Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
۱۴۰۳

27. شوال 1445


6. می 2024






نقش کلیدى محبّت در سلوک
تالیفات استاد - کتاب شراب طهور

چنانکه پیشتر گفته شد، کمال و رستگارى انسان در گرو تزکیه و تهذیب نفس است. بهترین راه پیراستن نفس از بدىها و زشتىها، رها ساختن آن از چیزى است که سرمنشأ همهى زشتىها و بدىهاست و نیکوترین طریق آراستن آن به خوبىها و زیبایىها، پیوستن آن به چیزى است که سرچشمهى همهى خوبىها و زیبایىهاست.

سرمنشأ تمامى افکار زشت، روحیّات پلید، اخلاق ناپسند و رفتارهاى نکوهیده، محبّت و دلبستگى به دنیاست. پیامبر اکرم۹ مىفرمایند: حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطیئَةٍ: محبّت دنیا سرچشمهى همهى بدىها و بدکارىهاست.[۱] همهى دروغها و دغلها، نیرنگها و فریبها،  

حرصها و حسدها، ظلمها و بیدادها، فسادها و فحشاها و دیگر آلودگىهاى از این دست، زاییدهى دنیاطلبى اشخاص، در قالب خودخواهى، راحتطلبى، پولپرستى، مقامدوستى، شهرتطلبى، شهوتپرستى و دیگر مظاهر حبّ دنیاست. متقابلاً، سرمنشأ تمامى افکار ارزشمند و متعالى، روحیّات لطیف و زیبا، اخلاق نیک و پسندیده و رفتارهاى ستوده و شایسته، محبّت و دلدادگى به حضرت حق جلّ و علاست. در نتیجه، کلید تزکیه و تهذیب، رهایى از اسارت محبّت دنیا و نیل به محبّت الهى است و راه اصلى رهایى از محبّت دنیا نیز دست یافتن به محبّت خداست. بنابراین رمز اصلى تزکیه و تهذیب، نیل به محبّت و عشق الهى است.

دلیل آنچه گفته شد که راه اصلى رهایى از محبّت دنیا، دست یافتن به محبّت خداست، این است که تنها راه رهایى و خلاص شدن از یک عشق، مبتلا شدن به عشقى بزرگتر است. تنها با قرار گرفتن در جاذبهى عشقى نیرومندتر، مىتوان از جاذبهى یک عشق آزاد شد. چنانکه وقتى قطعهى آهنى در جاذبهى آهنربایى قوىتر قرار مىگیرد، از جاذبهى آهنرباى ضعیفتر آزاد مىشود.

امانتى که به فرمودهى قرآن کریم خداوند به آسمانها و زمین و کوهها عرضه نمود ونتوانستند
متحمّل شوند و ترسیدند و از پذیرش آن سر باز زدند، امّا انسان متحمّل آن شد،
[۲] چیزى جز محبّت  

و ولایت نبود.[۳] و [۴] خداوند به انسانها امر فرمود امانتها را به کسانى بسپارند که اهلیّت دارند و  

 

سزاوار و شایستهى آن مىباشند.[۵] یعنى محبّت خود را به کسى اختصاص دهند و دل به کسى

بسپارند که شایستهى دل سپردن و دوست داشتن باشد. یعنى دل خود را تنها به خدا و خوبان خدا بدهند و به دنیا دل نبازند.

دل، سلطان، امام و قبلهى وجود آدمى است. دل هرجا رفت و به هر سو پر کشید، فکر و زبان، دست و پا، چشم و گوش، و همهى وجود شخص به همان سو رو و در همان جهت عمل مىکند. دل که به خدا روى آورد و سر سپرد، فکر و اندیشه نیز جز به خدا مشغول نخواهد بود، زبان جز به وصف حُسن و ذکر نام او به گردش در نخواهد آمد، دست جز آنچه موجب رضاى اوست نخواهد کرد، پا جز در راهى که مطلوب اوست گام نخواهد نهاد، چشم جز به آنچه حکایتگر جمال و مورد رضاى اوست خیره نخواهد شد و گوش جز سخن دوست و کلام و آهنگى که مورد پسند اوست نخواهد شنید. بنابراین رمز اصلاح احساس، اندیشه، رفتار و گفتار انسان، دل سپردن به خداست.

تمامى آنچه در سلوک کارساز و سودمند است، زاییدهى محبّت به خداست. صدق و اخلاص در سلوک میوهى محبّتند. تنها عاشق است که سودجویانه و کاسبکارانه، و مزوّرانه و مردمفریبانه عمل نمىکند. براى عاشق جز رضایت و عنایت محبوب، همه چیز بىارزش و غیرقابلاعتناست. ثبات قدم در سلوک و طلب شدید و تمامعیار نیز نتیجهى محبّتند. عاشق، جز با وصل، از پا نمىنشیند، آرام نمىیابد و خرسند نمىگردد. حضور قلب در عبادت و دوام ذکر قلبى در زندگى نیز ثمرهى غلبهى محبّت خدا بر دل سالک است. عاشق جز به معشوق نمىاندیشد و دلش جز به جانب او پر نمىکشد.

یگانه راه نیل سالک به کمال انسانى و الهى، به حدّ کمال رسیدن محبّت او به خدا و نیز به حدّ کمال رسیدن اعمالى است که به اقتضاى محبّت به خدا از شخص سر مىزند.

در نظام آفرینش، کمال هر موجود در فدا و فنا شدن در موجود عالىتر از خود است. با قربانى و فانى شدن جماد و خاک در گیاه، گیاه در حیوان، و حیوان در انسان، هر یک به کمال مىرسند و به
موجود بالاتر از خود تبدیل مى
شوند. کمال انسانها نیز در قربانى و فدا شدن در راه اولیا خدا، و کمال اولیا در قربانى و فداى خدا شدن آنهاست. آنچه سبب مىشود انسان دست از جان بشوید و خود و همهى هستىاش را فداى کسى کند، تنها عشق و محبّت است. بنابراین رمز کمال انسان محبّت به خدا و اولیاى الهى است. جلوهى زیبا و تمام این عشق و فدا را، در عرصهى عاشورا، در جانبازى اهلبیت و اصحاب اباعبدالله الحسین علیه السلام در راه امام و محبوب خود و جانبازى و ایثار تمامعیار آن حضرت در راه معبود خویش مىتوان مشاهده کرد.

محبّت به خدا کیمیا و اکسیرى است که مس وجود سالک را به زر ناب انسان کامل مبدّل مىسازد. محبّت به خدا وجود سالک را از هرچه غیر خدا خالى مىکند و جز حضرت حق در او چیزى باقى نمىگذارد و وجود او را یکسره خدایى مىسازد. امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمایند: حُبُّ اللهِ نارٌ لا یَمُرُّ عَلى شَىءٍ اِلاَّ احتَرَقَ: محبّت خدا آتشى است که به چیزى نمىگذرد مگر اینکه آن را مىسوزاند و نابود مىکند.[۶] چنین سالکى زبانش لسان الله، دستش ید الله، چشمش عین الله، گوشش اُذُن الله،

چهرهاش وجه الله و در یک کلام، همهى وجودش مظهر خدا و جلوهگاه صفات و افعال الهى مىشود و از او تنها کار خدایى سر مىزند.

عشق عاشق را به رنگ معشوق درمىآورد و همه چیز عاشق را همانند معشوق مىکند. ظاهر و باطن، افکار و احساس، رفتار و حرکات، صورت و سیرت، و در یک کلام همه چیز عاشق بهتدریج به رنگ معشوق درمىآید. محبّت خدا سالک را به رنگ خدا درمىآورد، رنگى که قرآن کریم در مورد آن مىفرماید: صِبغَةَ اللهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَةً: رنگ خدا و کیست که در رنگ، نیکوتر از خدا باشد.[۷] در پرتو محبّت خدا، سالک متخلّق به اخلاق الله و متّصف به صفات الله مىشود، خلق و

خوى الهى مىیابد و وجودش مظهر اسماء حضرت حق مىشود.

محبّت، حجاب و فاصلهى بین محبّ و محبوب را از میان برمىدارد، محب را به محبوب مىرساند و در محبوب فانى مىسازد و رسم دوگانگى را از بنیان برمىاندازد. محبّت خدا سالک را به وصال حضرت حق مىرساند، او را در حق فانى مىسازد و به یگانگى و توحید مطلق نایل مىکند.

آنچه بین عبد و مولى حجاب شده و دیدار جمال محبوب ازلى را دسترسىناپذیر ساخته است، تعلّق و دلبستگى به غیر خداست و ترک تعلّق از ما سوى الله، رمز رهایى از حجابهاست و رفع حُجُب، سبب وصول به شاهد مقصود است.


غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود         از آنچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

***

تعلّق حجاب است و بىحاصلى         چو پیوندها بگسلى، واصلى

به مدد عشق الهى مىتوان دل را از اسارت کثرات و اشتغال به اغیار رها ساخت و به حریم وحدت راه یافت. تا توجّه به غیر اوست و غیر او را مىبینیم، به دیدار او راهى نداریم و آنچه شخص را از دیدن اغیار نجات مىبخشد، محبّت تمامعیار به جمال یار است؛ زیرا همانگونه که از پیامبر اکرم۹ نقل شده است: حُبُّکَ لِلشَّىءِ یُعمى وَ یُصِمُّ: محبّت تو نسبت به چیزى، تو را از دیدن جز او نابینا و از شنیدن کلام جز او ناشنوا مىکند.[۸] عشق مایهى فانى شدن توجّه عاشق در معشوق و

ندیدن دیگرى، حتّى خویشتن است و این همان رمز اصلى رهایى یافتن از محجوبیّت و فراق و راه یافتن به دیدار و وصال است.

تا شخص اسیر محبّت دنیاست، حواسش مدام پیش محبوبش است؛ یا به غصّهى محرومیّتهاى گذشته مىاندیشد و یا در فکر آرزوهاى دنیوى آینده است. چنین کسى فراغتى براى دیدن خدا ندارد. تنها کسى مىتواند به دیدار یار راه یابد که با رهایى از محبّت دنیا به یُمن محبّت خدا، از حسرت و اندوههاى دنیوى گذشته و آرزوها و تمنّیات دنیوى آینده رها شود و در حال زندگى کند و به خدایى که از خود او به او نزدیکتر است و در هر لحظه با اوست توجّه کند.

خدا و خوبان خدا تنها کسى را به خود راه و در جوار خویش جاى مىدهند که در قلبش متاع محبّتباشد. چنانکه در قرآن کریم در داستان حضرت یوسف علیه السلام آمده است که بعد از اینکه پیمانهى زرّین یوسف علیه السلام که فرمانروا و عزیز مصر شده بود، در بار بنیامین، که برادر تنى او بود، پیدا شد و دیگر برادران از یوسف علیه السلام خواستند یکى از آنها را به جاى بنیامین بازداشت کند و در مصر نگهدارد، یوسف علیه السلام در پاسخ فرمود: مَعاذَ اللهِ اَن نَأخُذَ اِلّا مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَهُ: پناه بر خدا که جز کسى را که متاعمان را نزد او یافتهایم، بگیریم.[۹] خدا و اولیاى خدا تنها کسى را مىگیرند و نزد خود نگه

مىدارند که متاع محبّت خویش را در وجود او بیابند.

احادیث فراوانى از طرق فریقین (شیعه و سنّى) از پیامبر اکرم۹ نقل شده است که شرط پذیرفته شدن اعمال و عبادات نزد خدا ولایت است و عمل بدون ولایت، هر چند بسیار و فزون از
شمار باشد، پشیزى نمى
ارزد و پذیرفته نمىشود.[۱۰] با توجّه به معناى ولایت که پیشتر ذکر شد،

احادیث مزبور بیانگر این حقیقت است که تنها عبادتى در پیشگاه الهى مقبول است که ناشى از محبّت به خدا و اولیاى خدا و توأم با شوق و رغبت به عمل به رضاى محبوب انجام شود. عملى که تنها از سر ترس و به اکراه انجام شود، مقبول نیست. منظور از مقبول واقع شدن عمل نزد خداى متعال نیز این است که هر یک از اعمال و عباداتى که خداوند به انجام آنها فرمان داده است، به این دلیل مقرّر شده است که سازندگى خاصّى در رشد و تعالى عبد و نیل او به قرب و لقاى الهى بر جاى مىگذارد و هنگامى که بهنحوى بهجا آورده شود که آن اثر سازنده در عبد ایجاد شود، آن عمل مقبول شمرده مىشود. بنابراین تنها اعمال و عباداتى به رشد و تعالى عبد و نیل او به قرب و لقاى الهى منجر مىشوند که از سر محبّت و شوق تأمین رضایت محبوب صورت پذیرند.

بر اساس آنچه گفتیم، بهروشنى آشکار شد که هیچ گوهر گرانبهایى نیست مگر اینکه از معدن محبّت به خدا مىتوان به آن دست یافت و هیچ تعالى و کمالى نیست مگر اینکه از رهگذر عشق الهى قابل وصول است.

تا ابد زنده بماناد تو را نام اى عشق         که به اقبال تو هر کار توان برد از پیش

اکنون مىتوان دریافت که چرا امام باقر علیه السلام فرمودند: هَلِ الدّینُ اِلاَّ الحُبُّ؟ ... اَلدّینُ هُوَ الحُبُّ وَ الحُبُّ هُوَ الدّینُ: آیا دین چیزى جز محبّت است؟ ... دین همان محبّت و محبّت همان دین است.[۱۱]

دین در حوزهى عقیده و ایمان، علاقهمندى و دلدادگى به خدا، پیامبر و امامان علیهم السلام و دوست داشتن و رغبت به جهان آخرت، و در حوزهى احکام اخلاقى و فقهى، رفتارهاى عاشقانه با خدا و خلق خداست. تحقّق اهداف دین در تعالى انسانها و نایل ساختن آنها به قرب و لقاء و وصال الهى نیز در گرو محبّت است. بنابراین دین چیزى جز محبّت و محبّت چیزى جز دین نیست. به تعبیر دیگر، دین تنها یک اصل دارد و آن عشق و محبّت است.

***

آنچه از حقیقت و آثار محبّت گفته شد، هرگز نتوانست حقّ مقام حبّ و عاشقى را ادا کند؛ زیرا عرصهى سخن براى اداى چنین حقّى بسیار نارسا و تنگ است.

هرچه گویم عشق را شرح و بیان         چون به عشق آیم خجل باشم از آن




[۱] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۲۵۸ و ج ۶۷، ص ۲۳۹ و ۳۱۵/

[۲] . سورهى احزاب، آیهى :۷۲ اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ الجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها وَ اَشفَقنَ مِنها، وَحَمَلَهَا الاِنسانُ.

[۳] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۷۳ تا ۲۸۲/

[۴] . ولایت نتیجهى عملى محبّت است. فرمان بردن و طبق رضاى دوست رفتار کردن که اثر عملى محبّت است،ولایت نامیده مىشود.

[۵] . سورهى نساء، آیهى :۵۸ اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدّوا الاَماناتِ اِلى اَهلِها.

[۶] . امام صادق ۷، مصباحالشّریعه، ص ۱۹۲/

[۷] . سورهى بقره، آیهى ۱۳۸/

[۸] . صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۰/

[۹] . سورهى یوسف، آیهى ۷۹/

[۱۰] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۲۰۲ تا ۱۶۶ و بحرانى، غایةالمرام، بابهاى ۴۶ و ۴۷/

[۱۱] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۳۸/