Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






آثار و علائم محبّت راستین عبد به خدا
تالیفات استاد - کتاب شراب طهور

در عرصهى محبّت، مدّعیان و متظاهران بىبهره و تهى از حقیقت، بسیارند. امّا بىشک، اَداى محبّان را در آوردن و از الفاظ، حرکات و قیافهى ظاهرى آنها تقلید کردن، با محبّت واقعى و تمامعیار فاصلهاى بسیار دارد. محبّت و عشق الهى دگرگونىهایى را در وجود سالک پدید مىآورد و منشأ روحیّات و رفتارهایى مىشود که پیدایش آنها گواه راستین بودن عشق و صادق بودن محب است. از جمله پیامدهاى مزبور به موارد زیر مىتوان اشاره کرد.

 

۱/ شوق دیدار و وصال : آنگاه که شاهد مقصود، جلوهاى از جمال دلرباى خویش را بر سالک عرضه مىکند و او را در دام محبّت خویش مىافکند، وجود سالک یک پارچه اشتیاق مىشود تا حجابها یکسره کنار روند و عوایق بهکلّى برطرف شود و به دیدار آنچه از جمال محبوب که بر او عرضه نشده و نمایان نگشته است، راه یابد.

از آنجا که تعلّق به بدن و اسارت در دام تن، زندانى است که سالک را از وصال دوست محروم
نموده و حجابى است که او را از دیدار محبوب بى
نصیب ساخته است؛ سالک آرزو مىکند از این زندان و حجاب رهایى یابد.

حجاب چهرهى جان مىشود غبار تنم         خوش آن دمى که از این چهره پرده برفکنم

از این رو سالک طالب موت مىشود و در آرزوى رهایى از این زندان و برطرف شدن این غبار از برابر جمال جانان، لحظه شمارى مىکند.

کراهت نسبت به موت و خواستار به تأخیر افتادن آن بودن، در اشخاص، علل مختلفى دارد. برخى سالکان، در عین اشتیاق لقاء و آگاهى بر اینکه تا از حجاب تن رها نشوند، وصال و دیدار در حدّ کمال ناشدنى است؛ خواهان به تأخیر افتادن مرگ مىباشند. سبب تمنّاى تأخیر این است که احساس مىکنند هنوز چنان پیراسته و آراسته نشدهاند که براى حضور در محضر دوست و نیل به ملاقات او شایستگى داشته باشند. لذا مىخواهند فرصت بیشترى در اختیارشان قرار گیرد تا به تهذیب و تزکیهى خویش، آنگونه که شایسته است موفّق شوند. اگر بهراستى علّت تمنّاى تأخیر موت چنین امرى باشد، سالک لحظهاى را براى آماده ساختن خود براى دیدار از دست نمىدهد و با تمام توان، بدون درنگ و سستى، در مقام تزکیهى خویش برمىآید.

علّت کراهت نسبت به موت و تمنّاى تأخیر آن، ممکن است دلبستگى و تعلّق به دنیا باشد. زیرا مرگ موجب جدایى از دنیا مىشود و کسى که دلش در گرو محبّت دنیاست، آنچه او را از محبوبش جدا مىکند، برایش نامطبوع و تلخ است.

دلبستگان به دنیا به سه گروه قابل تقسیمند. گروه نخست کسانىاند که محبّتشان به دنیا از محبّتى که به خدا دارند کمتر و ضعیفتر است.[۱] این گروه خوشفرجامند؛ زیرا در کشاکشى که بین   

این دو محبّت در وجودشان برپاست، سرانجام غلبه با محبّت خداست و بالاخره از دام محبّت دنیا رها مىشوند و دلشان از آلایش حبّ دنیا پاک و طاهر مىگردد. به بیان دیگر، کفّهى ترازوى محبّت خدا در وجود این گروه از کفّهى محبّت دنیا سنگینتر است و همانگونه که پیشتر در قالب تمثیلى ذکر کردیم، بهتدریج کفّهى سنگینتر پایین مىآید و کفّهى سبکتر بالا مىرود تا اینکه سرانجام کفّهى سبکتر واژگون مىشود و هرچه در اوست بیرون مىریزد و خالى مىشود. یعنى وجود آنها از محبّت
دنیا خالى مى
شود و تنها محبّت خدا و شوق لقاء و وصال او برجا مىماند.[۲]

   

گروه دوم کسانىاند که محبّت خدا و محبّت دنیا در وجودشان همسنگ و همتراز است. اینان وضعیّتى نامعلوم و نگرانکننده دارند و باید دید عنایت و توفیقى از جانب حضرت حق نصیبشان مىشود تا ولو اندکى کفّهى محبّت خدا در آنها سنگینتر شود و هر چند به کُندى، به گروه نخست ملحق گردند، یا خذلان شامل حالشان مىشود و کفّهى محبّت دنیا در آنها سنگینتر مىگردد و به گروه سوم ملحق مىشوند و کارشان به تباهى و شقاوت مىانجامد.

گروه سوم اشخاصىاند که محبّت آنها به خدا ضعیفتر است و کمتر از محبّت ایشان به دنیاست. چنین کسانى فرجامى شوم در انتظارشان خواهد بود؛ زیرا به عکس گروه نخست، سرانجام کفّهى محبّت به خدا، در وجودشان واژگون و تهى مىشود و همهى وجودشان را محبّت دنیا فرا مىگیرد و به پلیدى و شقاوت ابدى مبتلا مىشوند.[۳]

     

 

۲/ اُنس با محبوب : برخى سالکان به جلوهاى از جمال دوست که بر آنها پدیدار شده و تجلّى کرده است، دل مىبندند و به آن بسنده مىکنند و با آن انس مىگیرند و همواره طالب خلوت با دوست و فراغت از حضور اغیارند و از اینکه بیگانه و غیرى از راه برسد و خلوت ایشان با محبوب را برهم زند، وحشت دارند و هرچه را باعث فاصله افتادن بین آنها و محبوبشان شود، دشمن مىدارند و از آن بیزار و گریزانند.

یکى از علایم اهل انس، خلوتگزینى و اشتغال بسیار به مناجات و راز و نیاز با محبوب ازلى و
پروردگار لم
یزلى است.

 

۳/ خوف و خشیت : سالکى که جلوهاى از جمال محبوب بر او عیان گشته و دل از او ربوده است، بعضآ تمام وجودش را نگرانى و ترس دربرمىگیرد که نکند چیزى از او سر زند که سبب شود از دید محبوب بیفتد و در نتیجه، محبوب از او رو بگرداند، یا بین خود و او حجابى قرار دهد و او را از ادامهى دیدن آنچه به او نمایانده محروم سازد، یا او را از محفل و محضر خویش براند و از قرب خود بىنصیب و به بُعد و هجران مبتلا کند، یا او را از مشاهدهى بیش از آنچه از جمال خویش بر او آشکار کرده، محروم سازد و یا اینکه شوق لقاء و دیدار را از او سلب کند.

این ترس نشأت یافته و عجین با محبّت است و با ترس از محرومیّت از نعمتهاى دنیوى یا پاداشهاى اخروى و یا ترس از مبتلا شدن به عذابهاى دوزخى کاملا متفاوت است.

 

۴/ یاد و توجّه : کسى که دلش در گرو محبّت معشوقى است، آن معشوق پیوسته در قلب وى حاضر و کانون توجّه اوست. لذا وجود محبّ راستین، لحظهاى از توجّه به محبوب و یاد معشوق خالى نیست و هیچ حادثه و پدیدهاى نمىتواند او را آنى از محبوب غافل کند. به فرمودهى پیامبر اکرم۹: مَن اَحَبَّ شَیئآ اَکثَرَ ذِکرَهُ: کسى که چیزى را دوست بدارد بسیار به یاد اوست.[۴] بر این اساس، آن  

که دلش در گرو عشق الهى است، جز به خدا نمىاندیشد و لحظهاى از یاد و توجّه به محبوب ازلى خویش غافل نمىباشد.

 

۵/ سرور و حزن : عاشق راستین تنها با دیدار و وصال محبوب، شادمان و مسرور مىشود و آنچه او را محزون مىکند، تنها دورى و جدایى از معشوق است. هیچ امر دیگرى نه مىتواند وى را به وجد و سرور آورَد و نه قادر است او را به غم و اندوه افکند. اگر تمام عالم را به محبّان راستین خداوند ببخشند، مایهى نشاط و شادیشان نخواهد شد و اگر تمامى محرومیّتها و رنجهاى عالم را بر سر آنان فرود آورند، موجب ماتم و اندوهشان نخواهد گشت. آنچه قادر است اینان را شاد و مسرور کند، نیل به قرب و لقاء و وصال الهى است و آنچه مىتواند آنها را اندوهگین و افسرده سازد، هجران و بُعد از حضرت حق است.


۶/ جز محبوب را ندیدن : محبّ صادق چنان مجذوب و مبهوت جمال معشوق و محبوب خویش است و توجّهش تماماً مختصّ و مصروف اوست که کوچکترین توجّهى به غیر محبوب ندارد. در نتیجه، چشمانش از دیدن جز محبوب، نابیناست. چنان که پیامبر اکرم۹ مىفرمایند : حُبُّکَ لِلشَّىءِ یُعمى وَ یُصِمُّ: محبّت تو به چیزى، تو را از غیر آن چیز، کور و کر مىسازد.[۵] از این رو،  

محب، نه به خود توجّهى دارد و خویشتن را مىبیند تا در معرض خودبینى، خودخواهى، خودپسندى، خودستایى و خودبزرگبینى، یا منفعتطلبانه و کاسبکارانه رفتار کردن، قرار گیرد؛ و نه دیگران را مىبیند و به آنها توجّهى دارد تا به آنان دلبندد یا چشم امید و طمع بدوزود یا قضاوت و نظر آنها در او تأثیر بگذارد و یا اقبال و ادبار آنان او را شادمان ومحزون کند و مصمّم و مردّد سازد. محبّان راستین حضرت حق اینگونهاند.

 

۷/ ایثار : آن که دل به محبوبى سپرده است، معشوق را بر هرچه جز اوست ترجیح مىدهد و همه چیز را در راه او نثار و ایثار مىکند. امام صادق علیه السلام مىفرمایند: دَلیلُ الحُبِّ ایثارُ الَمحبوبِ عَلى ما سِواهُ: گواه محبّت، برگزیدن محبوب است بر هرچه جز اوست.[۶] همچنین از خواست و هواى  

خویش صرف نظر مىکند و مطلوب و هواى دوست را برمىگزیند.

ایثار به تناسب شدّت محبّت، داراى مراتبى است. در مرتبهى نخست، محب در عین اینکه خود خواسته و تمایلاتى دارد، خواست و میل دوست را بر خواست و میل خویش مقدّم مىشمارد و از آن صرف نظر مىکند. در مرتبهى دوم، خواست و هواى محب همان خواست و هواى محبوب مىشود؛ بهنحوى که محب دیگر خواست و آرزوى جداگانه و علىحدّهاى از خود ندارد، بلکه همان را مىپسندد و آرزو مىکند که محبوب دوست دارد و به آن متمایل است. در سومین مرتبه، که محبّت به اوج شدّت خود رسیده است، محب جز محبوب چیزى نمىبیند و اساسآ خواست و میلى در میان نمىماند.

 

۸/ در برابر محبوب، از خویش رأى و سلیقهاى نداشتن : محبّ راستین در برابر محبوب، اساساً احساس وجود و شخصیت نمىکند، چه رسد به اینکه خود را صاحب تشخیص و نظر، یا سلیقه و پسند مستقلّى بشمارد. محبّ صادق، اندیشهاش تابع محبوب و سلیقهاش پیرو معشوق است. چیزى را درست مىداند که محبوب تصدیق مىکند؛ چیزى را پذیرا مىشود که معشوق تأیید مىکند؛ چیزى را
زیبا مى
داند که در نظر محبوب زیبا بهشمار مىآید و چیزى را دوست مىدارد که نزد محبوب دوستداشتنى است.

اظهار رأى و ابراز نظر در محضر دوست، نوعى عرض اندام و ابراز وجود کردن در برابر محبوب است و با عشق و محبّت راستین، ناسازگار و غیرقابلجمع مىباشد. از این رو محبّان راستین حضرت حق، در پیشگاه پروردگار، از خویش رأى و نظر و سلیقه و پسند علىحدّه و مستقلّى ندارند.

 

۹/ رضا به کردهى دوست : کسى که دل در گرو محبوبى نهاده است، آنچه از محبوب سر مىزند براى او زیبا، شیرین و دوستداشتنى جلوه مىنماید و به هرچه دوست با او مىکند، راضى و هرگونه که معشوق به او فرمان مىدهد، خرسند است. لذا محبّ حضرت حق به مقدّرات و مقرّرات الهى راضى است و هرچه خدا براى او پیش مىآورد و هر موقعیّت و وضعیّتى که خداوند او را در آن قرار مىدهد و هر امر و نهیى که از جانب پروردگار خطاب به او صادر مىشود را با دلى شاد و روحیّهاى باز، با رضایت و خرسندى مىپذیرد و استقبال مىکند. محبّان در عرصهى رضا به سطوح و مراتبى تقسیم مىشوند.

گروهى از محبّان حضرت حق، به این دلیل که یقین دارند آنچه خداوند براى آنان مقدّر یا مقرّر فرموده است، حاوى خیر و مصلحتى براى آنهاست، در عین اینکه برخى حوادث و شرایط یا اوامر و نواهى که از جانب پروردگار متوجّه آنها شده است در کامشان تلخ و ناخوشایند است، امّا به آن رضایت مىدهند. حالت این گروه را بیشتر صبر مىتوان شمرد؛ زیرا صبر تحمّل تلخى براى نیل به نفعى در آینده است.

گروه دوم، گرچه در برخى مقدّرات و مقرّرات الهى که متوجّهشان شده است، احساس تلخى مىکنند، امّا صرف نظر از آثار و منافع آنها، صرفاً به این دلیل که همه را محبوب پیش آورده و از جانب معشوق است، آنها را دوست دارند و به آنها خرسندند.

گروه سوم، آنچه از جانب محبوب مىرسد در کامشان شیرین و لذّتبخش است و به شیرینى و گوارایى، پذیراى آن مىشوند و به آن راضى و خرسندند.

گروه چهارم از محبّان، چنان مبهوت و محو جمال محبوبند، که از هرچه جز او فارغند و هیچ چیز جز او را نمىبینند و احساس نمىکنند. لذا نه به کردهى دوست و نه به اثر و طعم آن توجّهى ندارند و در نتیجه، از مقولهى خرسندى و ناخرسندى نسبت به آنها، فراترند.

 


۱۰/ خود را براى محبوب و فداى محبوب خواستن : محبّ راستین چشم به اِنعام و احسان دوست ندوخته است و از او توقّع و چشمداشت عطا و خدمتى ندارد و انگیزهى محبّتش خوبىهایى نیست که محبوب به او کرده است؛ زیرا محبّت به کسى به خاطر احسان و اِنعام او، در واقع محبّت به خویشتن است.

گر از دوست چشمت به اِنعام اوست         تو در بند خویشى نه در بند دوست

محبّ صادق حتّى خودِ دوست را براى خویشتن نمىخواهد و در پى آن نیست که با وصال او، خود به لذّت برسد و عطش و التهاب خویش را فرو بنشاند؛ زیرا محبّت به کسى به خاطر شیرینى و لذّت وصل او نیز در حقیقت، محبّت به خویش و لذّت و راحت خود است.

در هر دو صورت فوق، محبوب وسیلهایست براى تأمین نیاز یا نیل به لذّت خویش. به بیان دیگر، در هر دو صورت مزبور، محب، محبوب را براى خود مىخواهد و هدف، خودش است.

محبّ واقعى، خود را براى محبوب و فداى محبوب مىخواهد و هدفش راحت و رضاى محبوب است و در این راه، خود را هزینه و نثار و فدا مىکند و اگر راحت و رضاى محبوب در حرمان و هجران اوست، محبّ صادق، این محرومیّت و مهجوریّت را بهجان خریدار است. محبّان راستین حضرت حق این گونهاند.

فراق و وصل چه باشد، رضاى دوست طلب         که حیف باشد از او غیر از این تمنّایى

 

۱۱/ تولّى و تبرّى : محبّان حضرت حق، با دوستان محبوب خویش، شفیق، و با دشمنانش، شدیدند. نسبت به دوستان محبوب، یک پارچه محبّت و لطف و در برابر دشمنانش، آشتىناپذیر و در کارزارند. همچنین آنچه را محبوبشان مىپسندد و دوست دارد، از صمیم جان دوست دارند و از آنچه محبوبشان بیزار است، منزجر و متنفّرند. بر این اساس، نسبت به انبیا و اولیا و بهویژه نسبت به پیامبر اکرم و اهلبیت او علیهم السلام، درنهایت محبّت و شفقت و نسبت به دشمنان آنان، درنهایت عداوت و انزجارند. همچنین هر اندیشه و عقیده، هر خُلق و روحیّه، و هر رفتار و رویّهاى را که خداوند دوست مىدارد، بهشدّت دوست مىدارند و از هر فکر، خوى و رفتارى که خداوند از آن منزجر است، بهشدّت متنفّرند.

 

۱۲/ محبّت فراگیر و رهایى از خودخواهى : هرکس به محبوبى دل سپرده است، هرچه را او پدید آورده، چون اثر محبوب است، صمیمانه دوست دارد. لذا محبّان حضرت حق، همهى آفریدههاى
خدا را دوست دارند و با خلق خدا مهربانند و با آنها احساس یگانگى مى
کنند و براى خویش حساب جداگانهاى قائل نمىشوند. در نتیجه، مشکلات دیگران را مشکل خود و موفّقیّتهاى دیگران را کامیابى خویش مىبینند و در غم آنها محزون و در شادى ایشان شادمانند. روح آنها چنان بزرگ است که منِ آنان به وسعت همهى عالم شده است و همهى موجودات عالم را جزء و عضوى از وجود خود مىبینند و در نتیجه، حساب خویش را از آنها جدا نمىدانند و از خودبینى و خودخواهى و از اینکه همهى منافع و لذایذ عالم را براى خود بخواهند و به دیگران بىاعتنایى کنند و آنان را بهحساب نیاورند و براى اینکه در چه حالى بهسر مىبرند، اهمیّت قائل نباشند، منزّه و وارستهاند.

 

۱۳/ حُسن ظنّ و خوشبینى : عالم تجلّیگاه حضرت حق است و در آینهى هر موجود، به تناسب ظرفیّت و گنجایش و به اقتضاى شفّافیّت و کدورت آن موجود، جلوهاى از جمال و حُسن حضرت حق تجلّى نموده است. محبّان حضرت حق که شیفتهى جمال الهىاند، همهى عالم را مظاهر حُسن و زیبایى محبوب مىبینند و در هر چیز، آیتى از جمال دوست را نظارهگرند. چنانکه قرآن کریم از یک سو فرمود : اَللهُ خالِقُ کُلِّ شَىءٍ: خداوند آفرینندهى همه چیز است؛[۷] و از سوى دیگر فرمود: اَلَّذى  

اَحسَنَ کُلَّ شَىءٍ خَلَقَهُ: خداوند کسى است که آفرینش هر چیز را به زیبایى و نیکویى انجام داد.[۸] 

بنابراین در جهان آفرینش، همه چیز نیکو و زیباست. بر این اساس، دلدادگان جمال حضرت حق، در نگاه به عالم و موجودات آن، نگاهى جستجوگر و کشفکنندهى حُسن و زیبایى دارند و با یافتن و مشاهدهى حُسن و جمالى که در هر چیز وجود دارد، به آن زیبایى خیره مىشوند و توجّهشان متمرکز مىگردد. در نتیجه، محبّان پروردگار، در عالم جز زیبایى نمىبینند. چنانکه حضرت زینب علیها السّلام در مورد رخدادهاى عاشورا فرمودند: ما رَأَیتُ اِلّا جَمیلا: جز زیبایى چیزى ندیدم.[۹]

 

در جهان آفرینش، در همهى موجودات، تجلّیات جمال و جلال الهى به هم آمیخته و در هم تنیده است و قهر او نیز آمیخته به مهر و حاوى لطف و رحمت است و سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَهُ: رحمت خداوند بر غضبش پیشى گرفته است.[۱۰] لذا آن که دل در گرو جمال الهى نهاده و در جاذبهى لطف و  

مهر او قرار گرفته است، در هر چیز آیتى از حُسن دوست مىبیند و بدین خاطر به همه چیز عشق مىورزد.


به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست         عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

از آنجا که خداوند مَن اَظهَرَ الجَمیلَ وَ سَتَرَ القَبیحَ: کسى که زیبایى را آشکار مىسازد و زشتى را مىپوشاند،[۱۱] است، سالکى که در اثر محبّت، با محبوب مشاکلت یافته و متخلّق باخلاق الله[۱۲] و

 

مصتبَغ به صبغة الله[۱۳] گشته است؛ روحیّهاى زیبایىجو و زیبابین دارد و به حکم: غَضّوا اَبصارَهُم عَمّا

حَرَّمَ اللهُ عَلَیهِم: از آنچه خدا بر آنها حرام نموده است، دیده مىپوشند،[۱۴] به عیوب و خطاهاى خلق

دیده نمىدوزد. بر همین اساس، اسلام به مؤمنان امر فرموده که هنگام خواندن نماز میّت بر پیکر شخص مسلمان و در زمان در قبر نهادن او، بگویند: اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعلَمُ مِنهُ اِلّا خَیرآ: خدایا ما جز خوبى از او چیزى نمىدانیم.[۱۵]

 

مؤمن و محبّ حضرت حق از نظر روحیّه، همچون بلبل است که به محض ورود به باغ، جز گل را نمىبیند و در کنار گل مىنشیند و نغمهى عاشقى سر مىدهد؛ نه همچون مگس که در باغ، جز کودهاى حیوانى پاى درختان چیزى نمىبیند و بىدرنگ بر روى آلودگىها مىنشیند.

امام مجتبى علیه السلام مىفرمایند: اِنَّ اَبصَرَ الاَبصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذهَبُهُ: بصیرترین دیدگان چشمى است که روشش، نفوذ کردن در خوبىها باشد.[۱۶] امیرالمؤمنین علیه السلام نیز مىفرمایند: اَلا اِنَّ اَبصَرَ

الاَبصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ طَرفُهُ: آگاه باشید که بیناترین چشمها آن است که در دل نیکىها نفوذ کند.[۱۷] در حدیث آمده است: مَرَّ عیسى علیه السلام وَ مَعَهُ الحَوارِیّونَ بِکَلبٍ جائِفٍ. قالوا: ما اَجیَفَهُ. فَقالَ هُوَ :

ما اَبیَضَ اَسنانُهُ: حضرت عیسى علیه السلام در حالى که حواریّون همراهش بودند، بر لاشهى متعفّن سگ مردهاى عبور کردند. حواریّون گفتند: چقدر متعفّن است. حضرت عیسى علیه السلام فرمودند: چقدر دندانهایش سفید است![۱۸] یعنى روحیّهى زیبایىجو و زیبابین اولیاى خدا بهگونهاى است که حتّى

در وجود مردار متعفّنى نیز زیبایى مىیابند و توجّهشان را به آن زیبایى متمرکز مىکنند. دیده و دل محبّان حضرت حق، در نگاه و توجّه به موجودات عالم، به بد دیدن و زشت انگاشتن آلوده نیست.

منم که شهرهى شهرم به عشق ورزیدن         منم که دیده نیالودهام به بد دیدن[۱۹]

        

۱۴/ تنعّم در طاعت و اهتمام در جلب رضایت دوست : محبّان راستین در طاعت و فرمانبرى حضرت دوست، نه تنها احساس دشوارى و خستگى نمىکنند؛ بلکه تنعّم و لذّت مىبرند؛ زیرا اقتضاى محبّت، طالب خشنودى و خرسندى محبوب بودن است و با انجام آنچه محبوب فرمان داده است، چنین مطلوبى حاصل مىشود. از این روست که محبّان خداوند همواره درصددند با رفتار مطابق پسند و خواست پروردگار، که در قالب فرائض و نوافل، یا واجبات و مستحبّات، به انسانها شناسانده شده است، خشنودى محبوب و معبود خویش را تأمین کنند و همواره مراقبند با ارتکاب محرّمات و مکروهات، باعث ناخرسندى حضرت دوست نشوند.

معصیت، عصیان در برابر خواست و فرمان است، لذا ارتکاب آن، با مقام محبّت و دوستى هیچ سازگارى ندارد. اگر محبّت به حدّ کمال خویش برسد، محب به مقام عصمت راه مىیابد و یکى از رموز عصمت معصومان علیهم السلام همین محبّت تمامعیار ایشان به حضرت حق است. سر زدن معصیت از مؤمن و سالک، از نقص و نارسایى او در مقام محبّت و دوستى حکایت مىکند.

تنها چیزى که براى محبّان حقیقى حضرت حق اهمّیّت دارد، خرسندى و رضایت محبوب است؛ لذا تمامى اهتمامشان به جلب رضاى دوست متمرکز است و به ستایش و نکوهش خلق، کوچکترین اعتنایى ندارند و از آن متأثّر نمىشوند و تمجید یا تمسخر دیگران، بر عملکردشان اندک تأثیرى ندارد.

۱۵/ آسایش خاطر و آرامش جان : آنان که در جاذبهى محبّت الهى قرار گرفته و دل از دوستى دنیا باز ستاندهاند، به آسایش خاطر و آرامش جان نایل شدهاند؛ زیرا آنچه را که رفتنى و زایلشدنى است، یعنى دنیا، دوست نمىدارند، تا نگران از دست رفتنش باشند یا غصّهى از دست دادنش را بخورند. آنچه را هم دوست دارند، یعنى خدا، باقى و پایدار است و دچار زوال نمىشود و در معرض نابودى نیست. بنابراین نه نگرانى و هراس از دست رفتن آن را دارند و نه غصّهى از دست دادن آن
ایشان را آزار مى
دهد. چنانکه قرآن کریم فرمود: اِنَّ اَولِیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنونَ: دوستان خدا نه نگرانى و هراسى براى آنها وجود دارد و نه غمگین و اندوهناک مىشوند.[۲۰]



[۱] . یکى از معانى آیهى شریفهاى که مىفرماید: وَ الَّذینَ آمَنوا اَشَدُّ حُبّآ ِللهِ: مؤمنان محبّتشان به خدا شدیدتر است،(سورهى بقره، آیهى ۱۶۵) همین است که در عین وجود محبّت به ما سوى الله، محبّت به خدا در مؤمنان شدیدتر است.

[۲] . یکى از مصادیق بارز آیههاى شریفهاى که مىفرماید : فَاَمّا مَن ثَقُلَت مَوازینُهُ فَهُوَ فى عیشَةٍ راضِیَةٍ : امّا کسى کهکفّهى ترازویش سنگین باشد، زندگى رضایتبخشى خواهد داشت، (سورهى قارعه، آیههاى ۶ و ۷) و فَمَن ثَقُلَتمَوازینُهُ فَاُولئِکَ هُمُ المُفلِحونَ : کسى که کفّهى ترازویش سنگین باشد هم آنان رستگارانند، (سورهى اعراف، آیهى ۸ وسورهى مؤمنون، آیهى ۱۰۲) این گروهند.

[۳] . یکى از مصادیق بارز آیههاى شریفهاى که مىفرماید: وَ اَمّا مَن خَفَّت مَوازینُهُ فَاُمُّهُ هاوِیَةٌ : امّا کسى که کفّهىترازویش سبک باشد جایگاهش دوزخ است، (سورهى قارعه، آیههاى ۸ و ۹) وَ مَن خَفَّت مَوازینُهُ فَاُولئِکَ الَّذینَخَسِروا اَنفُسَهُم فى جَهَنَّمَ خالِدونَ : و کسى که کفّهى ترازویش سبک باشد، هم آنان کسانىاند که سرمایهى خود راباخته و زیان کرده و جاودان در جهنّمند، (سورهى مؤمنون، آیهى ۱۰۳) این گروهند. چنین اشخاصى با وجود عمرىتقدّس و عبادت، در لحظهى مرگ، که مشاهده مىکنند خداوند آنها را از محبوبشان یعنى دنیا جدا مىکند ممکن استدر حالى جان دهند که وجودشان یکپارچه بغض و عداوت نسبت به خداوند، بهخاطر جدا کردن ایشان از محبوبشان است.

[۴] . محمّد بن شهرآشوب، مناقب، ج ۱، ص ۳۰۰/

[۵] . صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۰/

[۶] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۲/

[۷] . سورهى رعد، آیهى ۱۶ و سورهى زمر، آیهى ۶۲/

[۸] . سورهى سجده، آیهى ۷/

[۹] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۵/

[۱۰] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۸۷، ص ۱۵۷/

[۱۱] . کلینى، کافى، ج ۲، ص ۵۷۸/

[۱۲] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۱۲۹/

[۱۳] . سورهى بقره، آیهى ۱۳۸/

[۱۴] . سیّد رضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱۹۳/

[۱۵] . کلینى، کافى، ج ۳، ص ۱۸۴ و ۱۹۶/

[۱۶] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۰۹/

[۱۷] . سیّد رضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱۰۵/

[۱۸] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۳۲۷ و دیلمى، ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۱۱۷/

[۱۹] . عبد تا به زشتىبینى عادت دارد و در نگاه به هر چیز در پى یافتن و برملا ساختن عیب و نقصى در آن است و بهزشتىها و بدىهاى هر چیز خیره مىشود، از دیدن زیبایان حقیقى عالم محروم است و از دیدار خدا و اولیا وملائکةالله، که یک پارچه زیبایىاند، در حجاب و بىبهره است.چشم آلودهنظر از رخ جانان دور استبر رخ او نظر از آینهى پاک اندازهمانگونه که ذکر شد، تنها به یُمن عشق است که دیدهى شخص از آفت و آلودگى بدبینى رها و پاک مىشود و به دیدارجمال یار روشن مىگردد.

[۲۰] . سورهى یونس، آیهى ۶۲/