیدی نتوانسته از او جدا شود. پس او همیشه با ماست. وَ اللهُ مَعَکُم: و خدا با شماست. لَم ‌‌یَلِد وَ لَم ‌یُولَد در برابر خدا غیری باقی نمیگذارد.

۞            اِنَّ اللهَ مَعَنا: هرآینه خدا با ماست. ما با خدا نیستیم، او با ماست. او غالب است، ما غالب نیستیم که با او باشیم.

۞     اَلمُلکُ یَومَئِذٍ ِللهِ. ملکوت روح شماست و مُلک بدن شماست. ملکوت که معلوم است مال خداست. [فَسُبحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ: منزّه است خدایی که ملکوت همه‎ی چیزها در دست اوست.] اگر رسیدی به این که بدنت هم مال خداست، [تَبارَکَ الَّّذی بِیَدِهِ المُلکُ: بزرگوار و خجسته است خدایی که ملک در دست اوست]، آن‌وقت قیامت تو رسیده است. قیامت روز ظهور خداست. هر وقت یافتی که مالک ملک تو هم خداست [قُل اللّهُمَّ مَالِکَ المُلکِ: بگو ای خدای من تویی مالک ملک]، راحت میشوی و هر کار که بکنی، عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِرٍ: نزد فرمانروای توانمند عالم هستی.

۞            تعقّل و تفکّر کنید تا خودتان را ببینید و خدا را بشناسید. با تفکّر و تعقّل گمشدهات را مییابی. گمشده در واقع خودت هستی.

۞     اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً: همانا با سختی آسانی است. عسر، تاریکی و ظلمت نفس است. اگر درست نگاه کنی، در نفست خدا را خواهی دید.

۞            صبر خیلی چیز بزرگی است. خداوند فرمود: انَّ اللهَ مَعَ الصّابِرینَ: هرآینه خداوند با صابران است. مع یعنی در همهی ذرّات وجودت حضور دارد. نه این که در کنار تو و همراه توست، اصلاً گویی خود توست.

۞     امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: کَمالُ تَوحیدِهِ الاِخلاصُ لَهُ وَ کَمالُ الاِخلاصِ لَهُ نَفی الصِّفاتِ عَنهُ، لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ اَنََّها غَیرُ المَوصوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوصُوفٍ اَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ: کمال توحید در اخلاص به ساحت ربوبی است و کمال اخلاص در نفی نمودن صفات از اوست؛ به آن خاطر که هر صفت به اینکه غیر از موصوف است و هر موصوف به این که غیر از صفت است، گواهی میدهد. پس خدا صفت ندارد، صفات خدا همان محمّد و آل محمّدند علیهم السّلام. کریم و رحیم و غفور و ستّار و همان محمّد و آل محمّدند علیهم السّلام. اگر این را قبول کردی، شاید به تدریج دیدی رحیم و غفور و ستّار و صفات خودت است.

۞     لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الاّ بِاللهِ. بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقعُدُ. حول، مال جنبهی ظاهری ماست و قوّه، مال باطن ماست. حول هیئت ظاهری است و قوّه انرژی داخل. اگر حول و قوّه هر دو از خداست، پس در فعل ما چه چیزی برای ما باقی میماند؟ وقتی ظاهر و باطن ما از اوست، پس ما چه‌کاره هستیم؟!

۞     انسان وقتی نمیداند حول و قوّهی الهی در وجود خودش میباشد، به آسمان و زمین میزند و از این و آن کمک میخواهد؛ ولی وقتی دید در وجود خودش است، خودکار میشود.

۞     اگر دیدی از خودت چیزی نداری و هر چه داری از خدا و اولیائش است، آن‌وقت بفهم که هر کاری میخواهی آنها با تو بکنند، باید خودت برای خودت بکنی؛ خودت خودت را ببخش، خودت بر سر خودت دست بکش.

۞     هر کس خودش باید کار خودش را بکند. خودت باید خودت را ببخشی. خودت باید بر سر خودت دست بکشی. محبّت، انسان را خودکار میکند. محبّت رنگ خدایی به انسان میزند و وقتی انسان دید که این دستش مال خداست و خواست که خدا بر سرش دست بکشد، خودش بر سر خودش دست میکشد.

۞     هر صفت خوبی را هر چه هم که زیاد در وجودت پیاده کنی، باز خدا بالاتر از آن است. شاکر که شوی، خدا شکور است، غفّار شوی، خدا غفور است .

۞            فعّال بودن خدا جایی برای فاعلیّت خلق باقی نگذاشت. توّاب بودن خدا جایی برای تائب بودن خلق باقی نگذاشت. شکور بودن خدا جایی برای شاکر بودن خلق باقی نگذاشت. غفّار بودن خدا جایی برای گناه خلق باقی نگذاشت. حُسن خدا جایی برای عیب خلق باقی نگذاشت.

۞     غنای خدا عقب فقر میگردد، علمش عقب جهل میگردد، هستی‌اش عقب نیستی میگردد. حیاتش عقب موت میگردد. پس غنایش فقر را از بین برد، علمش جهل را زائل کرد، هستی‌اش فنا را از میان برداشت و حیاتش موت را از بین برد.

۞            ملاقات مؤمن و عیادت او، ملاقات خدا و عیادت خداست.

۞     در حدیث است که: مَن زارَ مُؤمِناً فَقَد زارَ اللهَ فى عَرشِهِ: هر کس مؤمنی را زیارت کند، هرآینه خدا را در عرش الهی زیارت کرده است.

۞     خَیرُ الزّیارَةِ فِقدانُ المَزورِ: بهترین زیارت هنگامی است که کسی که به دیدار او رفتهای، نباشد. علّتش این است که این زیارت خالص خواهد بود و بیپرده خدا را زیارت خواهی کرد.

۞     در حدیث است که هشت چیز شما دست خداست؛ موت و حیات، مرض و صحّت، فقر و غنا، و خواب و بیداری. چه چیزی باقی ماند که دست خودمان باشد؟

۞     اینکه در حدیث آمده است: یَدُاللهِ مَعَ الجَماعَةِ: دست خدا با جماعت است، یعنی در جماعت این دست خداست که کار میکند. از این طریق خواستهاند فاعلیت خدا را کمی به ما نشان بدهند.

۞     عقد را در دنیا میبندند؛ ولی انعقاد مربوط به عالم بالاست. تا انعقاد نباشد، عقد صورت نمیگیرد. پس همسری را که دارید، اوّل خدا برایتان بریده بود که عقد شما هم عملی شد. خدا هم که جز خوب برای بنده‌ی مؤمن نمیبُرد. پس قدر آنچه خدا به شما عطا کرده است را بدانید. ارزش هدیه به هدیه‌ دهنده است.  هر چه از دوست می‌رسد، نیکوست .

۞     هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راهبندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفتهی یار است.

۞     حوادثی که در زندگی برای هر کس پیش میآید، کار خداست و قصاص رفتارهای خود اوست و اگر خدا این قصاص را انجام نمیداد، حیات انسانها قابل دوام نبود؛ فِی القِصاصِ حَیوةٌ یا اُولِی الاَلبابِ: ای صاحبان خردهای ناب در قصاص حیات است. انَّما هِی اَعمالُکُم تُرَدُّ اِلَیکُم: هرآینه حوادثی که برای شما رخ میدهد، اعمال خود شماست که به شما بر میگردد.

۞     مَن أَصبَحَ عَلَی الدُّنیا حَزیناً فَقَد أَصبَحَ عَلَی اللهِ ساخِطاً: هر کس نسبت به وضعیت دنیوی‌اش محزون باشد، هرآینه بر خدا غضبناک است. این بدان خاطر است که وضعیت دنیوی او را کسی جز خدا به وجود نیاورده است. آیا زشت نیست که بعد از یک عمر نماز و عبادت، بر خدا غضبناک باشیم؟ آیا میشود انسان همهی عمر مهمان باشد و باز هم از صاحبخانه پَکر باشد؟ چقدر بیوجدان باید باشد که خُلقش از این صاحبخانه تنگ باشد. بیایید و از این صاحبخانه گله نکنید. خصوصاً پیش خلق از خدا گله نکنید که کفر است. اگر خواستید گله کنید، به خود او بکنید.

۞     شکایت خدا را به خدا کردن ایمان محض است. شکایت مخلوق را به خدا کردن شرک است. شکایت مخلوق را به مخلوق کردن کفر محض است.

۞     وقتی قرآن میخوانی، درست گوش بده؛ صدای خدا را خواهی شنید. وقتی نماز میخوانی، خوب دقّت کن؛ خواهی دید خدا حامد و مسبّح خود است. العُبُودیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنهُهَا الرُّبُوبیَّةِ. در کنه فعل عبد، فعل خداست.

۞     خدا در همهی جزئیات زندگی من و شما دخالت دارد. ما کم متذکر خداییم. باید از درون متذکر بود. همهی هنرهایی که داری، مال خداست؛ مال تو نیست. هر چه کردهای را حاشا بزن و بگو  کی بود، کی بود، من نبودم . چه کسی اولاد درست کرد؟ چه کسی به آنها غذا داد؟ چه کسی عبادت کرد؟ چه کسی به دیگران خوبی کرد؟ همه را خدا کرد.

۞            درون آن قدرتی که به تو رزق میدهد، اولاد میدهد، ارادهات را فَسخ میکند و خدا را ببین.

۞     قرآن میگوید: اگر کار خوبی از تو سر زد، مال خداست؛ ما أصابَکَ مِن حَسَنَةٍ فَمِن اللهِ و اگر کار بدی سر زد، مال نفس خودت است؛ ما أصابَکَ مِن سَیئَةٍ فَمِن نَفسِکَ. امّا اگر دوباره به کار بدت نگاه کردی و دیدی آن هم خوب است، مثل گناهی که تو را از عُجب نجات داد، همهی کارهایت مال خدا خواهد بود. کُلٌّ مِن عِندِالله.

۞     کسی که فعل خود را کار خدا بداند، عُجب و ریا برایش بیمعنی خواهد بود، بلکه به خاطر توفیق طاعت، خود را بدهکار خدا میبیند.

۞     هر جا خداوند گفت بکن، تو نکردی؛ هر جا هم گفت نکن، تو کردی. خداوند دید با این روال تو نجات نداری؛ لذا عقلت را از تو سلب کرد و آنچه را به مصلحتت بود، به دستت جاری کرد و دوباره عقلت را به تو برگرداند. وقتی به خودت آمدی، تعجّب کردی که چطور چنین کاری از تو سر زد. امّا آنچه خدا به دستت جاری کرد، به مصلحت تو بود. حتّی اگر کار بد و گناهی ناخواسته از تو سر زد، تو را از عُجب و غرور و ادّعا کردن نجات داد.

۞     فردی مقداری گوشت خرید و به منزل برد و به زنش گفت برای ناهار آبگوشت تهیّه کن تا ظهر که از کار برگشتم، بخوریم. زنش به او گفت: بگو انشاءالله. مرد گفت اینکه انشاءالله گفتن ندارد، ظهر میآیم و آبگوشت میخوریم. دست بر قضا وقتی ظهر مرد در راه بازگشت به خانه بود، مأمورها او را با یک مجرم فراری اشتباه گرفتند و دستگیرش کردند و به زندان بردند. دو سه روز بعد که فهمیدند اشتباه کردهاند، او را آزاد کردند. مرد به سوی خانه بازگشت و وقتی به خانه رسید و در زد، زنش از داخل خانه گفت: کیستی؟ مرد گفت: انشاءالله منم. خدا عملاً انشاءالله را به او آموخت.

۞            پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به حضرت علی علیه السّلام فرمود:  خودم دیدم و از خودم شنیدم و احدی آن را ندیده است؛ دیدم که در قبضهی خدا هستم و همهی خلق هم آنجا هستند و هیچ جایی بهتر و مطلوبتر از آنجا نیست . اگر به مشیت الهی تن بدهی، زندگی بر تو شیرین میشود. امّا اگر به آن تن ندهی و خلاف آن را بخواهی، یعنی تقلاّ کنی که از قبضهی خدا بیرون بیایی، چون ممکن نیست، زندگی بر تو تلخ میشود.

۞     همه در قبضهی خدا هستند. هر کس از صاحبخانه خوشش بیاید، برای او هیچ‌جا لذّت‌بخشتر از آن نیست و اگر هم راه بود که از قبضهی خدا خارج شود، به هیچ قیمتی آن را ترک نمیکرد. هر کس از صاحبخانه خوشش نیاید و نسبت به او عداوت و کینه و حسد داشته باشد، هیچ جا سختتر و عذاب‌آورتر از آنجا برای او نیست و هر چه تقلاّ کند، راهی برای بیرون رفتن از قبضهی خدا وجود ندارد، لذا بسیار عذاب میکشد. لا یمُکِنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِکَ: خدایا از حکومت تو فرارکردن امکانپذیر نیست.

۞     جلوی پیشانی اسب چند تار موست که اگر آنها را بگیرید، اسب با همهی قدرتی که دارد، تسلیم و مطیع شما میشود. اسم این موها ناصیه است. مؤمن ناصیهاش را به دست خدا میبیند و عرض میکند: یا مَن بِیَدِهِ ناصِیَتى: ای خدایی که ناصیهام در دست اوست.

۞     اَلَّذینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أولِیاءَ، اللهُ حَفیظٌ عَلَیهِم وَ ما أنتَ عَلَیهِم بِوَکیلٍ: کسانی که اولیایی جز خدا اختیار میکنند، خداوند نگاهدار آنهاست و تو ای پیامبر بر آنها وکیل نیستی. یعنی ای حبیب من نگران نباش، بالأخره آنها هم جایی جز نزد من ندارند و خودم نگاهدار آنهایم. فَلا یَحزُنکَ کُفرُهُ اَلَینا مَرجِعُهُم: (ای حبیب من) به خاطر کفر او محزون نباش، بالأخره به نزد خودم باز میگردند.

۞     حضرت علی علیه السّلام فرمود: خدا مرا آفرید و به اسلام رساند، اسلام هم مرا به حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم رساند. از این به بعد را نیز خدا میبرد.

۞     زارعی تصمیم گرفت خدا را در کار زراعتش شریک کند تا خدا باران کافی و به موقع بفرستد و به کشت و زرعش برکت بدهد و متقابلاً او هم سر خرمن سهم خدا را جدا کند و بپردازد. سال اوّل زراعتش خیلی پرمحصول شد و وقتی خرمنها را درو کرد و خواست سهمها را تفکیک کند، به خدا عرض کرد: شما که الحمدلله بینیازید، ولی من خانه و زندگی حسابی ندارم، امسال با اجازهی شما من همهی محصول را خودم برمیدارم و سال آینده سهم شما را حساب خواهم کرد. سال دوم هم زراعتش خیلی پربرکت شد، ولی باز موقع تقسیم کردن سهمش با خدا گفت: خدایا من یک مقدار خرجهای ضروری دیگر دارم، امسال هم با اجازهی شما تمام محصول را برمیدارم و سال آینده تمام طلب شما را یکجا میدهم. این داستان چند سال عیناً تکرار شد و زارع هر سال به بهانهای از دادن سهم خدا طفره رفت تا اینکه یک سال بعد از درو کردن خرمن، به ذهنش خطور کرد که بگوید خدایا اصلاً شما شریک نیستی، ناگهان دید دیوار بزرگی از دور دارد نزدیک میشود. خوب که دقّت کرد، دید سیل عظیمی به سمت ده میآید. از ترس پا به فرار گذاشت و حتّی کفشهایش هم از پایش بیرون آمد و جا ماند. سیل آمد و همهی زمین کشاورزی و خانه و زندگی او را با خود برد. زارع که به یاد عهدشکنیهای خودش با شریکش یعنی خدا افتاد، فهمید که لطمه را از کجا خورده است؛ لذا در حالی که پابرهنه بود و کفشهایش را هم سیل برده بود، سر به آسمان بلند کرد و به خدا عرض کرد فهمیدم چه شد، ولی روزی که میخواستیم با هم شریک شویم، من کفش که پایم بود؛ امّا سیلی که فرستادی کفشهایم را هم برد.

۞     خداوند حاکمِ حکیم است؛ امّا محکومِ هیچ حُکمی و حکمتی نیست. او فاعل ما یشاء است. حاکم کسی است که محکوم هیچ حکمی نباشد. امّا سایرین محکوم حکم و حکمت هستند؛ یعنی باید کارهایشان بر طبق حکمت باشد. ما محکوم حکم قرآن و اهل بیت علیهم السّلام هستیم.

۞            خدا و اولیائش محکوم حکم و حکمت نیستند؛ بلکه حکم، محکوم آنهاست.

۞            تو اسم اصغر خدا را به من نشان بده تا من اسم اعظم را به تو نشان بدهم؛ مگر اسم خدا میشود اصغر باشد؟