Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






گفتار اوّل: حادثه‌آفرینی جز خدا نیست
تالیفات استاد - کتاب طبیب عشق

حادثه‌آفرینی جز خدا نیست

عرصه‌های زندگی انسان 

زندگی انسان به دو عرصه قابل تقسیم است.

۱/ حوادثی که در زندگی هرکس پیش می‌آید و شرایط و موقعیّت‌هایی که در آنها قرار می‌گیرد.

۲/ واکنش‌هایی که فرد در‌مقابل حوادثی که برای او رخ داده است، نشان می‌دهد یا رفتارهایی که در دل شرایطی که در آن قرار دارد، انجام می‌دهد.

کلّ زندگی جز این نیست: آنچه برای ما پیش می‌آید و آنچه ما درمقابل آن پیشامد، انجام می‌دهیم.

در فصل‌های آغازین، به عرصه‌ی نخست می‌پردازیم و عرصه‌ی دوم را در فصل پایانی مورد بحث قرار می‌دهیم.

اقسام حوادث و موقعیّت‌ها 

حوادث و موقعیّت‌هایی که در زندگی انسان پیش می‌آید، ازنظر عوامل پدید‌آورنده‌ی آنها به دو گروه قابل تقسیم است.

۱/ حوادث و موقعیّت‌هایی که ازطریق عوامل غیرذی‌شعور و غیرمختار در زندگی انسان پیش می‌آید؛ مثل آفتابی که ما را گرم می‌کند؛ یا بارانی که زمین را آبیاری می‌کند و باعث رشد گیاهان می‌شود؛ یا زلزله‌ای که خرابی به‌بار می‌آورد؛ یا میکروبی که وارد بدن ما می‌شود و ما را بیمار می‌کند. اینها حوادث طبیعی هستند که عامل به‌وجود آورنده‌ی آنها نه شعوری دارد که بداند چه می‌کند و نه قدرت انتخابی که خود تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد.

۲/ حوادث و موقعیّت‌هایی که ازطریق عوامل ذی‌شعور و مختار در زندگی ما پیش می‌آید؛ مثل آنچه به‌دست دیگر انسان‌ها برای ما رخ می‌دهد. دوستی هدیه‌ای به ما می‌دهد؛ یا کسی به‌زور چیزی را از ما می‌گیرد. کسی دست نوازش بر سر ما می‌کشد؛ یا کسی مشت کینه‌توزانه‌ای بر سینه‌ی ما می‌زند. انسان‌ها، هم ذی‌شعورند و می‌فهمند با ما چه می‌کنند، هم مختارند و خود تصمیم می‌گیرند که این کار را نسبت به ما انجام دهند.

آنچه ازطریق عوامل غیرذی‌شعور و غیرمختار رخ می‌دهد، کار خداست. 

در دسته‌ی اوّل، یعنی حوادث و موقعیّت‌هایی که به‌واسطه‌ی عوامل غیرذی‌شعور و غیر‌مختار برای ما پیش می‌آید، نقش آن عوامل در پدید آوردن حوادث، مثل نقش یک قلم در پدید آوردن نوشته‌ها روی تابلوست. قلم نه می‌داند با او چه نوشته می‌شود و نه خود انتخاب کرده است آن را بنویسد؛ لذا ما نوشته‌های روی تابلو را کار قلم نمی‌دانیم و مسؤولیّت نوشته‌ها را به‌عهده‌ی قلم نمی‌گذاریم؛ تا اگر مطالب عالمانه و ارزشمندی نوشته شد، بگوییم عجب قلم بافضیلت و باسوادی؛ یا اگر مطالب سست و نادرستی نوشته شد، بگوییم عجب قلم جاهل و بی‌سوادی؛ یا اگر عبارات محبّت‌آمیز و حاکی از احترامی نوشته شد، نسبت‌به آن قلم محبّت پیدا کنیم؛ یا اگر جملات نامهربانانه‌ و توهین‌آمیزی نوشته شد؛ از آن قلم برنجیم. همه به‌وضوح تشخیص می‌دهند که نوشته‌ها کار قلم نیست؛ بلکه کار شخص ذی‌شعور و مختاری است که این قلم در اختیار و در استخدام و کنترل اوست. اوست که با این قلم چنین مطالبی می‌نویسد.

حوادث و رخدادهایی که ازطریق عوامل غیرذی‌شعور و غیرمختار همچون عوامل طبیعی برای ما پیش می‌آید، همین‌گونه است. عوامل غیرذی‌شعور و غیرمختار مثل قلم نه می‌فهمند که چه کاری به‌دست آنها انجام می‌شود و نه خود انتخاب کرده‌اند که چنین حادثه‌ای را در زندگی ما پیش آورند.

همان‌طورکه نوشته‌ها کار قلم نبود، بلکه کار شخص ذی‌شعور و مختاری بود که قلم را در دست داشت، حوادثی که ازطریق عوامل طبیعی در زندگی ما رخ می‌دهد نیز کار آن عوامل نیست؛ کار موجود ذی‌شعور و مختاری است که عوامل طبیعی تحت تسخیر، کنترل و تدبیر اوست. اوست که با عوامل طبیعی حوادثی را در زندگی ما ایجاد می‌کند. او همان خدای متعال است. عوامل طبیعت تحت اختیار و اراده‌ی خداوند است. خداست که با تاباندن آفتاب، محیط زندگی ما را گرم و روشن می‌کند و باعث رشد گیاهان می‌شود. خداست که با باراندن باران، زمین کشاورزی ما را سیراب می‌کند. بنابراین آنچه ازطریق عوامل غیرذی‌شعور و غیرمختار رخ می‌دهد، کار خداست. درک این مطلب دشوار نیست و همگان به‌راحتی آن را می‌فهمند و تصدیق می‌کنند.

آنچه ازطریق عوامل ذی‌شعور و مختار رخ می‌دهد، کار کیست؟ 

در دسته‌ی دوم، یعنی اتّفاق‌هایی که به‌دست انسان‌های دیگر در زندگی ما رخ می‌دهد، قضاوت اوّلیّه‌ی همگان غیر از بحث قبلی است. تصوّر بر این است که آنچه به‌دست یک انسان انجام می‌شود کار خود اوست؛ چراکه او می‌فهمد با دیگری چه می‌کند و خود تصمیم می‌گیرد چنین کند؛ لذا کار خود اوست. به‌همین دلیل است که دربرابر رفتار دیگران، نسبت‌به آنها محبّت یا کدورت پیدا می‌کنیم. هیچ‌کس نسبت‌به یک قلم کدورت پیدا نمی‌کند؛ حتّی اگر با آن قلم زشت‌ترین ناسزاها را ‌به او نسبت دهند. انسان از قلم رنجیده‌خاطر و دلخور نمی‌شود؛ از آن‌که قلم را به‌دست گرفته و نوشته است، دلخور می‌شود. به‌همین‌ترتیب هیچ‌کس به قلم مهر و محبّت پیدا نمی‌کند؛ حتّی اگر بهترین تجلیل‌ها و جملات محبّت‌آمیز را با آن نوشته باشند. ولی ما نسبت‌به انسان‌ها احساس مهر و محبّت پیدا می‌کنیم. اگر انسان‌ها به ما مهربانی کنند، به آنها محبّت پیدا می‌کنیم و اگر بی‌مهری کنند، از آنها می‌رنجیم و کدورت خاطر پیدا می‌کنیم. این نشان می‌دهد که انسان‌ها را مثل قلم نمی‌دانیم؛ کار را متوجّه خود آنها می‌دانیم و می‌گوییم خودش بود که این کار را کرد. او می‌فهمید چه می‌کند و با تصمیم خودش آن را انجام داد. این فهم اوّلیّه‌ای است که در آنچه توسّط سایر انسان‌ها برای ما پیش می‌آید، وجود دارد.

آیا این داوری دقیق است و حقیقت عمیق‌تری در این زمینه وجود ندارد؟ بهتر است در این زمینه اندکی درنگ کنیم و آن را عمیق‌تر بکاویم.

آنچه به‌دست دیگران در زندگی ما پیش می‌آید، عمل و فعل اختیاری آنهاست؛ امّا این فعل اختیاری چگونه شکل می‌گیرد؟ مراحل تکوین فعل اختیاری در انسان چیست؟ فعل اختیاری طیّ چه مراحلی به‌دست انسان انجام می‌شود؟

مراحل تکوین فعل اختیاری انسان 

پیدایش هر فعل اختیاری را می‌توان به دو مرحله تقسیم کرد. مرحله‌ی اوّل عزم و نیّت درونی است و مرحله‌ی دوم تحقّق عملی نیّت یا وقوع فعل در جهان خارج است.

۱. عزم و نیّت درونی        

عزم و نیّت، کشش قوی درون انسان برای انجام عمل است که شخص را به انجام عمل برمی‌انگیزد و سوق می‌دهد. برای مثال یک دانشجو صبح از خواب بیدار می‌شود و به یاد می‌آورد که امروز در دانشکده درس دارد و تصوّر حضور در کلاس به ذهن او راه پیدا می‌کند. ولی او به‌جای رفتن به کلاس کار دیگری هم می‌تواند انجام دهد؛ مثلاً می‌تواند استراحت کند یا به خانه‌ی بستگانش برود. با اینکه گزینه‌های مختلفی به ذهنش می‌آید، در مقایسه، حضور در کلاس را انتخاب و تأیید می‌کند و مصمّم می‌شود در کلاس حضور پیدا کند. او، هم حضور در کلاس را تصوّر کرد و هم آن را تصدیق کرد و بر حضور در کلاس مصمّم شد. این عزم و نیّت درون او شکل گرفت؛ درحالی‌که هنوز در خانه است.

تفاوت عزم و تصمیم با تمایل 

ذکر این نکته ضروری است که عزم و نیّت و تصمیم، با تمایل فرق دارد. تمایل کششی ضعیف به‌سمت یک کار است؛ امّا قدرت ندارد انسان را به راه اندازد. ممکن است کسی بی‌میل نباشد نقاط دیدنی ایران را ببیند؛ امّا هیچ‌وقت راه نیفتاده تا به آن نقاط سفر کند و آنها را ببیند؛ یعنی تمایل چنان قوی نیست که او را راهی کند. کارهای زیادی وجود دارد که ما بی‌میل نیستیم انجام دهیم؛ امّا هرگز انجام نمی‌دهیم. درحالی‌که عزم و تصمیم و نیّت، کشش قوی انسان برای عمل است و اگر مانع خارجی سدّ راه انسان نشود، قطعاً به عمل منجر می‌شود. به چند نکته درمورد عزم و نیّت درونی باید توجّه کرد.

الف. نیّت هویّت‌بخش عمل 

آنچه هویّت‌بخش عمل ماست، عزم و نیّت است. نیّت انگیزاننده‌ی ما در انجام عمل است و به عمل ما هویّت می‌بخشد. فرض کنید در زمان رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مسلمانان در مسجد پیامبر با آن حضرت نماز می‌خوانند. در این نماز جماعت، هم امیرالمؤمنین علیّ‌بن‌ابی‌طالب علیه السّلام به پیامبر اقتدا کرده و در صف نماز ایستاده است، هم رئیس‌المنافقین عبدالله‌بن‌اُبَی. ظاهر نماز این دو نفر پشت سر رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مثل هم است. پیامبر تکبیرۀالاحرام می‌گویند؛ حضرت علی علیه السّلام و عبدالله‌بن‌اُبَی هم تکبیرۀالاحرام می‌گویند. پیامبر به رکوع می‌روند؛ آنها هم به رکوع می‌روند. پیامبر سجده می‌کنند؛ آنها هم سجده می‌کنند. پیغمبر تشهّد می‌خوانند؛ آنها هم می‌خوانند. ظاهر نماز علیّ‌بن‌ابی‌طالب علیه السّلام و عبدالله‌بن‌اُبَی یکی است و درست مثل هم است؛ ‌تفاوت نماز آنها در این است که حضرت علی علیه السّلام به‌خاطر عشق به خدا و برای اینکه حقّ بندگی خدا را ادا کند، به نماز ایستاده است؛ ولی عبدالله‌بن‌اُبَی به‌خاطر کینه‌ای که نسبت‌به اسلام و مسلمانان دارد؛ به نماز ایستاده است تا از این طریق اعتماد مسلمانان را جلب کند و در صفوف آنها رخنه کند و از پشت خنجری کاری‌تر به پیکر اسلام و مسلمانان بزند. درعین اینکه ظاهر نماز این دو مثل هم است؛ آیا نماز حضرت علی علیه السّلام و عبدالله‌بن‌اُبَی یکی است؟ بدیهی است که بین این دو نماز زمین تا آسمان فرق است؛ امّا این تفاوت در کجاست؟ تکبیرۀالاحرام آنها یکی بود؛ رکوع و سجود و تشهّد هم یکی بود؛ فرق در نیّت آنها بود. پس چیزی که به عمل هویّت می‌دهد، نیّت است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز فرمودند: اِنَّمَا اْلاَعمالُ بِالنّیّاتِ[۱]: همانا اعمال وابسته به نیّت‌هاست؛ یعنی نیّت است که هویّت‌بخش عمل است. 

ب. آزادی و اختیار 

همه‌ی انسان‌ها در مرحله‌ی تصمیم‌گیری و عزم و نیّت با آزادی کامل تصمیم می‌گیرند. محال است بتوان در مرحله‌ی تصمیم‌گیری، آزادی را از احدی سلب کرد. حتّی اگر طپانچه‌ای را پر از فشنگ کنند و روی شقیقه‌ی کسی بگذارند و به او بگویند، فلان کار را بکن والاّ شلیک می‌کنم، باز نمی‌توانند آزادی او را در تصمیم‌گیری سلب کنند؛ چون این فرد بلافاصله در ذهنش به دو گزینه فکر می‌کند؛ اوّل اینکه به آن کار خلاف تن دهد تا کشته نشود؛ دوم اینکه خود را به کار خلاف آلوده نکند؛ اگرچه کشته شود. او این دو گزینه و راهکار را در درون خود با ارزش‌های مورد قبول و باور خود می‌سنجد. اگر فرد راحت‌طلب و دنیاطلبی باشد، تصمیم می‌گیرد آن کار را انجام دهد تا جانش در امان بماند. اگر به ارزش‌ها پایبند باشد، حاضر نمی‌شود خود را به جنایت، خیانت و اعمال زشت آلوده کند؛ اگرچه جانش را در راه پاک‌بودن از دست بدهد؛ بنابراین آزادانه تصمیم می‌گیرد آن کار را انجام ندهد و کشته شود. بدین‌ترتیب حتّی لوله‌ی طپانچه نتوانست آزادی یک انسان را در تصمیم‌گیری سلب کند. او گزینه‌های قابل تصوّر را با ارزش‌های مورد باور خود مقایسه کرد و آن‌گونه که دوست داشت انتخاب کرد.

این نکته‌ی بسیار دقیقی است که فرق انسان‌ها در برخورداری از آزادی در تصمیم‌گیری نیست؛ در تعداد گزینه‌هایی است که در تصمیم‌گیری پیش رو دارند. تعداد گزینه‌هایی که برای انتخاب پیش روی انسان‌هاست، ممکن است فرق کند. یکی ازبین دو گزینه انتخاب می‌کند و دیگری ازبین ده گزینه؛ امّا هم او که دو گزینه پیش رو دارد، آزادانه انتخاب می‌کند، هم او که ده گزینه پیش رو دارد. هریک از این دو فرد گزینه‌ای را انتخاب می‌کند که با ارزش‌های مورد باور خودش تطبیق دارد و این کار را آزادانه انجام می‌دهد. محال است بتوان آزادی در تصمیم‌گیری را از احدی سلب کرد.

ج. مسؤولیّت در پیشگاه الهی 

وقتی از آزادی و اختیار در انتخاب سخن می‌گوییم، بی‌درنگ موضوع مسؤولیّت در پیشگاه الهی نسبت‌به نوع تصمیم، پیش می‌آید.

خدای متعال تصمیم‌های ممکن یا قابل اتّخاذ را درقالب دین، به دو گروه تقسیم کرده است؛ یک گروه از تصمیم‌ها را مجاز و یک گروه را غیرمجاز اعلام کرده است. مثلاً تصمیم برای نوشیدن آب مجاز است؛ امّا تصمیم برای نوشیدن شراب غیرمجاز. تصمیم به گرفتن دست افتاده‌ای و کمک به او، مجاز است؛ امّا تصمیم به کوفتن بر سر انسان ضعیفی، مجاز نیست.

تصمیم‌های مجاز را اصطلاحاً دارای اذن تشریعی الهی می‌نامیم؛ یعنی خداوند در شرع به انسان اجازه داده است چنین تصمیمی بگیرد. تصمیم‌های غیرمجاز را تصمیم‌های فاقد اذن تشریعی می‌نامیم؛ یعنی خداوند در شرع به انسان اجازه نداده است چنین تصمیمی بگیرد.

وقتی خداوند تصمیم‌های مجاز و غیرمجاز را تعیین و اعلام کرد، و هرکس با آزادی کامل تصمیم خود را گرفت، جا دارد درقبال این تصمیم در پیشگاه الهی مورد سؤال قرار گیرد که چرا چنین تصمیمی گرفت. بنابراین نکته‌ی سوم مسؤولیّت در پیشگاه الهی نسبت‌به نوع تصمیمی است که انسان اتّخاذ می‌کند.

د. استحقاق پاداش یا کیفر الهی 

انسان متناسب با نوع تصمیمی که می‌گیرد استحقاق پاداش یا کیفر الهی پیدا می‌کند. کسی که با آزادی و آگاهی کامل تصمیم می‌گیرد دست افتاده‌ای را بگیرد و به او مدد رساند، مستحقّ پاداش الهی می‌شود و کسی ‌که با آزادی و اختیار کامل تصمیم می‌گیرد بر سر ضعیفی بکوبد، سزاوار کیفر الهی.

نکته‌ی ظریف و مهم اینجاست که ملاک استحقاق پاداش یا کیفر الهی، رفتار و شکل خارجی عمل نیست؛ نیّت و انگیزه‌ی درونی شخص است. پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: وَ لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوى    ٰ[۲]: هرکس جزا و پاداش نیّت خود را دریافت می‌کند. ملاک پاداش و کیفر نیّت است؛ نه عمل خارجی. به‌همین دلیل در مثالی که گذشت، با وجود اینکه شکل ظاهری نماز امیر‌المؤمنین علیه السّلام و رئیس‌المنافقین یکی بود؛ امّا بی‌شک این دو مستحقّ یک نوع پاداش یا کیفر الهی نیستند. بین این دو نماز از زمین تا آسمان فاصله است. امیر‌المؤمنین علیه السّلام به‌خاطر آن نیّت عارفانه، عاشقانه و متعالی، مستحقّ بالاترین پاداش‌های الهی است و عبدالله‌بن‌اُبَی به‌علّت آن نیّت پلید و زشت، مستحقّ سخت‌ترین کیفرها. پس همان‌گونه که گفته شد، ملاک استحقاق پاداش و کیفر الهی نیّت است، نه شکل ظاهری عمل.

نکته‌ی دیگری که ناظر بر نیّت بودن پاداش الهی را روشن می‌سازد استحقاق پاداش برای نیّت خیر است؛ بی‌آنکه عمل خیر تحقّق یافته باشد. فرض کنید دو نفر تصمیم می‌گیرند کار خیری را انجام دهند؛ مثلاً کمک مالی به زلزله‌زدگان. هریک از آنها صدهزار تومان برمی‌دارد و به‌سمت محلّ پرداخت کمک‌ها به راه می‌افتد. اوّلی می‌رسد و پول را پرداخت می‌کند؛ امّا دومی، در راه یک جیب‌بر به او برمی‌خورد و بی‌آنکه متوجّه شود، پولش را از او می‌رباید. وقتی به محلّ پرداخت کمک‌ها می‌رسد، می‌بیند پول نیست. اینجا خدای متعال پاداش پرداخت پول را به دومی هم می‌دهد؛ چون نیّت و قصد آن را داشت؛ اگرچه در اثر یک عامل خارجی، موفّق نشد عملاً پول را بپردازد. پس پاداش به نیّت داده می‌شود؛ نه به عمل خارجی.

امّا این قاعده درمورد کیفر نیّت شرّ استثنا خورده است. برای مثال دو نفر تصمیم می‌گیرند کار خلافی انجام دهند؛ مثلاً دو انسان بیگناه را بکشند. هریک از آنها اسلحه‌ای تهیّه می‌کند؛ فشنگ می‌گذارد؛ به‌طرف آن انسان بیگناه نشانه‌گیری و شلّیک می‌کند. گلوله از تفنگ اوّلی خارج می‌شود؛ به هدف می‌خورد و شخص کشته می‌شود. امّا در همان لحظه که دومی شلّیک می‌کند، پرنده‌ای درحال پرواز، از جلوی تفنگ او عبور می‌کند؛ گلوله به آن پرنده می‌خورد و فرد مقابل زنده می‌ماند.

اگر بخواهند این دو نفر را در ترازوی عدالت بگذارند، کار آنها سر سوزنی تفاوت ندارد. هر دو تصمیم گرفتند آدم بکشند؛ هر دو سلاح خریدند، فشنگ‌گذاری و نشانه‌گیری و شلّیک کردند. آن پرنده که به خواست دومی دربرابر لوله‌ی تفنگ او قرار نگرفت؛ این حادثه خارج از اختیار او بود. در آنچه تحت اختیار این دو بود، سر سوزنی تفاوت نیست. اگر بنا باشد این دو را در ترازوی عدالت بگذارند، دومی هم مستحقّ همان کیفر اوّلی است؛ چون زنده ماندن شخصی که دومی قصد کشتن او را داشت، ناشی از خواست و اراده و اختیار او نبود. او همه‌ی کارهای لازم برای کشتن یک انسان را تمام‌عیار انجام داد و صرفاً یک عامل خارجی مانع مرگ آن انسان شد. نقش این دو نفر عین هم است و چون پاداش و کیفر الهی به نقش انسان‌ها داده می‌شود، نه به حادثه‌های ناخواسته‌ی بیرونی، پس دومی هم مستحقّ همان کیفری است که اوّلی مستحقّ آن است. امّا دررابطه‌با نیّت‌های سوء، خدای متعال به عدالت رفتار نمی‌کند؛ والاّ اگر بنا به عدالت باشد، دومی هم باید همان کیفر اوّلی را دریافت کند. خدای متعال دررابطه‌با نیّت‌های شرّ می‌فرماید، اگر منِ خدا ازطریق عوامل خارجی مانع وقوع نیّت سوئی شدم، اگرچه صاحب آن نیّت مستحقّ کیفر است، من او را عفو می‌کنم و با فضلم با او رفتار می‌کنم.

خداوند فقط عدل ندارد؛ فضل هم دارد. یکی از مصادیق فضل این است که کسی به شما بدی ‌کند؛ و شما او را ببخشید. با منطق عدالت می‌توانید متقابلاً به او بدی کنید؛ امّا او را عفو می‌کنید. وقتی کسی عفو می‌کند، با فضلش رفتار می‌کند. خدای متعال دررابطه‌با نیّت‌های سوئی که تحت‌تأثیر عوامل خارج از اختیار شخص، به عمل منجر نمی‌شود، به عدل رفتار نمی‌کند. اگر بخواهد به عدل رفتار کند، باید صاحب نیّت سوء را کیفر دهد؛ چون ملاک کیفر و پاداش، نیّت است. خدای متعال به فضل رفتار می‌کند و صاحب نیّت سوء را می‌بخشد. صاحب نیّت سوء کیفر نمی‌شود؛ امّا نه به این سبب که ملاک کیفر و پاداش نیّت نیست؛ او همچنان مستحقّ مجازات است؛ امّا خدا به فضل خود او را می‌بخشد[۳].

۲. وقوع فعل در جهان خارج        

تا اینجا دریافتیم که اوّلین مرحله‌ی تکوین فعل اختیاری، یعنی عزم و نیّت، درون انسان شکل می‌گیرد. مثلاً آن دانشجو درحالی‌که هنوز در خانه بود، تصمیم گرفت در کلاس حاضر شود. مرحله‌ی دوم، تحقّق تصمیم در جهان خارج است. در مرحله‌ی دوم، تصمیم و نیّت به‌شکل یک رفتار درمی‌آید و در خارج محقّق می‌شود. اکنون این پرسش مطرح است که سهم فرد در تحقّق خارجی تصمیم و نیّت چیست؟ در شکل‌گیری نیّت، خود فرد همه‌کاره است و با آزادی و اختیار کامل تصمیم می‌گیرد؛ امّا در مرحله‌ی وقوع در جهان خارج چطور؟

هر انسان در زندگی خود این واقعیّت را تجربه کرده‌ است که بسیاری از مواقع درحالی‌که به‌صورت جدّی مصمّم است کاری را انجام دهد و ذرّه‌ای هم تردید ندارد، به انجام آن کار موفّق نمی‌شود. چه‌بسا از خانه راه افتاده‌ایم تا جایی حاضر شویم یا کاری را انجام دهیم، امّا یک عامل خارجی مانع از تحقّق خواست ما شده است. همه‌ی ما تجربه کرده‌ایم که در عملی ساختن برخی کارها که بر انجام آن مصمّم هستیم، موفّق نیستیم. از همین‌جا می‌توان دریافت که تحقّق عمل با عزم و نیّت متفاوت است. انسان در عزم و نیّت همه‌کاره است و خودش تصمیم می‌گیرد؛ ولی در تحقّق خارجی این‌گونه نیست.

آنـچه دلـم خواسـت نـه آن ‌شـد

آنـچه خـدا خواسـت همـان ‌شـد 

نقش انسان در مرحله‌ی تحقّق خارجی عمل، همچون نقش کسی است که کلید برق را می‌زند تا چراغ‌ را روشن کند. برای اینکه چراغ روشن شود، لازم است کلید برق زده شود؛ امّا با زده شدن کلید، الزاماً چراغ روشن نمی‌شود. روشن شدن چراغ به عوامل زیادی وابسته است. آیا کلید سالم است؟ آیا سیم در مدار قطعی ندارد؟ لامپ در سرپیچ محکم بسته شده است؟ لامپ سالم است؟ اصلاً برق هست؟ عوامل زیادی وجود دارد که در اختیار فرد نیست. فقط زدن کلید در اختیار اوست؛ بقیّه‌ی عوامل خارج از اختیار او هستند.

تحقّق عمل در خارج مثل روشن شدن چراغ است. تصمیمی که انسان برای انجام عمل می‌گیرد، به‌منزله‌ی زدن کلید است. فرمانی که در مغز او خطاب به سلسله‌ی اعصاب صادر می‌شود تا اعصاب فعّال شوند و عضلات را به کار اندازند و سایر مراحل تا انجام شدن کار به‌دست فرد، مثل مراحل پس از زده شدن کلید تا روشن شدن چراغ است. آنچه در روشن شدن چراغِ عمل در جهان خارج در اختیار ماست، فقط زدن کلیدِ تصمیم است؛ بقیّه‌ی عوامل در اختیار و به‌دست ما نیست. 

برای مثال، نویسنده‌ی این مجموعه مصمّم است به‌صورت جدّی مطالب را دنبال کند و به پایان برساند؛ ولی معلوم نیست این تصمیم جدّی در جهان خارج محقّق شود. عوامل بسیاری وجود دارد که از اختیار نویسنده خارج است. آنچه در اختیار اوست، فقط عزم و نیّت و تصمیم است؛ سایر عواملی که برای تحقّق خارجی عمل لازم است، دست او نیست. خداست که باید او را زنده و سالم نگه دارد و قدرت و آگاهی او را حفظ کند تا بتواند این مطالب را ادامه دهد؛ والاّ این کار انجام نخواهد شد؛ اگرچه تصمیم او بسیار جدّی و قاطع باشد.

تحقّق خارجی عمل منوط و موکول به این است که خدا با استمرار بخشیدن به حیات و علم و قدرت و ... ، امکان عملی ساختن تصمیم را به شخص عطا کند و به بیان دیگر به اذن تکوینی الهی وابسته است. اذن تکوینی الهی یعنی امکان عملی شدن یک فعل ازجانب خدا. خدا باید امکان عملی شدن را بدهد تا عزم و نیّت درونی فرد به عمل خارجی منجر شود. مثلاً نویسنده را زنده و سالم و آگاه نگه دارد، تا بتواند تصمیم خود را عملی کند و مطالب را بنویسد. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ناظر بر همین نکته می‌فرمایند: اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِندَ لِسانِ کُلِّ قائِلٍ وَ یَدِ کُلِّ باسِطٍ    ؛ فَهـٰذَا الْقائِلُ لا یَستَطِیعُ اَن یَقُولَ اِلاّ ما شاءَ اللهُ وَ هـٰذَا الْباسِطُ لا یَستَطِیعُ اَن یَبْسُطَ یَدَهُ اِلاّ بِما شاءَ[۴]: خدای عزّوجلّ نزد زبان هر گوینده و دست هر دست‌گشاینده است؛ پس این گوینده نمی‌تواند چیزی بگوید مگر آنچه را خدا بخواهد و این دست‌گشاینده نمی‌تواند دست خود را بگشاید مگر به خواست خداوند.

برای درک بهتر مفهوم اذن تشریعی و اذن تکوینی و تفاوت آنها به نکات زیر توجّه کنید.

الف. تفاوت اذن تکوینی با اذن تشریعی 

اذن تشریعی یعنی مجاز بودن تصمیم ازنظر مقرّرات شرع؛ امّا اذن تکوینی به‌معنی امکان‌پذیر بودن وقوع آن در واقعیّت خارجی و صحنه‌ی عمل است. فرض کنید آن دانشجو که صبح تصمیم گرفت به دانشگاه برود و در کلاس حاضر شود، بخواهد با ماشین به‌سمت دانشکده حرکت کند و در خیابان یا کوچه‌ی مجاور دانشکده ماشین خود را پارک کند. اگر مأموران راهنمایی و رانندگی ورودی خیابان را با نرده یا بلوک سیمانی بسته باشند، امکان ورود با اتومبیل به آن خیابان وجود ندارد؛ یعنی تصمیم ورود به خیابان با اتومبیل امکان تحقّق خارجی و عملی شدن ندارد. ورود با اتومبیل امکان‌پذیر نیست. امّا اگر نرده‌ها و بلوک‌ها را جمع کنند، ورود با اتومبیل امکان‌پذیر می‌شود. اینجا بحث تکوین عمل و اذن تکوینی است. امّا درصورتی‌که ورود امکان‌پذیر باشد، این سؤال برای راننده مطرح می‌شود که ازنظر مقرّرات راهنمایی و رانندگی ورود به این خیابان با اتومبیل ممنوع است یا آزاد؟ آیا مقرّرات اجازه می‌دهد اتومبیل از این‌طرف وارد خیابان شود؟ وقتی مقرّرات درنظر باشد، بحث اذن تشریعی و مجاز یا غیرمجاز بودن است و آنجا که امکان عملی شدن مطرح باشد، بحث اذن تکوینی و امکان‌پذیر بودن است.

ب. ترکیب اذن تشریعی و اذن تکوینی 

برای فهم بهتر اذن تکوینی و اذن تشریعی الهی و تفاوت آنها به این توضیح دقّت کنید. اگر یک جدول ماتریس دوبعدی بکشیم، به‌طوری‌که یک محور جدول اذن تشریعی الهی و محور دیگر آن اذن تکوینی الهی باشد، چهار حالت به‌دست می‌آید.

حالت اوّل: تصمیم بر انجام کاری دارای اذن تشریعی و عملی شدن آن دارای اذن تکوینی باشد؛ یعنی هم مطابق قوانین الهی باشد، هم در عمل امکان‌پذیر شود؛ مثل حضور آن دانشجو در کلاس. تصمیم او برای حضور در کلاس مجاز و مشروع بود و خدا هم عملاً امکان داد تصمیم او اجرا شود؛ و در کلاس حضور یافت.

حالت دوم: کاری که تصمیم بر انجامش دارای اذن تشریعی الهی است؛ امّا عملی شدن آن فاقد اذن تکوینی است. برای مثال کسی شب بخوابد درحالی‌که مصمّم است سحر بیدار شود و نماز شب بخواند؛ امّا در عمل خوابش ببرد و با صدای اذان صبح بیدار شود. این تصمیم ازنظر شرع کاملاً مجاز بود و اذن تشریعی الهی داشت؛ امّا خدا به آن امکان عملی شدن نداد؛ یعنی فاقد اذن تکوینی بود.

حالت سوم: تصمیمی که فاقد اذن تشریعی الهی است؛ امّا عملی شدنش دارای اذن تکوینی است. مثل همه‌ی گناهانی که در عمل واقع و انجام می‌شود. مثلاً کسی تصمیم ‌گرفت شراب بخورد؛ این تصمیم ازنظر شرع مجاز نیست؛ امّا خدا دست او را خشک نکرد و جانش را نگرفت؛ بلکه به او امکان داد و او شراب را خورد. تصمیم او فاقد اذن تشریعی بود؛ امّا خدا به عملی شدن تصمیم او اذن تکوینی داد.

حالت چهارم: هم تصمیم فاقد اذن تشریعی است، هم عملی شدن آن فاقد اذن تکوینی. فرض کنید کسی تصمیم می‌گیرد دزدی کند؛ تصمیم او خلاف شرع و فاقد اذن تشریعی است. او برای دزدی خانه‌ای را نشان می‌کند و نیمه‌شب از دیوار آن خانه بالا می‌رود؛ امّا صاحبخانه بیدار می‌شود و او نمی‌تواند عمل دزدی را انجام دهد؛ در اینجا عمل او امکان تحقّق خارجی پیدا نکرده و فاقد اذن تکوینی بوده است.

اکنون حالت‌های فوق را در چند رخداد واقعی و نمونه‌ی تاریخی بررسی می‌کنیم.

۱/ حضرت ابراهیم علیه السّلام به امر خداوند پسرش حضرت اسماعیل علیه السّلام را به سرزمین مِنیٰ برد؛ کاردش را تیز کرد و روی حلقوم اسماعیل علیه السّلام گذاشت تا او را ذبح کند. تصمیم مجاز، طبق فرمان الهی و دارای اذن تشریعی بود؛ امّا خدا به آن کارد اجازه‌ی بریدن نداد ولذا کارد نبرید؛ یعنی وقوع آن فاقد اذن تکوینی الهی بود و محقّق نشد. این مصداق حالت دوم است.

۲/ عصر عاشورا لشکریان عمر سعد خیمه‌های اهل‌بیت و اصحاب امام حسین علیه السّلام را آتش زدند. این تصمیم فاقد اذن تشریعی و ازنظر شرع حرام بود؛ امّا خدا به آتش نگفت نسوزان و اذن تکوینی و امکان داد عملاً خیمه‌ها را بسوزانند. سوختن خیمه‌ها مصداق حالت سوم است.

۳/ بعدازظهر عاشورا شمر ملعون سر مطهّر اباعبدالله الحسین علیه السّلام را با خنجر برید و از پیکر مقدّس حضرت جدا کرد[۵]. تصمیم بر این کار قطعاً خلاف شرع و فاقد اذن تشریعی بود؛ امّا خدا به این کار امکان عملی شدن داد و به خنجر نگفت نبُر؛ پس اذن تکوینی یافت و محقّق شد. این تصمیم پلید فاقد اذن تشریعی بود؛ امّا با اذن تکوینی الهی عملی شد. این نیز مصداق حالت سوم است.

۴/ حضرت ابراهیم علیه السّلام را در منجنیق گذاشتند و درمیان کوهی از آتش پرتاب کردند. هم تصمیم سوزاندن پیامبر خدا خلاف شرع و فاقد اذن تشریعی بود، هم خدا به آن تصمیم امکان عملی شدن نداد و فرمود: یا نارُ کُونِی بَرداً وَ سَلاماً عَلیٰ اِبراهِیمَ[۶]: ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش. بنابراین وقوع آن هم فاقد اذن تکوینی بود. این مصداق حالت چهارم است.

حُسن فعلی و حُسن فاعلی، دو شرط عمل صالح 

پرسش: درباره‌ی کسی که نیّتش نیک، ولی عملش سوء است، چگونه داوری می‌شود؟ کسی که می‌پندارد کار خوبی می‌کند و آن را برای رضای حقّ و با رنج و سختی بسیار انجام می‌دهد؛ ولی کارش در عمل و بالذّات سوء است و پیامدهای بدی دارد؛ حتّی ممکن است نتایج آن کار سال‌ها حقّ مردم را ضایع کند و مصداق این آیه‌ی شریفه باشد که: اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُم فِی الْحَیـٰوۀِ الدُّنیا وَ هُم یَحْسَبُونَ اَنَََّهُم یُحْسِنُونَ صُنْعاً[۷]: کسانی که سعیشان در زندگی دنیا گم شده است و خود می‌پندارند کار نیکی انجام می‌دهند.

پاسخ: این آیه مصداق آن شخص نیست؛ چون می‌فرماید کسانی که سعیشان در «زندگی دنیا» گم شده است؛ یعنی دنیاطلب هستند و انگیزه‌ی الهی ندارند؛ بااین‌حال می‌پندارند کار خوبی می‌کنند. دنیاپرستان و انسان‌های مادّی که کار خود را خوب و درست می‌دانند، فکر می‌کنند خودشان رئالیست و واقعگرا هستند و مذهبی‌ها ایده‌آلیست و خیال‌پردازند. به دینداران می‌خندند؛ آنها را دورافتاده از واقعیّت می‌دانند و فقط خودشان را انسان‌های موفّق و سعادتمند به حساب می‌آورند. اینان به تعبیر قرآن کریم تلاششان در زندگی دنیا گم شده است.

امّا اگر کسی به‌گمان اینکه فلان عمل مورد رضای خداست، آن عمل را که صحیح نیست، با نیّت کاملاً خالص و الهی انجام دهد و به بیان دیگر کارش حُسن فاعلی داشته باشد، ولی حُسن فعلی نداشته باشد، تکلیف چیست؟

کار خوب عملی است که هم حُسن فعلی داشته باشد، هم حُسن فاعلی. حُسن فعلی یعنی خود عمل مورد رضایت خدا و مطابق با وجدان انسانی باشد. حُسن فاعلی یعنی انگیزه‌ی انجام‌دهنده یا فاعل آن عمل، جلب رضایت الهی باشد. مثلاً کسی که نماز می‌خواند، باید همان‌گونه که خداوند دستور داده است، نماز بخواند؛ رو به قبله بایستد؛ حمد و سوره‌ و رکوع و سجود و تعداد رکعت‌های نمازش درست باشد؛ این حُسن فعلی نماز است. حُسن فاعلی، یعنی در نماز قصد ریا و خودنمایی و مردم‌فریبی نداشته باشد و با اخلاص کامل و قُرْبَۀً اِلَی الله نماز بخواند.

پرسش: تکلیف عملی که حُسن فاعلی دارد، ولی حُسن فعلی ندارد، چیست؟ کسی به‌گمان اینکه عملی مورد رضای خداست، با نیّت الهی و کاملاً خالص و به قصد جلب رضایت خدا، آن کار را انجام می‌دهد؛ درحالی‌که آن عمل حقیقتاً مورد رضایت خدا نیست.

پاسخ: این سؤال باتوجّه‌به مقدّمات کار آن شخص، پاسخ‌های متفاوتی دارد و دو حالت برای آن قابل تصوّر است.

۱/ اگر امکان کسب آگاهی برای شخص فراهم بوده و کوتاهی کرده است، مثل کسی که نمازش را غلط می‌خواند، امّا می‌توانسته یاد بگیرد و درست بخواند، او مسؤول است. شخصی فعّالیّت اقتصادیش به ربا و رشوه آلوده شده؛ امّا نمی‌داند کارش خلاف شرع است. آیا این امکان را داشته که احکام شرع را در زمینه‌ی اقتصادی بیاموزد؟ اگر این امکان را داشته و درپی یادگیری نرفته، درقبال کاری که نکرده، مسؤول و معاقَب است. ندانستن مسأله، مسؤولیّت فرد درقبال حکم الهی را منتفی و سلب نمی‌کند. هر مسلمانی وظیفه دارد مسائل شرعی خود را یاد بگیرد. فرد باسوادی که همه نوع مجلّه و کتاب می‌خواند، امّا یک توضیح‌المسائل برنمی‌دارد تا ببیند حکم مسائل شرعی مورد نیازش چیست، معاقَب است و مؤاخذه می‌شود.

۲/ اگر فرد مطلقاً امکان دسترسی به اطّلاعات نداشته باشد، اصطلاحاً به او مستضعف می‌گویند. یکی از مصادیق مستضعف، مستضعف فرهنگی است که هیچ امکان دسترسی به اطّلاعات ندارد. خدای متعال چنین کسی را به‌علّت ناآگاهی کیفر نمی‌کند؛ چون واقعاً امکان آگاهی برای او وجود نداشته است.

پرسش: آیا امکان دارد، دو نفر با هم پیکار کنند و هر دو به‌خاطر آن پیکار از خدا پاداش بگیرند؟

پاسخ: بله؛ در مواردی که جزو مستضعفان باشند و امکان آگاهی نداشته باشند و هریک بپندارد گفتار و رفتار طرف مقابل خلاف شرع است؛ بر سر یک امر شرعی، با قصد کاملاً خالصانه و با انگیزه‌ی الهی به جان هم بیفتند؛ هر دو بهشتی هستند. اگر هیچ‌یک از دو طرف امکان پی بردن به خطای خود را نداشته‌اند و به‌گمان اینکه جنگ با طرف مقابل امر خداست، در مقام انجام وظیفه‌ی الهی، وارد میدان مصاف و مقابله شده‌اند؛ ممکن است هر دو طرف این جنگ وارد بهشت شوند. در روایات آمده است روز قیامت بعضی از مکفِّرها و مکفَّرها، یعنی کسانی که در دنیا همدیگر را تکفیر می‌کردند، دست در گردن هم می‌اندازند و با هم وارد بهشت می‌شوند.

روایت شده است که لَوْ عَلِمَ اَبوذَرٍّ ما فِی قَلْبِ سَلْمانَ لَقَتَلَهُ[۸]: اگر ابوذر می‌دانست در قلب سلمان چیست، او را می‌کشت یا تکفیر می‌کرد؛ چون هضم معارفی که در اختیار سلمان بود، در ظرفیّت ابوذر نبود. در این‌گونه موارد است که هر دو طرف با حُسن نیّت به جان هم می‌افتند و هر دو هم به بهشت می‌روند.

ماهیّت مجازات‌های الهی        

پرسش: می‌گوییم مجازات براساس عدالت است؛ امّا این عدالت را چه کسی تشخیص می‌دهد؟ نوع مجازات را چه کسی تعیین می‌کند؟ 

پاسخ: عدالت را عقل ما هم تشخیص می‌دهد. عدالت یعنی دادن حقّ هر صاحب حقّی به او؛ بنابراین وجدان انسان هم بسیار خوب می‌تواند داوری کند. وقتی شما از کسی طلبی دارید و او حاضر نیست بدهیش را پرداخت کند، روشن است که عدالت نیست. عقل و وجدان بشری به‌راحتی درمی‌یابد که این ظلم است؛ چون این طلبْ حقّ شماست. امّا مجازات آن چیست و آیا مجازات‌های الهی چیزی جدای از عمل است؟ آیا مثل جریمه‌ی پلیس راهنمایی و رانندگی است که وقتی راننده از چراغ قرمز رد شود، جریمه می‌شود؛ امّا اگر زرنگ باشد می‌تواند طوری رد شود که پلیس نبیند و هیچ جریمه‌ای هم نپردازد؟ خیر؛ مجازات‌ الهی خودِ عمل است که آثارش ظاهر می‌شود. مثل اینکه کسی غذای مسموم می‌خورد و مسمومیّت غذایی پیدا می‌کند. مجازاتِ خوردن غذای مسموم، مبتلا شدن به مسمومیّت غذایی است.

مجازات الهی به این معنی نیست که اگر کسی به سخن خدا گوش نکرد، خدای متعال لَجَش می‌گیرد و تلافی می‌کند و او را به آتش جهنّم می‌افکند؛ بلکه باطن گناه آتش است؛ وقتی انسان آن عمل را انجام دهد، آتش به جان او می‌افتد. مجازات‌ الهی با مجازات‌ بشری متفاوت است و چیزی جز خود عمل نیست که شکل باطنی و ملکوتی آن بعد از مرگ ظاهر می‌شود و انسان متحمّل همان عملی می‌شود که در دنیا انجام داده است[۹].

نقش انسان‌ها در پیدایش حوادث و موقعیّت‌های زندگی 

همان‌طورکه گفته شد، دسته‌ی دوم از حوادث و موقعیّت‌های زندگی ما به‌دست عوامل ذی‌شعور و مختار، یعنی انسان‌های دیگر رخ می‌دهد. ابتدا با یک مثال زمینه‌ی بحث را روشن می‌کنیم.

یکی از خدمات نظام بانکی به مشتریان، حساب جاری است که بانک در قبال وجوهی که دارنده‌ی حساب به بانک می‌سپارد، دسته‌چکی به او می‌دهد که با آن می‌تواند از حساب خود برداشت یا به دیگران پرداخت کند. معمولاً سازمان‌های دولتی و بعضی از مؤسّسه‌های خصوصی برای اینکه کنترل بیشتری روی پرداخت‌ها اعمال کنند، حساب‌های دوامضایی باز می‌کنند. برای پرداخت چک‌های حساب‌های مزبور، وجود دو امضا که قبلاً به بانک معرفی شده، لازم است.

فرض کنید شخصی مؤسّسه‌ای دارد و فردی را در سِمَت حسابدار مؤسّسه استخدام می‌کند. یک حساب دوامضایی باز می‌کند و امضای خود و حسابدار را برای پرداخت چک‌های مؤسّسه به بانک معرّفی می‌کند. سپس دسته‌چک مؤسّسه، کلید و رمز گاوصندوق، مُهر مؤسّسه و کلید اتاق حسابداری را به او می‌دهد تا مشغول کار شود؛ امّا در همان آغاز با او قرار می‌گذارد که حقّ ندارد هیچ چکی را بنویسد و امضا کند، مگر اینکه رئیس روی سند مربوط، دستور پرداخت آن را نوشته باشد؛ درآن‌صورت حسابدار حقّ دارد درقبال آن سند، چکی بنویسد و امضای اوّل را هم بکند و نزد رئیس بفرستد تا آن را کنترل کند و اگر با پرداخت آن موافق بود، امضای دوم را روی چک بگذارد و آنگاه چک به طلبکار تحویل شود تا پولش را از بانک دریافت کند.

حسابدار با این قرار که حقّ ندارد بدون سند حاوی دستور رئیس و یا خلاف دستوری که رئیس ذیل سند داده‌ است چکی صادر کند، مشغول کار می‌شود. اوّلین سندی که رئیس ذیل آن دستور پرداخت داده است روی میز کار حسابدار می‌آید؛ مثلاً سندی به مبلغ یکصد‌هزار تومان، مربوط‌به مطالبات شخصی به‌نام حسن. حسابدار ابتدا پرداخت را روی برگه‌ی چک طرّاحی می‌کند و مشخّص می‌نماید در چه تاریخی، چه مبلغی، به چه شخصی پرداخت شود؛ مثلاً می‌نویسد در تاریخ یازده دی‌ماه سال هزارو‌سیصدونودویک، مبلغ یکصدهزار تومان در وجه آقای حسن پرداخت شود. سپس زیر آن را امضا می‌کند؛ یعنی اجرای آن طرح را تأیید و تصدیق می‌کند. امّا این چک هنوز قابل وصول نیست؛ چون به امضای دوم نیاز دارد. حسابدار چک را همراه سند دستور پرداخت، به اتاق رئیس برمی‌گرداند. رئیس هم چک و سند پیوست آن را نگاه می‌کند و می‌بیند هم خودش دستور داده است و هم با سیاست‌های مالی کلّی مؤسّسه مخالفتی ندارد و در مجموع پرداخت آن بلامانع است؛ لذا امضای دوم را پای چک می‌گذارد و حالا آقای حسن می‌تواند آن را نقد کند.

اکنون راجع‌به این چک سه سؤال مطرح است.

۱/ سهم حسابدار از پرداخت‌هایی که از حساب دوامضایی مؤسّسه انجام می‌شود چقدر است؟ آیا ممکن است پولی از این حساب پرداخت شود و حسابدار در آن هیچ نقشی نداشته باشد؟ خیر؛ تا حسابدار چکی ننویسد و امضای اوّل را پای آن نگذارد، چکی درمیان نخواهد بود تا پرداخت شود. پس حسابدار در پرداخت‌هایی که از این حساب انجام می‌شود هیچ‌کاره نیست. آیا الزاماً هر چکی که حسابدار بنویسد و امضا کند، پرداخت خواهد شد؟ خیر؛ تا رئیس امضای دوم را پای آن چک نگذارد و تأیید نکند، پرداخت نمی‌شود. پس حسابدار در پرداخت‌هایی که از این حساب انجام می‌شود، همه‌کاره نیست. نقش حسابدار چیزی بین این دو است؛ نه هیچ‌کاره است که بدون اقدام او پول پرداخت شود و نه همه‌کاره است که فقط با امضای او چک پرداخت شود.

باید توجّه داشت که حضور این شخص در مؤسّسه و داشتن سمت حسابدار و برخورداری از اختیارات آن سمت، هر لحظه به خواست رئیس مؤسّسه وابسته است و به‌محض اینکه نظر رئیس تغییر کند، اختیارات و سمت حسابداری از او سلب می‌شود یا از مجموعه‌ی مؤسّسه بیرون رانده می‌شود. بنابراین درعین تأکید بر نقش حسابدار، نباید او را در عرض و در ردیف رئیس مؤسّسه به‌‌شمار آورد.

۲/ فرض کنید رئیس دستور پرداخت سند یکصدهزار تومانی را ‌بدهد، امّا حسابدار به‌جای صدهزار تومان، چک را یک‌میلیون تومان، یعنی ده‌برابر بنویسد و امضای اوّل را بکند و چک را همراه سند، برای امضای دوم نزد رئیس بفرستد. رئیس سندی را که دستور پرداخت آن را داده است نگاه می‌کند و می‌بیند حسابدار مبلغ را ده‌برابر نوشته است؛ با خود می‌گوید این حسابدار یا سربه‌هوا و بی‌دقّت است که مبلغ را ده‌برابر نوشته؛ یا خدای نکرده دستش کج است؛ می‌پندارد من حواسم نیست و امضای دوم را می‌کنم؛ بعد او پول را با کسی که چک در وجه اوست، تقسیم می‌کند. تخلّف حسابدار از دید رئیس محرز است. براساس شرح وظایفی که روز استخدام به حسابدار ابلاغ شد، اجازه نداشت مغایر سندی که رئیس دستور داده است چکی بنویسد؛ امّا رئیس چک را خط نمی‌زند و باطل نمی‌کند. روی میز کارش را نگاه می‌کند تا ببیند آیا سند دیگری حاکی از مطالبات آقای حسن وجود دارد که به حسابداری ارجاع نکرده باشد. می‌بیند چند سند وجود دارد که ایرادی هم ندارند و پرداخت آنها بلامانع است و مبلغ آنها روی هم نهصد‌هزار تومان است. حسابدار از وجود این مطالبات کوچکترین اطّلاعی ندارد. رئیس می‌بیند یکصدهزار تومانی که قبلاً دستور پرداخت آن را داده بود، با این نهصدهزار تومان، یک‌میلیون تومان می‌شود و چکی هم که حسابدار نوشته است یک‌میلیون تومان است؛ لذا پرداخت مبلغ چک را به آقای حسن بلامانع می‌بیند و امضای دوم را می‌کند و امکان پرداخت چکی را که حسابدار نوشته بود فراهم می‌سازد.

اکنون باید دید بعد از اینکه خود رئیس امضای دوم را پای چک گذاشت و آقای حسن پول را دریافت کرد، جا دارد حسابدار را احضار کند و بگوید این چه‌طرز کار کردن است؟ چرا چک را ده‌برابر سند نوشته‌ای؟ آیا جا دارد و عادلانه است که حسابدار را توبیخ و تنبیه کند؟ آیا حسابدار برای توجیه کار خود می‌تواند بگوید، اگر نمی‌خواستید آن چک پرداخت شود، چرا خودتان امضای دوم را کردید؟ قطعاً نه. اوّلاً رئیس مؤسّسه ملزم نیست درمورد دلائل اقداماتش به کارمند خود توضیح دهد. رئیس بنا به دلایلی که فقط خودش مطّلع بود، پرداخت این پول را بلامانع ‌دانست؛ امّا حسابدار مجاز نبود خلاف سندی که رئیس دستور پرداخت آن را داده بود، چک بنویسد. مؤسّسه متعلّق به رئیس است. فرض کنید رئیس دوست داشته باشد و دلش بخواهد نهصدهزار تومان بلاعوض به آقای حسن بدهد؛ ایرادی ندارد و کسی نمی‌تواند مدّعی او شود. امّا حسابدار حقّ نداشت ده‌برابر سندی که رئیس دستور داده بود، چک بنویسد. بنابراین امضای رئیس رافع مسؤولیّت حسابدار نیست و او باید تبعات تخلّف خود را متقبّل و متحمّل شود.

۳/ اگر کسی از بیرون به پرداخت‌های این مؤسّسه نگاه کند، فی‌الواقع چه کسی به آقای حسن پول می‌دهد؟ حسابدار یا رئیس؟ واضح است که پرداخت‌ها کار رئیس و صاحب مؤسّسه است. حسابدار یک کارمند است که تنها یکی از مراحل اداری پرداخت را انجام می‌دهد و صاحب و رئیس مؤسّسه است که به اشخاص پول می‌دهد.

پرسش: آیا حسابدار با نوشتن چک یک‌میلیونی، روی تصمیم رئیس اثر نگذاشت؟ چون رئیس قصد نداشت باقی مطالبات آقای حسن را آن موقع بپردازد.

پاسخ: خیر؛ چون اگر رئیس چنین قصدی نداشت، می‌توانست چک یک‌میلیونی را امضا نکند. اگر سند دیگری حاکی از بقیّه‌ی مطالبات آقای حسن روی میز رئیس نبود، امضای دوم را نمی‌کرد. آنچه سبب امضای چک شد، اطّلاعاتی بود که اختصاصاً در اختیار رئیس مؤسّسه بود. اگر آقای حسن چنان مطالباتی داشت و نظر رئیس هم بر پرداخت آنها بود، ولی حسابدار این چک یک‌میلیونی را نمی‌نوشت، با دستور رئیس، درقالب چک‌های دیگری همان روز به آقای حسن پرداخت می‌شد. درنتیجه کار حسابدار در تصمیم رئیس بر پرداخت طلب آقای حسن در آن روز تأثیری نداشت.

مثالی دیگر 

نامه‌ای به اداره یا مؤسّسه‌ای می‌رسد. رئیس درزمینه‌ی نحوه‌ی پاسخ به نامه، ذیل آن رهنمود می‌دهد و به یکی از کارمندانش ارجاع می‌کند تا پس از تهیّه‌ی پیشنویسِ پاسخ و تایپ و امضای نسخه‌ی دوم، آن را نزد رئیس بیاورد. اگر رئیس با پاسخ تهیّه‌شده موافق باشد، آن را امضا می‌کند تا برای شخص یا سازمانی که نامه را فرستاده بود، ارسال ‌شود.

با اندکی تأمّل می‌توان دریافت سه نکته‌ای که درمورد چک بیان شد، درمورد پاسخ نامه‌ نیز صدق می‌کند. ازجمله اینکه گرچه کارمند متن پاسخ را تهیّه و نسخه‌ی دوم آن را امضا می‌کند و سپس رئیس نسخه‌ی اصلی آن را امضا می‌کند؛ بااین‌حال آنچه در نامه آمده است، پاسخ رئیس است که به شخص یا سازمان مقابل اعلام می‌شود؛ نه نظر کارمند. کارمند فقط یک مرحله‌ی اداری تهیّه‌ی نامه را انجام داد.

فعل اختیاری انسان 

فعل اختیاری انسان چیزی شبیه همان چک دوامضایی یا نامه‌ی اداری است. گفتیم، وقتی انسان می‌خواهد عملی را انجام دهد، ابتدا آن را در ذهن خود طرّاحی می‌کند. طرّاحی عمل در ذهن تصوّر نامیده می‌شود. مثلاً دانشجویی که امروز در دانشگاه کلاس دارد، ابتدا در خانه، حضور در دانشگاه و کلاس را در ذهن خود تصوّر می‌کند؛ سپس مصمّم می‌شود این طرح را عملی کند؛ این هم تصدیق است. نقش او در تصوّر و تصمیم به حضور در کلاس، مثل نوشتن و امضای اوّل چک به‌دست حسابدار است. آیا به‌صرف تصمیم او، این عمل در خارج انجام می‌شود؟ قطعاً نه. تحقّق خارجی عزم و نیّت درقالب عمل، منوط به اذن تکوینی الهی است؛ یعنی خدا باید به عملی شدن آن، اذن و امکان دهد تا اجرا شود. به بیان دیگر امضای دومی لازم است؛ اگر خدا امضای دوم را که اذن تکوینی است، پای چکِ عمل بگذارد، عمل تحقّق خارجی پیدا می‌کند.

هر سه نکته‌ای که راجع‌به چک گفتیم، درمورد فعل اختیاری انسان صادق است:

۱/ نه جبر و نه تفویض؛ اختیار 

سهم انسان در عمل اختیاری که از او سرمی‌زند چقدر است؟ آیا می‌توان یک عمل اختیاری را تصوّر کرد که شخصی که آن عمل از او سرمی‌زند در آن نقش نداشته باشد؟ خیر؛ ابتدا باید عمل در ذهن انسان طرّاحی شود و بعد شخص به اجرای آن مصمّم شود تا عمل واقع شود. پس انسان در اعمال اختیاری که از او صادر می‌شود، هیچ‌کاره نیست. آیا هر عملی که انسان به انجام آن مصمّم شد، الزاماً انجام می‌شود؟ خیر؛ فقط درصورتی‌که خدا امکان اجرا شدن به آن بدهد، در جهان خارج محقّق می‌شود. پس انسان در فعلی که از او صادر می‌شود، همه‌کاره نیست. نقش انسان در فعل اختیاری‌یی که از او سرمی‌زند چیزی است بین همه‌کاره بودن و هیچ‌کاره بودن.

امام جعفر صادق علیه السّلام فرمودند: لا جَبْرَ وَ لا تَفوِیضَ بَلْ اَمرٌ بَیْنَ اَمْرَینِ[۱۰]: نه جبر است و نه تفویض؛ بلکه چیزی بین این دو است. نه جبر است که انسان در عملش هیچ‌کاره باشد و نه تفویض که همه‌ی کار به انسان واگذار شده و همه‌کاره باشد. این معنی اختیار انسان است[۱۱].

باید توجّه داشت که وجود و بقای انسان و برخورداری وی از اختیار و قدرت تصمیم‌گیری آزاد، هر لحظه به خواست و مشیّت الهی وابسته است و به‌محض اینکه خواست و مشیّت خداوند تغییر کند، آن اختیار و قدرت از انسان سلب می‌شود و یا هستی و بودن او خاتمه می‌یابد. بنابراین درعین تأکید بر اختیار و نقش انسان در تصمیم‌گیری، نباید وجود و نقش وی را در عرض و در ردیف خداوند به‌‌شمار آورد.

۲/ اذن تکوینی الهی رافع مسؤولیّت انسان نیست. 

وقتی حسابدار چکی مغایر دستور رئیس صادر می‌کرد و رئیس هم به‌دلیل اطّلاعات ویژه‌ای که داشت و حسابدار از آن بی‌اطّلاع بود، آن چک را امضا می‌کرد و پرداخت می‌شد، امضای رئیس رافع مسؤولیّت کارمند نبود.

همان‌طورکه رئیس مؤسّسه حسابدار را استخدام کرد و این اختیارات را به او داد و قرارها را با او گذارد، و اگر او نمی‌خواست، اساساً حسابداری در کار نبود، انسان را هم خدای متعال خلق کرده است و خودش به انسان اختیار داده و به او گفته است: ای انسان! تو فقط حقّ داری چنین تصمیم‌هایی را بگیری. تصمیم‌های دارای اذن تشریعی اینها هستند و سایر تصمیم‌ها فاقد اذن تشریعی‌اند.

مثل حسابدار که مجاز نبود ده‌برابر سند چک بنویسد، امّا نوشت و رئیس هم امضا کرد، انسان نیز اگر برخلاف دستور الهی تصمیمی بگیرد که فاقد اذن تشریعی و غیرمجاز باشد، ممکن است خدای متعال به آن تصمیم، اذن تکوینی و امکان عملی شدن دهد و به‌صورت یک عمل خارجی درآید. با وجود این، آیا منطقی و عادلانه است و جا دارد خدا به آن بنده بگوید، درحالی‌که به تو اعلام کرده بودم این تصمیم مجاز نیست، چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ درمورد تصمیم گناه و خلاف شرعی که به یک عمل خارجی منجر شده است، با اینکه خدا خودش امکان و اذن تکوینی داده و امضا کرده است تا آن عمل در خارج تحقّق پیدا کند، آیا منطقی و عادلانه است و جا دارد بنده را مؤاخذه کند که مگر نگفته بودم این تصمیم حرام و غیرمجاز است!؟ آیا اذن تکوینی خداوند بر تحقّق خارجی تصمیم انسان، مسؤولیّت انسان را نسبت‌به تصمیم غیرمجاز و فاقد اذن تشریعی که آزادانه گرفته است، رفع می‌کند؟ هرگز!

بنده نمی‌تواند به خدا بگوید چرا خودت اذن تکوینی دادی؟ اگر نمی‌خواستی آن عمل خلاف شرع انجام شود، به عملی شدن تصمیم من اذن تکوینی نمی‌دادی؛ پس من مسؤولیّتی ندارم. چون اوّلاً خدا موظّف نیست درمورد چراییِ کارهایش به بنده‌اش پاسخگو باشد[۱۲]؛ همان‌طور که رئیس مؤسسه موظّف نیست درمورد کارهایش به کارمندان پاسخگو باشد. ثانیاً اذن تکوینی الهی بر تحقّق خارجی یک تصمیم خلاف، گرفتن آن تصمیم خلاف توسّط شخص را توجیه نمی‌کند و مسؤولیّت او را در پیشگاه خداوند درقبال آن تصمیم منتفی نمی‌سازد؛ همان‌طورکه در موضوع چک، رئیس به‌سبب اطّلاعات خاصّ خود مصلحت دانست و با امضای خود امکان داد آن چک پرداخت شود، و امضای رئیس رافع مسؤولیّت حسابدار نبود. مضافاً بر اینکه وقتی فردی تصمیم خلاف می‌گیرد، مشخّص نیست خداوند به آن امکان عملی شدن و اذن تکوینی خواهد داد یا خیر؛ تا شخص پس از عملی شدن آن، در توجیه علّت اخذ تصمیم خلاف شرع خود، به اذن تکوینی الهی استناد کند.

فرض کنید کسی تصمیم می‌گیرد دزدی کند تا از این راه حرام پولی برای عیّاشی به‌دست آورد. خانه‌ای را برای دزدی نشان می‌کند. خداوند می‌بیند و می‌داند که در این خانه خانواده‌ای هستند که مدّت‌ها خیلی صمیمی و با‌محبّت زندگی می‌کردند؛ امّا اخیراً یک فامیل پولدارشان مُرده و پولی به آنها ارث رسیده است و همین پول مایه‌ی اختلاف این زن و شوهر شده است. مثلاً یکی می‌گوید با این پول به سفر دور دنیا برویم و دیگری می‌گوید ما خانه نداریم و بهتر است با آن خانه بخریم. خدای متعال می‌بیند از یک‌سو اختلاف سلیقه بر سر این قضیّه به قهر و کدورت شدید بین زن و شوهر منجر شده است و زندگی مشترک آنها را درمعرض تلاشی قرار داده است و ازسوی دیگر دزد هم همین خانه را برای دزدی نشان کرده است. خدا به تصمیم خلاف شرع این دزد برای دستیابی به پول حرام، امکان عملی شدن می‌دهد و او موفّق می‌شود به خانه‌ی آن زوج دستبرد بزند و پولی را که بر سر نحوه‌ی خرج کردن آن نزاع برپا شده بود، بدزدد و با خود ببرد.

فردا صبح آن زن و شوهر بیدار می‌شوند تا در ادامه‌ی دعوایی که بر سر پول داشتند، برای جدایی و طلاق اقدام کنند؛ امّا متوجّه می‌شوند پولی در کار نیست و دزد آن را برده است! با ازمیان برداشته شدن چیزی که بر سر آن دعوا داشتند، درنهایت با هم آشتی می‌کنند و آن خانواده از متلاشی شدن نجات پیدا می‌کند.

خدای متعال با اطّلاعی که اختصاصاً از این جریان داشت و می‌دانست این پول در این خانواده مایه‌ی فتنه شده است، مصلحت دید که آن دزد در عملی ساختن تصمیم نامشروعش موفّق شود؛ ولی دزد که از این مسائل خبر نداشت و برای حلّ مشکلات آن خانواده تصمیم به دزدی نگرفته بود. اینکه خداوند با‌توجّه‌به اطّلاعات فوق‌العاده‌ و اختصاصی خود، تحقّق عمل دزد را مصلحت دانست، مسؤولیّت دزد را نسبت‌به تصمیمی که برای کسب پول حرام گرفته است، رفع نمی‌کند. او درقبال آن تصمیم خلاف شرع مسؤول و مستحقّ مجازات است.

پرسش: چرا خدا به یک تصمیم سوء امکان عملی شدن می‌دهد و به دیگری نمی‌دهد؟

پاسخ: خدا عملی شدن یک تصمیم را در جهان خارج به مصلحت دیده و دیگری را ندیده است.

پرسش: گرچه در جهان خارج مصلحتی وجود داشته است؛ امّا برای این دو نفر، آیا عدالت خدا نقض نمی‌شود که یکی را در کار خلاف موفّق نساخته و با او به فضل رفتار می‌کند و دیگری را موفّق کرده و با او به عدل رفتار می‌کند؟

پاسخ: فضل فراتر از عدل است. عدالت این است که طلب هرکس را به او بدهند. فضل این است که شما طلبی ندارید؛ امّا من به شما یک هدیه می‌دهم. وقتی به شما هدیه‌ای دادم و به دیگری ندادم، به دیگری ظلم نکرده‌ام. ظلم وقتی است که طلب و حقّ او را ندهم. این هدیه است؛ نه طلب. البتّه اگر بگویید آیا حکمتی در آن است؟ بله؛ ولی عدالت با حکمت فرق دارد. خدا حکیم است؛ حتماً حکمتی بود که به یکی هدیه داد و به دیگری نداد؛ امّا این عدالت را نقض نمی‌کند. عدالت یعنی: اِعطاءُ کُلِّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ[۱۳]. اگر حقّی نداشتید و چیزی به شما ندادم، ظلم نکرده‌ام.

۳/ حوادث و موقعیّت‌هایی که به‌دست انسان‌ها پدید می‌آید، کار خداست. 

اگر کسی از بیرون به پرداخت‌های مؤسّسه نگاه می‌کرد، می‌دید که پرداخت‌ها کار رئیس مؤسّسه است. اگر کسی از بیرون به این دزدی نگاه کند، آن را کار چه کسی می‌داند؟ آیا این هم کار خداست؟

همان‌طورکه رئیس مؤسّسه خودش تصمیم گرفته بود که کسی به‌نام حسابدار در مؤسّسه وجود داشته باشد؛ و آن وظایف و اختیارات را خودش به او سپرده بود، خداوند هم خود تصمیم گرفته است انسان را درقالب موجودی برخوردار از اختیار خلق کند؛ سپس خود تصمیم‌های مجاز و غیرمجاز را تعیین و به او اعلام کرده است. پس همان‌طورکه در آن مؤسّسه پرداخت‌ها کار رئیس بود و حسابدار فقط یک مرحله از روال اداری کار پرداخت را انجام می‌داد و پولی از خود نداشت که به کسی بدهد، آنچه هم در جهان خارج تحقّق پیدا می‌کند، کار خداست.

خدا بود که آن پول را از آن خانواده بیرون آورد و فتنه را خواباند. آن عمل خارجی کار خداست. آنچه بد، زشت و قابل نکوهش است، تصمیم خلاف شرع دزد است. تصمیم دزد زشت است و فقط همین تصمیم، کار اوست؛ امّا فعل خارجی که اتّفاق افتاد کار خداست و خیر است. خدا خواست آن پول از آن خانه و خانواده خارج شود و او بود که جلوی متلاشی شدن خانواده را گرفت.

پرسش: آیا خدا مسؤول این حوادث است؟

پاسخ: مسؤول یعنی مورد سؤال؛ خداوند مورد سؤال واقع نمی‌شود[۱۴]؛ امّا کار، کار خداست و متوجّه خداست. خدا بود که پول را از آن خانه بیرون آورد. تصمیم بد متعلّق به دزد است که تبعات آن را هم متحمّل می‌شود و عذاب می‌بیند؛ امّا عملی که در خارج واقع شد، عین خیر بود.

بنابراین نکته‌ی مهم این است که در فعل اختیاری انسان، بخشی که به‌صورت عمل خارجی دیده می‌شود، از تصمیم درونی فرد جداست و کار انسان نیست؛ کار خداست. این درست خلاف چیزی است که ابتدای بحث تصوّر می‌شد. تصوّر بر این بود که کارهایی که دیگران می‌کنند، چون می‌دانند چه می‌کنند، و چون خودشان تصمیم گرفته‌اند آن را انجام دهند، کار خود آنهاست. اکنون دریافتیم که چنین نیست. هرکاری که به‌دست انسان‌ها نسبت به دیگران انجام می‌شود، کار خداست. درنتیجه حوادثی هم که به‌دست انسان‌های دیگر در زندگی ما رخ می‌دهد، یا موقعیّت‌هایی که ازطریق انسان‌های آگاه و مختار در زندگی ما پیش می‌آید، درواقع کار خداست.

حادثه‌آفرینی جز خدا در زندگی انسان وجود ندارد. 

باتوجّه‌به آنچه از آغاز مبحث تاکنون گفته شد، می‌توان دریافت که تمامی حوادث و موقعیّت‌هایی که در زندگی انسان پیش می‌آید، چه ازطریق عوامل غیرذی‌شعور و غیرمختار، مثل عوامل طبیعی، و چه ازطریق عوامل ذی‌شعور و مختار، مثل انسان‌ها، همه کار خداست. خداست که ازطریق عوامل طبیعی یا به‌دست انسان‌های دیگر، این حوادث را در زندگی ما پیش می‌آورد. غیرخدا احدی در زندگی ما کاره‌ای نیست. این به‌معنی جبری بودن نیست. اختیار انسان در تصمیم‌هایی که می‌گیرد برجاست؛ مسؤولیّت انسان درقبال تصمیم‌هایی که می‌گیرد برجاست؛ و همچنین استحقاق کیفر و پاداش الهی برجاست. با محفوظ بودن همه‌ی آنها، آنچه از حوادث و موقعیّت‌ها، به‌دست عوامل انسانی یا طبیعی، در زندگی ما رخ می‌دهد، کار خداست و لاغیر. همان‌طورکه حافظ گفته است و برخی به‌غلط او را جبری‌مسلک دانسته‌اند:

گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم 

نسبـت مـکن به غیـر کـه اینـها خـدا کنــد 




هر رنج یا راحتی که در زندگی‌ پیش می‌آید، به غیرخدا نسبت ندهید؛ همه را خدا می‌کند؛ چه ازطریق عوامل طبیعی، چه ازطریق عوامل انسانی.

پرسش: چند درصد کار به‌عهده‌ی خداست؟

پاسخ: صد درصد به‌عهده‌ی خداست. یک‌میلیاردم هم کار غیرخدا نیست. جز خدا احدی در زندگی انسان مؤثّر نیست: لا مُؤَثِّرَ فِی الوُجودِ اِلاَّ اللهُ[۱۵].

پرسش: پس انسان هیچ‌کاره است؟

پاسخ: انسان در تصمیمش صد درصد همه‌کاره و صد درصد مستحقّ پاداش یا کیفر است؛ امّا وقتی آن تصمیم به عمل تبدیل ‌شد، دیگر به او ربطی ندارد؛ چراکه تحقّق عمل در بیرون منوط به اذن تکوینی و کار خدا و منسوب‌به خداست و به انسان هیچ ربطی ندارد. یعنی وقتی آن عمل به‌صورت یک حادثه به شخص مقابل رسید، کار خداست. وقتی تصمیم درون فرد شکل می‌گیرد، با اختیار او شکل می‌گیرد و خود او مسؤول تصمیم‌‌هایش است و پاداش یا کیفر تصمیم‌هایش را از خدا می‌گیرد؛ تصمیم مال آن فرد است؛ امّا حادثه‌ی خارجی که به شخص مقابل می‌رسد، کار خداست.

احدی جز خدا در زندگی ما کاره‌ای نیست.

احدی غیرخدا در زندگی ما کاره‌ای نیست. هرچیز به‌دست انسان می‌رسد خدا رسانده است و هرچیز از دست او می‌رود، خدا برده است.

امیـرالمؤمنین علیه السّلام در مناجـات شعـبانیّه به خـداوند عرضـه می‌دارنـد: اِلـٰـهی بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتِی وَ نَقصِی وَ نَفعِی وَ ضَرِّی[۱۶]؛ خدایا به‌دست توست و دست احدی غیر تو نیست؛ هرچه به‌دست آورم، گرچه ازطریق انسان‌های دیگر به من برسد، درواقع تویی که آن را به زندگی من وارد کرده‌ای؛ و هرچه از دستم برود، گر چه دزد یا هر عامل دیگری آن را از زندگی من خارج کند، درواقع تویی که آن را از زندگی من خارج ساخته‌ای؛ و وقتی سودی به من می‌رسد، تویی که آن سود را به من می‌رسانی؛ و وقتی خسارتی به من وارد می‌شود و ضرری به من می‌رسد، تویی که آن ضرر را به من وارد می‌سازی.

در قرآن نیز می‌خوانیم: قُلِ اللّـٰـهُمَّ مالِکَ المُلْکِ تُؤتِی الْمُلْکَ مَن تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ     وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیرُ[۱۷]: بگو خدایا تو صاحب فرمانروایی هستی (تو صاحب عالم مُلکی)؛ به هرکه بخواهی فرمانروایی و ریاست می‌بخشی و از هرکه بخواهی قدرت و فرمانروایی را می‌گیری؛ هرکه را بخواهی عزیز می‌کنی و هرکه را بخواهی خوار می‌کنی؛ خیر فقط به‌دست توست. همه به‌دست خداست و دست خدا هم خیر است. در زندگی‌ احدی را غیر‌خدا نبینیم و کاره‌ای ندانیم[۱۸].

پرسش: چرا تصمیم و نیّت ما مستحقّ پاداش و کیفر است؛ امّا عملی که خدا در خارج محقّق می‌کند، مستحقّ پاداش و کیفر نیست؟ چگونه خدا خودش اراده می‌کند که عمل بد محقّق شود؟

پاسخ: اینکه خداوند به‌سبب کارهایش مستحقّ کیفر یا پاداش باشد، سخن درستی نیست. خدا دربرابر چه کسی مسؤول باشد و چه کسی به او پاداش و کیفر دهد؟

آنچه خداوند می‌کند این است که می‌فرماید این کار درست است، بکن و این کار غلط است، نکن. مثلاً غذای سالم بخور؛ غذای مسموم نخور. شمایید که می‌توانید غذای سالم بخورید و قوی شوید؛ یا غذای مسموم بخورید و مریض شوید. درست است که غذا را خدا خلق کرده است؛ امّا خدا راهنمایی کرده که چه بخوریم و چه نخوریم؛ شما هستید که آزادانه تصمیم می‌گیرید بخورید یا نخورید و تبعات تصمیم خودتان را متحمّل می‌شوید. ضمناً آنچه خداوند اراده می‌کند عملی شود بد نیست و خیر محض است؛ نیّت و تصمیم ما بر انجام آن بد است.[۱۹] 

نکته 

قبول و پذیرش و اعتراف به آنچه می‌گوییم دشوار است. آنچه اینجا می‌گوییم، شکستن باوری است که یک عمر در اهل طبیعت شکل گرفته است که خدا را نمی‌بینند و غیرخدا را می‌بینند. ما درصددیم غیرخدا را پاک کنیم و فقط خدا را در زندگی ببینیم. کار ساده‌ای نیست؛ بسیار دشوار است که انسان غیرخدا را نبیند؛ ولی به خواست خدا انجام خواهد شد.

آثار و نتایج نگاه توحیدی 

بنابر آنچه تاکنون روشن شد، اگر کسی در زندگی خود از چیزی دلخور است، درواقع از خدا دلخور است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند: مَن اَصبَحَ عَلَی الدُّنیا حَزِیناً فَقَدْ اَصْبَحَ عَلَی اللهِ ساخِطاً    : کسی که صبح کند درحالی‌که از وضعیّت زندگی دنیوی خود محزون است؛ همانا درحالی صبح کرده که بر خداوند غضبناک است. مثلاً کسی با خود بگوید این چه وضعی است؟ نه پول دارم؛ نه شغل؛ نه قیافه ...؛ او درحقیقت ازدست خدایی که این وضعیت را ایجاد کرده غضبناک است؛ زیرا وضعیّت دنیوی او را کسی جز خدا ایجاد نکرده است. وَ مَن اَصبَحَ یَشْکُوا مُصِیْبَۀً نَزَلَتْ بِهِ فَاِنَّما یَشْکُوا رَبَّهُ[۲۰]: و هرکس صبح کند درحالی‌که از مصیبتی که به او وارد شده شاکی است، درواقع ازدست خدا شاکی است. چنین کسی باید به دادگستری برود؛ برگه‌ی عرض‌حال بگیرد و علیه خدا دادخواست بدهد! چون غیرخدا کسی در زندگی او کاره‌ای نبوده است.

تلقین مکرّر به خویشتن 

اکنون که ازنظر عقلی فهمیدیم و دانستیم غیرخدا احدی در زندگی ما کاره‌ای نیست، برای رسیدن به باور قلبی، این مطلب را درکنار حوادث زندگی به خود یاد‌آور شویم. از این لحظه به‌بعد هر رخدادی برایمان پیش آمد، چه ازطریق علل و عوامل غیرذی‌شعور و طبیعی و چه ازطریق علل و عوامل ذی‌شعور مثل انسان‌ها، به خود بگوییم کار خداست. اگر این مطلب را کراراً به خود تلقین کنیم، کم‌کم این تصدیق عقلی به باور قلبی تبدیل می‌شود. وقتی باور قلبی‌مان شد که احدی غیرخدا در زندگی ما کاره‌ای نیست، تغییرات بسیاری در ما ایجاد می‌شود. وقتی یقین کردیم که جز خدا احدی نمی‌تواند به ما سودی برساند، پس طمع بستن به غیرخدا یعنی چه؟ وقتی غیرخدا احدی نمی‌تواند به ما ضرری برساند، پس ترسیدن از غیرخدا که هیچ ضرری نمی‌تواند بزند چه معنی دارد؟ امید بستن به کسی که کاره‌ای نیست، یا بیم داشتن از کسی که کاره‌ای نیست، بی‌معنی و غیرمنطقی می‌شود. اگر باور کنیم که غیرخدا احدی در زندگی ما کاره‌ای نیست، دیگر نه به غیرخدا دل می‌بندیم و تکیه می‌کنیم، نه چشم طمع به غیرخدا خواهیم داشت و نه ترس و نگرانی از غیرخدا خواهیم داشت. به‌قول سعدی:

موحّـد چـه در پـای ریـزی زرش

چه شمشیر هنـدی نهی بر سـرش

امـید و هراسـش نـباشـد ز کــس

بر این اسـت بنـیاد توحیـد و بـس

اخـتـیـار        

در بحث اختیار انسان نیز همان نکاتی را که راجع‌به چک بیان شد، می‌گوییم.

نقش حسابدار در پرداخت‌های مؤسّسه چقدر بود؟ نقش انسان در کارهایی که به‌دست او صادر می‌شود همان‌قدر است. آیا قابل تصوّر است فعل اختیاری‌یی از انسان سر بزند که خود او در ایجاد آن هیچ نقشی نداشته باشد؟ خیر؛ چون هر فعلی را انسان اوّل باید در ذهن خود تصوّر و تصدیق کند؛ بعد تصمیم بگیرد؛ سپس خدا اذن تکوینی دهد تا آن عمل از او سر بزند. اگر انسان عملی را در ذهنش طرّاحی و تصوّر نکرده باشد و خودش هم آن طرح را امضا نکرده و به انجام آن مصمّم نشده باشد، عملی شدن آن کار به‌دست او محال است. لذا انسان در فعل اختیاری‌یی که از او سر می‌زند هیچ‌کاره نیست.

پرسش: چرا کاری را که انجام می‌شود فعل اختیاری می‌نامیم؟ درحالی‌که درمورد چک گفتیم هرچه بخواهد طرّاحی شود، ازقبل دستوری برای آن صادر شده است.

پاسخ: طرح و ساختار این مؤسّسه به اختیار حسابدار نیست. رئیس مؤسّسه تصمیم گرفت حسابدار داشته باشد؛ می‌توانست مؤسّسه را طوری طرّاحی کند که حسابدار نداشته باشد. خدا هم عالم را طوری آفرید که انسان در آن مختار باشد؛ می‌توانست انسان را این‌گونه نیافریند؛ یا اصلاً انسان را نیافریند. خدا تصمیم گرفت که موجود مختاری به‌نام انسان بیافریند؛ بنابراین اصل آفرینش ما به اختیار ما نیست. انسان با اختیار خودش مؤنّث یا مذکّر متولّد نمی‌شود. زمان تولّد او به اختیار خودش نیست. یکی هزار سال قبل متولّد شد؛ یکی هم امروز متولّد می‌شود. اینها قهری است و به اختیار انسان نیست. اینکه ما به‌صورت انسان خلق شده‌ایم و مثلاً گربه یا درخت یا سنگ نیستیم، یک موجود مختار و صاحب اراده‌ایم، به اختیار و انتخاب ما نیست. خدا قهراً انسان را به‌صورت یک موجود آزاد و مختار آفرید. طرّاحی سازمان خلقت قهری است و کار خداست و اراده و خواست انسان در آن نقش ندارد.

پرسش: این اختیار هم کامل نیست؛ بلکه تاحدّی است؛ چون خدایی که ما را آفریده است، ازقبل می‌دانسته چه می‌آفریند.

پاسخ: گفتیم که محال است بشود اختیار را در تصمیم‌گیری از انسان سلب کرد. انسان در حوزه‌ی فعل اختیاریش با آزادی صد درصد تصمیم می‌گیرد. طرّاحی و امضا در درون انسان، صد درصد آزاد صورت می‌گیرد. دیدیم لوله‌ی تفنگ را هم روی شقیقه‌ی کسی بگذاریم، نمی‌توانیم آزادی او را سلب کنیم.

پرسش: پس جبر در اصل خلقت انسان است؟

پاسخ: جبر یعنی مجبور بودن انجام‌دهنده‌ی یک کار. خلقت کار انسان است یا خدا؟ کار خداست؛ خدا هم در آفرینش مختار بوده است. آفریده شدن انسان، کار انسان نبوده که بگوییم انسان در آن مجبور است یا مختار. بحث جبر و اختیار انسان به اصل آفرینش او تعلّق نمی‌گیرد. کار آفرینش اختیاری است؛ امّا اختیار خدا نه انسان. آفرینش کار خداست؛ خدا هم با اختیار کامل تصمیم گرفت انسان را آزاد و مختار بیافریند. مسأله‌ی جبر یا اختیار انسان در کارهای خودش مطرح است و در این کارها باید ببینیم مجبور است یا مختار.

انسان در کارهایی که انجام می‌دهد در مرحله‌ی تصمیم‌گیری آزادی و اختیار کامل دارد؛ لذا در پیشگاه خداوند درقبال تصمیم خود مسؤول است و استحقاق پاداش و کیفر پیدا می‌کند. اگر انسان تصمیم نگیرد، عملی از او صادر نمی‌شود. پس انسان در عملی که از او سرمی‌زند، هیچ‌کاره نیست. همان‌طورکه حسابدار هیچ‌کاره نیست؛ چون بدون نوشتن و امضای او چکی صادر نمی‌شود و پرداختی صورت نمی‌گیرد. انسان هم اگر بر انجام کاری تصمیم نگیرد، آن کار از او سرنمی‌زند و چون در تصمیم‌گیری آزاد است، هیچ‌کاره نیست.

پرسش: آزادی عمل انسان با حسابدار مؤسّسه، تفاوت دارد. آنجا اوّل حسابدار امضا می‌کرد؛ بعد رئیس تأیید می‌کرد؛ امّا اینجا اوّل خدا تأیید می‌کند و انسان درآخر تصمیم می‌گیرد.

پاسخ: خیر؛ اوّل انسان تصمیم می‌گیرد، بعد خدا اگر مصلحت بداند، امکان عملی شدن به آن می‌دهد؛ اگر هم مصلحت نداند، امکان نمی‌دهد. البتّه همان‌گونه که حضور حسابدار در مؤسّسه لحظه به لحظه منوط به اراده‌ و خواست رئیس است؛ وجود و صاحب اختیار بودن انسان هم لحظه به لحظه منوط به اراده و خواست تکوینی خداوند است؛ امّا خداوند حین تصمیم‌گیری انسان مداخله نمی‌کند و پس از آنکه انسان تصمیم گرفت، بنا به حکمت و مصلحت‌دید خود، به آن امکان عملی شدن می‌دهد یا نمی‌دهد.

پرسش: به‌نظر می‌رسد اوّل تصمیمِ خداست؛ مثل روشن شدن لامپ؛ من می‌خواهم لامپ روشن شود و اراده می‌کنم کلید را بزنم؛ امّا قبل از آن اگر نیروگاهی وجود نداشته باشد و سیم‌کشی نباشد، گرچه من اراده کنم، امکان ندارد لامپ روشن شود.

پاسخ: این در حوزه‌ی فعل شما نمی‌گنجد. وقتی اصلاً نیروگاهی ساخته نشده است، چراغ و کلیدی هم وجود ندارد و روشن کردن چراغی مطرح نیست. اگر نیروگاه و سیم‌کشی برق وجود داشته باشد، چراغ و کلیدی وجود داشته باشد، اینجاست که می‌خواهید چراغ را روشن کنید و کلید را می‌زنید و می‌گوییم بعد از زدن کلید، روشن شدن چراغ به عوامل زیادی بستگی دارد که از اختیار شما خارج است. عوامل زیادی قبل از تصمیم‌گیری ما وجود دارد. همان‌طورکه اصل وجود حسابدار در مؤسّسه، تصمیم رئیس بود و می‌توانست حسابداری به‌کار نگیرد، قبل از تصمیم‌ ما خدا ما را آفرید و می‌توانست نیافریند؛ پس نقش خدا قبل از آفرینش ما هم مطرح است. امّا خدا ما را به‌صورت یک موجود آزاد آفرید، ما هم تصمیم آزاد گرفتیم؛ و بعد از این تصمیم آزاد، خدا به تصمیم ما امکان عملی شدن داد.

ماجراهای حضرت ابراهیم علیه السّلام مثال روشنی است. حضرت ابراهیم علیه السّلام تصمیم جدّی گرفت که به امر خدا سر پسرش اسماعیل علیه السّلام را ببرد؛ امّا خدا به آن تصمیم امکان عملی شدن نداد و به کارد گفت، نبُر. نمرودیان تصمیم جدّی گرفتند حضرت ابراهیم علیه السّلام را بسوزانند؛ امّا خدا به آتش گفت، نسوزان.

پرسش: در کتاب بینش دبیرستان می‌خواندیم، در کارهایی که انسان انجام می‌دهد، آخرین جزء حلقه‌ی علل، اراده‌ی انسان است. قبل از آن همه‌چیز به‌دست خدا تحقّق پیدا می‌کند. آخرین جزء این است که انسان اراده کند آن را انجام دهد یا نه؟ 

پاسخ: در علل، آخری و اوّلی، زمانی نیست؛ رُتبی است. امّا به‌لحاظ فعل اختیاری در عالم خارج، همچون ماجرای ذبح اسماعیل علیه السّلام، اوّل حضرت ابراهیم علیه السّلام تصمیم گرفت و بعد خدا مانع از عملی شدن تصمیم شد. 

پرسش: اوّل خدا نخواست سر حضرت اسماعیل علیه السّلام بریده شود.

پاسخ: اینکه خدا در علم ازلی خود نخواست یا خواست، بحث دیگری است. اکنون در این عالمِ تکلیف که خدا به حضرت ابراهیم علیه السّلام امر می‌کند فرزندت را قربانی کن و حضرت مصمّم می‌شود، خدا به این تصمیم امکان عملی شدن نمی‌دهد. نمرودیان هم در سوزاندن حضرت ابراهیم علیه السّلام مصمّم هستند؛ امّا خدا به این تصمیم امکان عملی شدن نمی‌دهد.

فرض کنید دو نفر هستند و یکی روی دوش دیگری رفته است تا از قفسه‌ی کتابخانه کتابی بردارد. اینکه فرد بالایی بتواند کتاب را بردارد، منوط است به اینکه فرد پایینی همراهی کند؛ اگر او از قفسه دور شود، فرد بالایی نمی‌تواند کتاب را بردارد.

پرسش: ولی اراده‌ی خدا قبل است.

پاسخ: قبلِ زمانی نیست؛ قبلِ علّی، رُتبی و وجودی است[۲۱]. اگر قبل به این معنی مورد نظر باشد، قبل‌ از همه‌چیز اراده‌ی خداست.

پرسش: پس ما خیلی آزادی نداریم.

پاسخ: خدا با اراده‌ی قهری خود شما را آزاد آفریده است. شما در آزاد بودن خودتان آزاد نیستید؛ اساساً آزاد آفریده شدن کار شما نیست تا در آن آزاد باشید؛ امّا اکنون که آزاد آفریده شده‌اید، آزاد هستید؛ آزادی هم یعنی مجبور نبودن.

پرسش: من آزاد نبودم خانواده‌ای را که در آن متولّد می‌شوم، انتخاب کنم و چیزهایی مانند این.

پاسخ: اینها همان خصوصیّاتی است که درمورد وجود شماست و کار خداوند است نه کار شما تا در آن اختیار و انتخابی داشته باشید؛ ولی اکنون که خداوند شما را در این خانواده و در این زمان و با همه‌ی مشخّصاتی که دارید، به‌صورت یک موجود آزاد آفریده است، فعلی که از شما سرمی‌زند، اختیاری است. مسؤولیّت شما از این به‌بعد مطرح است.

هیچ‌کس درمورد اینکه زن یا مرد متولّد شده است، مسؤول نیست و کیفر یا پاداش داده نمی‌شود. انسان درقبال کارهایی که می‌کند مسؤول است و باید پاسخگو باشد. بحث ما هم فعل اختیاری انسان است. گفتیم در فعل اختیاری، طرّاحی و تصمیم با انسان است و اذن تکوینی با خدا. بااین‌وصف، آیا ممکن است یک عمل اختیاری‌ از انسان سربزند، بی‌آنکه خود او در آن نقش داشته باشد؟

پرسش: گاهی انسان چیزی را می‌خواهد و می‌گویند خدا توفیق نداد. توفیق چه نسبتی با اختیار دارد؟

پاسخ: توفیق به یک معنی زمینه‌ی مساعد و تسهیل‌کننده‌ی تصمیم بر انجام کار خیر است. به‌معنی دیگر جزئی از امضای دوم در کارهای خیر است. اگر انسان برای کار خیری تصمیم بگیرد، ولی خدا توفیق ندهد، آن عمل صادر نمی‌شود؛ امّا اگر عمل صادر شد و تحقّق خارجی پیدا کرد، نمی‌شود انسان هیچ نقشی در آن نداشته باشد. پس انسان در فعل اختیاری‌یی که از او سرمی‌زند هیچ‌کاره نیست.

پرسش: چرا بعضی انسان‌ها تصمیم‌های خوب و بعضی دیگر تصمیم‌های بد می‌گیرند؟

پاسخ: تصمیم‌های خوب یا بد انسان‌ها در ارزش‌های مورد باور آنها ریشه دارد. اینکه این ارزش‌ها چگونه در هرکس شکل می‌گیرد و به عواملی چون آموزه‌های محیط، وراثت و فطرت و ... وابسته است، در فلسفه‌ی اخلاق بررسی می‌شود که موضوع بحث فعلی ما نیست. امّا این ارزش‌ها هرچه باشند و به‌هر‌ترتیب که درون فرد شکل گرفته باشند، فرد با اختیار انتخاب می‌کند و تصمیم می‌گیرد که از آن ارزش‌ها تبعیّت کند یا نکند. مجبور نیست به آن ارزش‌ها تمکین کند؛ بی‌اعتنایی هم می‌تواند بکند. انسان با رضایت خاطر به ارزش‌ها تن می‌دهد و معنی آزادی هم همین است؛ یعنی با رضایت و رغبت به‌سمت چیزی رفتن. انسان هم با رغبت به‌سمت ارزش‌های پذیرفته‌شده‌ی درونی خود می‌رود. امّا اینکه ریشه‌های شکل‌گیری آن ارزش‌ها آیا وراثت است، یا شرایط محیط زیست در آن تأثیر دارد، یا عوامل تربیتی و اجتماعی، یا عوامل اقتصادی و طبقه‌ی اقتصادی که فرد در آن زندگی می‌کند، بحث‌های فلسفه‌ی اخلاق است و در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد.

پرسش: به‌نظر می‌رسد درکنار این عوامل بیشتر از نود درصد تصمیم‌ها دست خود فرد نباشد.

پاسخ: این موضوعی است که در مباحث اخلاق به آن پرداخته‌ام[۲۲] و اینجا فقط با یک مثال به آن اشاره می‌کنم. انسان‌هایی وجود دارند که از هرلحاظ شرایط مشابهی دارند؛ امّا تصمیم‌های متفاوتی می‌گیرند. هابیل و قابیل‌ ازنظر وراثتی، شرایط زندگی، محیط جغرافیایی و محیط زیست و محیط تربیتی، همه‌چیزشان یکی است؛ امّا دو تصمیم کاملاً متفاوت می‌گیرند. این نشان می‌دهد که انسان‌ در مرحله‌ی تصمیم‌گیری آزاد است و تمامی عوامل فقط او را برای یک نوع تصمیم‌گیری مستعد می‌کنند؛ نه ملزم و مجبور.

در فلسفه علل مُعِدّه و علل تامّه از هم تفکیک شده‌اند. علّت مُعِدّه علّتی است که زمینه را مساعد و آماده می‌کند تا کاری انجام شود؛ ولی تحقّق آن را ایجاب و الزام نمی‌کند. علّت تامّه علّتی است که وقتی وجود داشت، قطعاً معلول وجود خواهد داشت. در علّت تامّه رابطه‌ی ضرورت بین علّت و معلول برقرار است؛ امّا در علّت مُعدّه این‌گونه نیست. عوامل تربیتی، وراثتی، اقتصادی، محیط زیست یا هر عامل دیگری، فقط نقش علّت مُعِدّه دارند و زمینه را برای اینکه انسان نوع خاصّی تصمیم بگیرد آماده‌تر و فراهم‌تر می‌کنند؛ نه اینکه انسان را مجبور به آن نوع تصمیم‌گیری کنند.

رابطه‌ی علم ازلی خدا و اختیار انسان    

پرسش: می‌گویند همه‌چیز از پیش در لوح محفوظ نوشته شده است. آیا این با اختیار تضاد ندارد؟

پاسخ: خیر؛ تضاد ندارد. لوح محفوظ به این معناست که هرچه در عالم واقع می‌شود، قبلاً در علم خدا وجود داشته است و خداوند می‌دانسته که چه خواهد شد. اینجا ممکن است این اشکال در ذهن انسان ایجاد شود که اگر خدا ازقبل می‌دانست، پس من نمی‌توانم خلاف آنچه خدا می‌دانست عمل کنم. این اشکال سابقه دارد و خیّام هم در اشعارش آن را مطرح کرده است.

من می خورم و هر‌که چو من اهل بود

می خـوردن مـن به نــزد او سـهل بـود

می‌ خـوردن من حـقّ ز ازل می‌دانست

گر می نخـورم علـم خـدا جـهـل بـود

البتّه اگر کسی دو تا سیلی در گوش او می‌خواباند و می‌گفت:

من می‌زنم و هرکه چـو مـن اهـل بـود

سیــلـی زدنـم بـه نـزد او ســهـل بــود

سیــلی زدنـم حــقّ ز ازل می‌دانــسـت

گر مـن نـزنم علـم خـدا جــهـل بــود

آنگاه چنین حرفی نمی‌زد! مشکل خیّام یا هرکه این سؤال به ذهنش می‌آید، این است که نتوانسته علم ازلی الهی را از علم اکتسابی بشری تفکیک کند. علم انسان فرع بر معلوم است؛ یعنی اوّل معلوم وجود دارد، بعد ما به آن علم پیدا می‌کنیم. امّا علم ازلی، علم بلامعلوم و قبل‌المعلوم است؛ علمی است قبل از پدید آمدن معلوم. علم ازلی الهی با علم ما فرق دارد[۲۳]. لذا در پاسخ خیّام گفته‌اند:

عـلـم ازلـی عـلّــت عصـیـان کـردن

نــزد عـقـلا ز غـایــت جــهـل بــود

حتّی در علم بشری هم خودِ علم الزاماً دلیل وقوع چیزی نیست. اگر من بدانم که فردا صد درصد چه اتّفاقی می‌افتد، آیا علم من علّت آن اتّفاق خواهد بود؟ ممکن است این‌گونه نباشد. برای مثال دانشمندان محاسبه می‌کنند و با قاطعیّت می‌گویند، در فلان ماه و فلان روز و ساعت، خورشیدگرفتگی رخ می‌دهد. آیا علم این دانشمندان سبب و علّت خورشیدگرفتگی می‌شود؟ اگر این را نمی‌دانستند خورشید نمی‌گرفت؟ دانشمندان به علل و عوامل خورشیدگرفتگی واقف شدند و از قبل فهمیدند که در چه روز و ساعتی خورشید خواهد گرفت؛ امّا خورشید طبق علل و عوامل کیهانی خودش گرفت؛ علم دانشمندان سبب خورشیدگرفتگی نشد.

مثال دیگر اینکه معلّم وقتی یکی دو جلسه از ترم می‌گذرد، می‌فهمد چه کسی آخر ترم نمره‌ی الف می‌گیرد و چه کسی نمره‌ی ب؛ یا چه کسی مردود می‌شود و ترم بعد دوباره مهمان این کلاس است. آیا به‌سبب دریافت معلّم، این دانشجو شاگرد اوّل شد و آن دیگری از درسش افتاد؟ آنها با علل و عوامل اختیاری خودشان شاگرد اوّل شدند یا افتادند؛ امّا معلّم به آن علل و عوامل واقف و مُشرِف شد؛ مثلاً دید این دانشجو یک جلسه درمیان غایب است؛ جلساتی هم که حاضر است دیر به کلاس می‌آید؛ وسط کلاس به ‌بهانه‌ی آب خوردن بیرون می‌رود؛ وقتی هم حضور دارد ته کلاس چرت می‌زند و دفتر و قلمی هم با خود نمی‌آورد. برای معلّم بدیهی است که این دانشجو ترم آینده هم مهمان همین کلاس است. یک دانشجوی دیگر تمام جلسات سر وقت به کلاس می‌آید؛ ردیف اوّل می‌نشیند و دقیق گوش می‌دهد و نکته‌ها را یادداشت می‌کند. وارد بحث و گفتگو می‌شود؛ از معلّم سؤال می‌کند؛ به پرسش‌های او جواب می‌دهد؛ در پایان کلاس منابع مطالعاتی بیشتری درخواست می‌کند. برای معلّم روشن است که این دانشجو آخر ترم با نمره‌ی عالی قبول می‌شود. نمرات این دانشجویان معلول این نبود که معلّم از پیش خبردار بود؛ آنها طبق علل و عوامل خودشان نمره گرفتند.

بنابراین هر علم پیشینی سبب نمی‌شود حوادث جبری باشند. خدا از پیش می‌دانست هریک از ما چه خواهیم کرد؛ امّا به این معنی که او آگاه است ما با اختیار و آزادی خودمان چگونه رفتار خواهیم کرد و درنتیجه چگونه خواهیم شد. این علم هیچ تعارضی با اختیار و آزادی انسان ندارد.

پرسش: وقتی برای تصمیم‌هایمان استخاره می‌گیریم، اختیار معنا ندارد؟

پاسخ: ما در این مباحث از تصمیمی سخن می‌گوییم که با علم و عقل اتّخاذ می‌شود؛ گرچه نفس رفتن شخص به‌سمت استخاره، خودش یک کار اختیاری است. تمکین وی به نتیجه‌ی استخاره هم اختیاری است[۲۴].

نتیجه‌ی مبحث

اکنون که دریافتیم هرچه در زندگی ما رخ داده، کار خدا بوده است، بیهوده با دیگران درگیر نشویم؛ خیالمان راحت باشد که همه را خودش کرده است. مثل پرونده‌ای که متّهم بسیار دارد؛ ده، بیست نفر را دستگیر می‌کنند؛ امّا بعد از بازجویی یکی‌یکی تبرئه می‌شوند و آخر کار معلوم می‌شود همه‌ی کارها زیر سر یک نفر بوده است. اگر پرونده‌ی زندگی خود را بگردیم، معلوم می‌شود همه‌ی کارها زیر سر خدا بوده و احدی در زندگی ما کاره‌ای نبوده است. اگر هم دلخور هستیم، باید تکلیفمان را با خدا یکسره کنیم. اگر می‌پنداریم حوادث زندگی ما بد است، سراغ خدا برویم؛ چون غیرخدا احدی کاره‌ای نیست.




[۱]. حرّ عاملی، وسائل‌الشّّیعه، ج ۱، ص ۴۹؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۱۱/

[۲]. حرّ عاملی، وسائل‌الشّّیعه، ج ۱، ص ۴۹؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۱۱/

.[۳]حرّ عاملی، وسائل‌الشیعة، ج ۱، ص ۵۱ و ۵۲/

[۴]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۵، ص ۱۰۶/

[۵]. البتّه گفته شده است ابتدا کارد از جلو که محلّ بوسه‌ی حضرت زینب علیها السّلام بود؛ نبرید. لذا آن ملعون سر مقدّس حضرت را از قفا برید؛ ولی به‌هرحال این حادثه رخ داد.

[۶]. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۶۹/

.[۷] سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۱۰۴/

[۸]. کلینی، کافی، ج ۲، ص ۳۳۲/

[۹]. سوره‌ی یونس، آیه‌ی‌ ۵۲؛ سوره‌ی نمل، آیه‌‌ی ۹۰؛ سوره‌ی یس، آیه‌‌ی ۵۴ و ... . در این زمینه نگاه کنید به: مهدی طیّب، شراب طهور، ص ۶۹ و ۷۰/

[۱۰]. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۱۶؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ۴، ص ۱۹۷/

[۱۱]. برای درک بهتر اختیار انسان، بین جبر یا هیچ‌کاره و تفویض یا همه‌کاره بودن، چند مثال دیگر می‌آوریم.

الف. شخصی را در نظر بگیرید که آیینه‌ای به‌دست دارد و شخص دیگری با نورافکن، درون آیینه‌ی او نور می‌تاباند. شخصی که آیینه به‌دست دارد، با چرخاندن آیینه، نور منعکس‌شده در آن را به هر نقطه‌ای که بخواهد می‌اندازد؛ ولی کسی که نورافکن به‌دست اوست، اگر نخواهد انعکاس نور به نقطه‌ای بیفتد، می‌تواند نورافکن را خاموش یا به جهت دیگری منحرف کند و درنتیجه نوری در آیینه نماند که نفر اوّل، آن را به نقطه‌ی مذکور بتاباند. نقش کسی که آیینه به‌دست اوست در روشن شدن نقاط، چیزی بین همه‌کاره و هیچ‌کاره بودن است.

ب. فردی را تصوّر کنید که نورافکنی به‌دست دارد و نور آن را به نقاط مختلف می‌تاباند؛ و نفر دومی را که کلید روشن و خاموش‌کننده‌ی نورافکن در اختیار اوست. اگر نفر دوم نخواهد فرد اوّل به نقطه‌ای نور بتاباند، می‌تواند با کلید، برق را قطع و نورافکن را خاموش کند. نقش فرد اوّل در روشن شدن نقاط با نور نورافکن، چیزی بین همه‌کاره و هیچ‌کاره بودن است.

ج. فردی را در نظر آورید که سرِ شلنگ آبی را در اختیار دارد و به هر نقطه‌ای که بخواهد آب می‌پاشد؛ و فرد دومی را که کنترل شیر آبِ متّصل به شلنگ را در اختیار دارد و چنانچه نخواهد نفر اوّل به نقطه‌ای آب بپاشد، می‌تواند شیر آب را ببندد و جریان آب شلنگ را قطع کند. نقش کسی که سرِ شلنگ به‌دست اوست در پاشیده شدن آب به نقاط، چیزی بین همه‌کاره و هیچ‌کاره بودن است.

[۱۲]. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۲۳/

[۱۳]. حرّ عاملی، وسائل‌الشیعة، ج‏۲۷، ص ۲۲۲: قال رسول‌الله۶: اِنَّ اللهَ... اَعطىٰ کُلَّ ذِی‏ حَقٍّ‏ حَقَّهُ‏ُ: همانا خداوند حقّ هر صاحب حقّی را به او عطا کرد.

[۱۴]. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۲۳‏.

[۱۵]. صدوق، التّوحید، پاورقی ص ۶۸/

[۱۶]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۹۶؛ سیّدبن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ص ۶۸۵/

[۱۷]. سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی ۲۶/

[۱۸]. برای آشنایی بیشتر با آیات و احادیث حاوی آموزه‌ی توحید افعالی، نگاه کنید به: مهدی طیّب، شراب طهور، ص ۱۳۲-۱۳۷/

[۱۹]. این نکته را در فصل آینده روشن خواهیم ساخت.

[۲۰]. مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۱۸/

[۲۱]. تقدّم رتبی و وجودی را با یک مثال این‌گونه می‌توان بیان کرد: نویسنده‌ای را درنظر بگیرید که مشغول نوشتن است؛ حرکت دست و قلم او ازنظر زمانی توأم یا همزمان است؛ امّا تردیدی نیست که وجوداً حرکت ابتدا در دست و سپس در قلم پدید می‌آید.

[۲۲]. فایل صوتی این مباحث با نام درآمدی بر مبحث اخلاق در سایت اهل ولاء در قسمت مباحث عرفانی بخش سخنان استاد در دسترس است.

[۲۳]. علمی که ما به آن آشناییم، آگاهی از خصوصیّات چیزی است که وجود دارد و درنتیجه وجود آنچه بر آن آگاهیم (معلوم)، بر آگاهی ما (علم) مقدّم است. امّا خداوند علاوه‌بر این‌گونه علم، قبل از به‌وجود آمدن موجودات و رخدادها نیز به آنها علم دارد، که به آن علم بلامعلوم می‌گویند.

[۲۴]. برای آشنایی با نکات دیگری درزمینه‌ی جبر و اختیار، نگاه کنید به: مهدی طیّب، سرّ حقّ، ص ۱۲۳- ۱۲۶/