Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
۱۴۰۳

27. شوال 1445


6. می 2024






ثبات در توحید
تالیفات استاد - کتاب شراب طهور

در عرصهى توحید و معرفت الله، ابتدا بر اساس برهان و استدلال، در شخص علم عقلى بهوجود مىآید. سپس آنچه را عقل نسبت بدان متقاعد شده است، قلب معتقد و پذیرا مىگردد و
ایمان قلبى حاصل مى
شود. در مرحلهى سوم، این پذیرش قلبى ثبات پیدا مىکند و حالت و روحیّهى دائمى شخص مىشود و اطمینان قلبى پدید مىآید. در مرحلهى نهایى، شخص به مقام یقین نایل مىشود و شهود قلبى که از ثمرات یقین است،[۱] آغاز مىگردد.

 

بشر ابتدا در جهل و غفلت از خدا بهسر مىبرد و در زندگى خویش حضور و نقش خدا را احساس نمىکند و تنها به امور ظاهرى و محسوس توجّه دارد و صرفاً علل و عوامل ظاهرى را در جهان مؤثّر و کارگر مىپندارد. در این بىخبرى و غفلت از خدا، نفس براى تأمین منافع و مطامع خودخواهانه و سودجویانهى خویش، او را به خلق و خو و رفتار و اعمال ناپسند فرمان مىدهد. در این حالت، شخص در مرتبهى «امّارگى» نفس قرار دارد. چنانکه قرآن کریم مىفرماید: اِنَّ النَّفسَ َلاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّى: هر آینه نفس بسیار به بدى فرمان مىدهد، مگر که پروردگارم رحم کند.[۲] در مرحلهى  

بعد شخص گاهى به حضور و تأثیر مطلق پروردگار در زندگى خود و امور عالم توجّه پیدا مىکند و گاهى اسیر غفلت و بىتوجّهى مىشود، و آنگاه که دوباره از غفلت رهایى یافت، از غفلتى که گریبانگیرش شده بود، شرمنده و پشیمان مىشود و خود را سرزنش مىکند. در این حالت شخص در مرحلهى «لوّامگى» نفس قرار دارد. قرآن کریم در اشاره به این مرتبه مىفرماید: لا اُقسِمُ بِالنَّفسِ اللَّوَّامَةِ : سوگند به نفس ملامتگر.[۳]

 

با عبور از مرحلهى لوّامگى، شخص به حالى دست مىیابد که مورد الهامات غیبى واقع مىشود و از راه باطن، درست و نادرست و شایسته و ناشایست به او معرّفى مىشود. نفس در این مرحله «مُلهَمه» نامیده مىشود. قرآن کریم با نظر به این مرتبهى نفس مىفرماید: وَ نَفسٍ وَ ما سَوّیها فَاَلهَمَها فُجورَها وَ تَقویها: سوگند به نفس و آنچه او را متعادل ساخت و آلودگى و پرهیزکاریش را به او الهام کرد.[۴]

 

پس از آن، شخص به مرتبهاى مىرسد که توجّهش به حضور و تأثیر مطلق بىشریک حضرت حق دائمى مىشود و از مبتلا شدن به غفلت، بهطور کامل مصونیّت مىیابد. در این حالت نفس به مقام اطمینان نایل و نفس «مطمئنّه» خوانده مىشود. صاحب نفس مطمئنّه در توحید ثبات مىیابد و
کارش یک طرفه مى
شود و دیگر به غفلت و امّارگى، انیّت و انانیّت و مستقل و مؤثّر پنداشتن خود و سایر موجودات، در هستى، فعل و اثر، مبتلا نمىشود. از این آیهى شریفهى قرآن کریم که مىفرماید : وَ اِذ قالَ اِبراهیمُ رَبِّ اَرِنى کَیفَ تُحیِى المَوتى، قالَ اَوَ لَم تُؤمِن، قالَ بلَى وَ لکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبى: و هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مىکنى. خداوند فرمود: مگر به آن ایمان ندارى؟ ابراهیم گفت: بله، دارم؛ امّا براى اینکه به مقام اطمینان قلبى برسم؛[۵] مىتوان  

دریافت که اطمینان مقامى بالاتر از ایمان است.

زمینهى راه یافتن به منزلگاه نخستین و بار یافتن به مقام عنداللّهى و رجوع به حضرت حق، با نیل به مقام اطمینان فراهم مىشود. قرآن کریم در اشاره به این مرتبهى نفس مىفرماید : یا اَیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعى اِلى رَبِّکِ رَاضیَةً مَرضیَّةً؛ فَادخُلى فى عِبادى وَ ادخُلى جَنَّتى: اى نفس مطمئنّه و به ثبات و آرامش رسیده! به سوى پروردگارت در حالى باز گرد که هم از او خرسندى و هم مورد رضایت او مىباشى؛ پس در جمع بندگان من وارد و به بهشت من داخل شو.[۶]  

 

در مراتب توحید، مرحلهى نهایى، باور و یقین قلبى است. همهى ثمرات ظاهرى و باطنى و دنیوى و اخروى دین منوط به باور و یقین است و همهى کاستىها و نقصها نیز ناشى از ضعف در باور است. اکثر کسانى که به توحید ایمان آوردهاند، به یقین راه نیافتهاند و ایمانشان با نوعى شرک و مؤثّرپندارى غیر خدا آمیخته است. در توضیح آیهاى که مىفرماید: وَ ما یُؤمِنُ اَکثَرُهُم بِاللهِ اِلّا وَ هُم مُشرِکونَ: بیشتر آنها به خدا ایمان نمىآورند، مگر اینکه در همان حال مشرکند؛[۷] امام صادق علیه السلام

فرمودند: هُوَ قَولُ الرَّجُلِ لَولا فُلانٌ لَهَلَکتُ وَ لَولا فُلانٌ لَما اَصَبتُ کَذا وَ کَذا وَ لَولا فُلانٌ لَضاعَ عِیالى. اَلا تَرى اَنَّهُ جَعَلَ ِللهِ شَریکاً فى مُلکِهِ یَرزُقُهُ وَ یَدفَعُ عَنهُ؟ قیلَ: فَیَقولُ لَولا اَنَّ اللهَ مَنَّ عَلَىَّ بِفُلانٍ لَهَلَکتُ. قالَ : نَعَم، لا بَأسَ بِهذا وَ نَحوِهِ: آن سخن شخصى است که مىگوید: اگر فلانى نبود، من قطعاً هلاک شده بودم و اگر فلانى نبود، حتماً به آن چیز و آن چیز نرسیده بودم و اگر فلانى نبود، قطعاً خانوادهام تباه شده بود. آیا نمىبینى که او در قلمرو فرمانروایى خداوند، شریکى براى خدا قرار داده است که به او روزى مىدهد و خطرات را از او دفع مىکند؟ به امام علیه السلام عرض شد: پس مىگوید: اگر خدا بهوسیلهى فلانى بر من منّت ننهاده بود، من به یقین هلاک شده بودم. حضرت فرمودند : بلى،
سخن گفتن به این صورت و مانند آن ایرادى ندارد.
[۸]

 

صِرف اینکه شخص از روى عقل به درستىِ آموزههاى دینى پىببرد و به تصدیق عقلى برسد، بهرهى چندانى براى او نخواهد داشت. در مقام مثال مىتوان بیشتر مردم را در نظر گرفت که در حالى که با عقل خود تصدیق مىکنند از جنازه و مردگانى که در گورستان دفن شدهاند کارى برنمىآید، و در نتیجه، ترسیدن از جنازه و گورستان نامعقول است؛ امّا در عین حال وقتى در تاریکى شب با جنازهاى تنها مىشوند، به هراس مىافتند، یا در حالى که تنها در قبرستان حضور دارند، با غروب خورشید و تاریک شدن هوا، گرفتار ترس و دلهره مىشوند. امّا در برابر، مردهشویى که سالها با جنازه سر و کار داشته و گورکنى که سالها به گورستان رفت و آمد کرده است، هرگز دچار هراس نمىشود. تفاوت مردهشوى و گورکن با دیگران در این است که سایرین تنها عقلشان تصدیق کرده است که جنازه و گورستان خطر ندارند و جایى براى ترس از آنها وجود ندارد، امّا مردهشوى و گورکن، قلبشان این حقیقت را باور کرده و بدان یقین یافته است. همانگونه که در این مثال به خوبى پیداست، آنچه منشأ اثر است، یقین و باور قلبى است و بر تصدیق عقلى صرف، چندان اثرى مترتّب نیست.

یقین که بالاترین مرتبهى ایمان است، خود سه مرتبه دارد که هر یک مقدّمهى مرتبهى بالاتر است. مرتبهى نخست یقین، «علم الیقین»[۹] خوانده مىشود. علم الیقین یعنى باور به وجود چیزى

بهوسیلهى دلیل و نشانه. همانند مطمئن شدن از وجود آتشى که در دور دست یا پشت مانعى افروخته شده است، در اثر مشاهدهى دود آن. به مرتبهى دوم، «عین الیقین»[۱۰] گفته مىشود. عین الیقین

یعنى باور به وجود چیزى از راه دیدن خود آن. همانند یقین پیدا کردن به وجود آتش با دیدن شعلههاى آن. سومین و بالاترین مرتبهى یقین، «حقّ الیقین»[۱۱] نامیده مىشود. حقّ الیقین یعنى

باور به وجود چیزى از راه یکى شدن با آن. همانند مطمئن شدن و یقین پیدا کردن به وجود آتش با افتادن و شعلهور شدن در آن.

در عرصهى توحید نیز، ابتدا شخص به کمک برهان و دلیل نسبت به حقایق توحیدى یقین علمى و عقلى پیدا مىکند.[۱۲] سپس به شهود اسماء و صفات الهى با دیدهى دل نایل مىگردد و


سرانجام در حقیقت توحید فانى و خود، مظهر اسماء و صفات الهى مىشود؛ بهگونهاى که فعل الهى از او صادر مىگردد و خلق و خوى الهى و آثار ربوبى در او نمایان شده و مَثَل خدا مىشود.

بر اساس احادیث بسیار معصومین علیهم السلام، کمترین چیزى که میان خلق تقسیم شده، یقین است.[۱۳] براى ورود به این عرصهى والا و گرانبها، نخست باید تردیدهاى عقلى را به کمک برهان و

دلیل برطرف کرد؛ بهگونهاى که کوچکترین شکّ و شبههاى نسبت به حقایق توحیدى در اندیشه باقى نماند. درسآموزى و پرسش از دینآگاهان و مطالعهى آثار علمى آنان و تفکّر و تعقّل، امورى است که در این مسیر به کمک شخص مىآیند تا از تردید و تزلزل در عقیده توحیدى مبرّا و مصون شود.[۱۴] و [۱۵]

                

      

  

  

    

دومین گام در راه نیل به یقین، تلقین مکرّر قولى و فعلى حقایقى است که عقل به صحّت آن اطمینان یافته است. یعنى شخص، هم آن حقایق را با زبان مکرّر بازگو و به خود تلقین کند و هم رفتارهاى متناسب با آن طرز تفکّر و باور را مکرّر انجام دهد. اذکار و اورادى که شخص مؤمن مکرّر بر زبان جارى مىکند و طاعات و عباداتى که به کرّات انجام مىدهد، در واقع همین تلقین قولى و فعلى باورهاى معنوى و دینى به خویشتن است و رمز تکرارى که در آنها مقرّر شده، این است که تلقین
مکرّر به خویش مى
تواند حقایقى را که عقل تصدیق نموده، به قلب سرایت دهد و به یقین و باور قلبى مبدّل کند. قرآن کریم با توجّه به همین حقیقت مىفرماید: وَ اعبُد رَبَّکَ حَتّى یَأتِیَکَ الیَقینُ : پروردگارت را عبادت کن تا یقین براى تو حاصل شود.[۱۶] و نیز مىفرماید: یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا

اذکُروا اللهَ ذِکراً کَثیراً: اى مؤمنان! خدا را فراوان یاد کنید.[۱۷]

 

در مثال مردهشوى و گورکن که پیشتر مطرح شد نیز، باید توجّه داشت که آنها هم در آغاز، همچون سایرین، در تنهایى و تاریکى، از جنازه و گورستان مىترسیدند و دچار هراس مىشدند، امّا در اثر تماس مدام با جنازهها و آمد و شد پىدرپى به گورستان در مدّت متمادى، بهتدریج به یقین و باور مزبور نایل شدند.

سومین گام در جهت نیل به یقین، مجالست و همنشینى و دوستى و مراوده با اهل یقین است. با توجّه به اینکه انسان از معاشر و مجالس خود اثر مىپذیرد و بهتدریج ویژگىهاى مصاحب و همنشین به او منتقل مىشود و اگر معاشرت توأم با محبّت، صمیمیّت، مودّت و ارادت باشد، تأثیر مزبور صد چندان مىشود؛ با انتخاب دوستان بهرهمند از یقین و دل سپردن، ارادت، درک محضر و برقرارى ارتباط با بزرگان اهل یقین، بهتدریج روح ایمان و اطمینان در شخص راسختر و درنهایت به یقین منجر مىشود.

چهارمین اقدام در جهت نیل به یقین، دعا و درخواست ملتمسانه و مصرّانهى مکرّر و پىگیر از محضر پروردگار است؛ زیرا یقین موهبت بزرگى است که از جانب خداوند به شخص عطا مىشود و مؤثّر و کارساز واقع شدن سه گام پیشین نیز منوط به تأثیرى است که حضرت حق به آنها مىبخشد. در نتیجه، سالک براى برخوردار شدن از این موهبت بزرگ الهى باید دست نیاز به درگاه خداوند واهب الیقین دراز کند و نیل به یقین را از او تمنّا نماید. در دعاهاى بسیارى که از معصومین علیهم السلام روایت شده است، یکى از خواستههایى که بر آن تأکید شده، نیل به مرتبهى یقین است. بهعنوان نمونه، امام صادق علیه السلام در مقام دعا به خداوند عرضه مىدارند: اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیکَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجعَلِ النُّورَ فى بَصَرى وَ البَصیرةَ فى دینى وَ الیَقینَ فى قَلبى وَ ...: اى معبود من! به حقّى که محمّد و آل محمّد بر تو دارند از تو درخواست مىکنم که بر محمّد و آل محمّد درود فرست و در دیدگانم نور، در دینم بصیرت و در قلبم یقین قرار ده ... .[۱۸] امام سجّاد علیه السلام در


مناجاتهاى سحرى خویش در ماه مبارک رمضان عرضه مىدارند: اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلبى وَ یَقیناً حَتّى اَعلَمَ اَنَّهُ لَن یُصیبَنى اِلّا ما کَتَبتَ لى وَ رَضِّنى مِنَ العَیشِ بِما قَسَمتَ لى یا اَرحَمَ الرّاحِمینَ : اى معبود من! از تو ایمانى درخواست مىکنم که در پرتو آن همواره در قلبم حاضر باشى و یقینى درخواست مىکنم که در پرتو آن بدانم جز آنچه تو براى من مقرّر نمودهاى چیزى برایم رخ نخواهد داد و مرا به آنچه از روزى که قسمتم کردهاى خرسند ساز، اى مهربانترین مهربانان.[۱۹]

 

با نیل به یقین، سالک جز خدا نمىبیند. همانگونه که بادام دو پوست، یک مغز و یک روغن مغز دارد، اشخاص در رابطه با توحید نیز به همین چهار مرتبه قابل تقسیمند. منافقان تنها به زبان و در ظاهر ادّعاى ایمان و توحید مىکنند. عوام به تقلید و عالمان به دلیل به توحید عقیده دارند. عارفان به شهود قلبى توحید نایل شدهاند، ولى کثرات را نیز مىبینند. امّا کاملان جز حق نمىبینند و از دوبینى رهایى یافتهاند.




[۱] . قرآن کریم نیل حضرت ابراهیم ۷ به شهود ملکوت آسمانها و زمین را همراه با اهل یقین بودن وى مطرح کردهاست (سورهى انعام، آیهى ۷۵) و کسى را که به مرتبهى علم الیقین رسیده است، پیش از مرگ و در همین دنیا، قادر بهمشاهدهى دوزخ دانسته است. (سورهى تکاثر، آیههاى ۵ و ۶)

[۲] . سورهى یوسف، آیهى ۵۳/

[۳] . سورهى قیامت، آیهى ۲/

[۴] . سورهى شمس، آیههاى ۷ و ۸/

[۵] . سورهى بقره، آیهى ۲۶۰/

[۶] . سورهى فجر، آیههاى ۲۷ تا ۳۰/

[۷] . سورهى یوسف، آیهى ۱۰۶/

[۸] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۳ و عبد على بن جمعه، تفسیر نورالثّقلین، ذیل آیهى ۱۰۶ سورهى یوسف.

[۹] . سورهى تکاثر، آیهى ۵/

[۱۰] . سورهى تکاثر، آیهى ۷/

[۱۱] . سورهى واقعه، آیهى ۹۵/

[۱۲] . براهین و دلایلى که هرکس با آن به علم الیقین نایل مىشود، متناسب با توان عقلى و علمى اوست. بنابراین ممکناست شخصى با استدلال سادهاى به یقین برسد و شخص دیگرى با براهین پیچیده و غامض عقلى به یقین نایل شود.

[۱۳] . کلینى، کافى، ج ۲، ص ۵۱ و ۵۲/

[۱۴] . باید دانست که تنها شکهایى با پرسش، مطالعه و تفکّر برطرف مىشوند که ماهیّت علمى و عقلى دارند. امّا برخىشکها، با وجود ظاهر عقلى، ماهیّت علمى و عقلى ندارند و معلول عوامل روحى و روانىاند. مثلاً فرد در اثر رفتار وبرخورد نامطلوب و ناعادلانهى شخصى که ظاهرى مذهبى دارد از او رنجیدهخاطر و متنفّر مىشود. این احساس،ناخودآگاه، بهتدریج از دو جهت در درون او گسترش مىیابد. از یک سو رفتهرفته از همهى اشخاص مذهبى متنفّرمىشود و از سوى دیگر، کمکم از خود مذهب انزجار پیدا مىکند و درصدد برمىآید رابطهى خود با دین را قطع کند ومذهب را کنار بگذارد. امّا براى اینکه چنین اقدامى نزد خود و دیگران موجّه و منطقى تلقّى شود، بىآنکه خود متوجّهباشد، نفس او از درون به ایجاد تردیدها و ایرادهاى بهظاهر عقلى و منطقى نسبت به حقایق و آموزههاى دینمىپردازد تا دینگریزى را موجّه و عقلانى جلوه دهد؛ بهنحوى که حتّى خود شخص گمان مىکند به خاطر دلایل عقلىو منطقى، نسبت به دین بىعلاقه و بىاعتقاد شده است و براى دیگران نیز قطع رابطهى خود با دین را با همین اشکالهاو ایرادهاى عقلى و منطقى توجیه مىکند. مثال دیگر فردى است که در اثر کثرت آلودگى و گناه و خوردن لقمههاىحرام و شبههناک، سنخیّت وجودش با حقایق پاک و لطیف الهى از بین رفته است. از آنجا که شرط پیوند و پیوستگىدو چیز، سنخیّت بین آنهاست و هر موجودى آنچه را با او سنخیّت ندارد از خود دفع مىکند، روح این فرد نیز به علّتاز دست دادن سنخیّت، حقایق معنوى را پس مىزند و لذا او احساس مىکند از هرچه نام و اثرى از معنویّت و دین داردبدش مىآید. در نتیجه، تصمیم مىگیرد بهطور کامل رابطهى خود با دین و مذهب را قطع کند. در اینجا نیز نفس،موذیانه دست به کار مىشود و براى موجّه و عقلایى جلوه دادن بریدن از دین و معنویّت، به تردیدآفرینى نسبت بهحقایق و آموزههاى دین مشغول مىشود. این فرد نیز چهبسا متوجّه این بازیگرى نفس نشود و خود نیز گمان کند واقعاًبه دلیل اشکالها و ایرادهاى عقلى که نسبت به دین و مذهب دارد، دین و معنویّت را کنار مىگذارد و به زندگى مادّى وملحدانه روى مىآورد.در مواردى از قبیل آنچه مثال زده شد، وارد شدن از طریق برهان و استدلال براى تردیدزدایى و اعتقادزایى بىنتیجهاست. در چنین مواردى باید ابتدا علل و زمینههاى زده شدن فرد از دین و معنویّت را از بین برد. مثلاً در مورد فردى کهدر اثر رفتار نادرست و ناعادلانهى شخصى بهظاهر مذهبى، از دین زده شده است، باید از یک سو، به او تفهیم کرد کهحساب رفتار مزبور از دین و مذهب جداست و دین چنین رفتارى را محکوم و از آن نهى کرده است و رفتاررنجشآفرین شخص مورد نظر، معلول مذهبى بودن او نیست، بلکه ناشى از خلاف مذهب رفتار کردن او است. ازسوى دیگر، باید او را با افرادى مذهبى که رفتارى دلنشین و جذّاب دارند آشنا و مرتبط کرد تا متوجّه شود تعمیمى کهدر ذهن خود داده نادرست بوده است و رفتار نامطلوب یک فرد بهظاهر مذهبى را منطقاً نمىتوان به پاى همهىاشخاص مذهبى گذارد و بدان خاطر از همهى آنها متنفّر شد.در مورد فردى که در اثر آلودگى و گناه و خوردن لقمههاى حرام و شبههناک سنخیّت روحى خود را با حقایق پاک ولطیف دینى و معنوى از دست داده است نیز باید ابتدا کارى کرد که در رویّهى او تغییر بهوجود آید و با اجتناب ازغوطهورى در منجلاب گناه و فساد و پرهیز از حرامخوارى، زمینهى سنخیّت وجودى با حقایق پاک و لطیف معنوىدر او فراهم شود.پس از برطرف شدن زمینههاى روحى و روانى تنفّر و زدگى از دین و معنویّت، چهبسا تردیدها و ایرادهایى که به نظرشخص بسیار جدّى و منطقى مىآمد، خود به خود رنگ ببازد و منتفى شود و خود شخص هم خندهاش بگیرد که بهخاطر چنان مطالب واهى، درصدد بود رابطهى خود با دین و معنویّت را قطع کند. اگر هم تردیدها و ایرادها خود به خودبرطرف نشد، اکنون شخص در موقعیّتى قرار دارد که آمادگى معتقد شدن و یقین پیدا کردن به باورهاى دینى را، در اثرآگاهى بر ادّلهى صحّت آنها، به دست آورده است و گفتوگوى استدلالى با او سودمند و مؤثّر خواهد بود.

[۱۵] . آفت علم و زرنگى، شکّاکیّت و دیرباورى است و این سبب مىشود اغلب کسانى که خود را اهل علم و تشخیصمىپندارند در برابر دستوراتى که از بزرگان دین براى نیل به رستگارى رسیده است، با شکّ و تردید مواجه شوند و بهانجام آنها اهتمام نورزند و از ثمرات آنها محروم بمانند. لذا در روایات معصومین : تصریح شده است بیشترینچیزى که اهل علم را از برخوردارىهاى اخروى محروم مىکند بدگمانى و دیرباورى آنهاست. (صدوق، خصال،ص ۳۲۵) و متقابلاً تأکید شده است که بیشتر اهل بهشت اشخاص خوشباورند که آنچه را از معصومین : نقلمىشود، خیلى زود و بهآسانى مىپذیرند و به آن عمل مىکنند، و اهل شکّ به دلیل همین خوشباورى، آنها راسادهانگار و ابله مىپندارند. (مجلسى، بحارالانوار، ج ۵، ص ۱۲۸)

[۱۶] . سورهى حجر، آیهى ۹۹/

[۱۷] . سورهى احزاب، آیهى ۴۱/

[۱۸] . کلینى، کافى، ج ۲، ص ۵۴۹/

[۱۹] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۹۵، ص ۹۳/

-