Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






حقیقت انسانى
تالیفات استاد - کتاب شراب طهور

از آیات قرآن کریم و سخنان معصومین علیهم السلام اینگونه برمىآید که آنچه مایهى شرافت و سبب ارزشمندى و برترى انسان بر دیگر مخلوقات، مسجود ملائکه قرار گرفتن او، تبریک گفتن خداوند به خویش در آفرینش وى، موجب شایستگى و استعداد او براى حامل امانت و عهدهدار خلافت الهى شدن وى است، روح الهى است که حقیقت انسانى انسان چیزى جز آن نیست.

قرآن کریم مىفرماید: وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرآ مِن صَلصالٍ مِن حَمَاءٍ مَسنونٍ، فَاِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحى فَقَعوا لَهُ ساجِدینَ فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم اَجمَعونَ: و هنگامى که پروردگارت به فرشتگان فرمود من از گِل خشکیدهى لجن بوىناکى، بشرى مىآفرینم. پس آنگاه که او را ساختم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او سجده کنید. پس همهى فرشتگان سجده کردند.[۱] از این آیه و آیهى دیگرى که شبیه این مضمون را دربر دارد،[۲] به خوبى مىتوان دریافت  

 


که مایهى ارزش و سبب شایستگى آدم، براى مسجود ملائک قرار گرفتن، نه پیکر خاکى او که از گِلى خشکیده و لجنى بوىناک ساخته شده، بلکه روح خدایى که در کالبد او دمیده شده است، مىباشد.[۳]

      

علّت انتساب روحى که از آن در کالبد آدمى دمیده شد، به خداوند متعال، عظمت آن در پیشگاه خداوند و قرب منزلت و مرتبهى وجودى آن به حضرت احدیّت است. این روح نزدیکترین مخلوق از نظر مراتب و کمالات وجودى به خداوند، مظهر و مجلاى وجه الله، آینهى تمامنماى اسماء و صفات الهى و جلوهى کامل و تامّ پروردگار متعال است.[۴]

 

قرآن کریم سه ویژگى براى روح برشمرده است :

۱/ عالم وجود داراى دو مرتبهى عالم خلق و عالم امر است. قرآن کریم مىفرماید : اَلا لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ: آگاه باشید که عالَم خلق و عالَم امر از آن اوست.[۵] عالم امر برتر از عالم خلق است و

محدودیّتهاى عالم خلق را ندارد. عالم خلق، عالم اسباب و مسبّبات و تدریج و مشروط بودن هر چیز بر وجود مقدّمات و علل مىباشد. وجود هر چیز در عالم خلق منوط به این است که زمینهى مساعد براى آن وجود داشته و علّت و سبب آن موجود باشد و با گذر زمان، بهتدریج آن چیز پدید آید. همچون بهوجود آمدن یک سیب که با وجود زمینهى مساعد و شرایط مناسب، از درخت سیب و شکوفهى آن بهتدریج بهوجود مىآید. امّا در عالم امر وجود هر چیز، مستقیم و بىواسطه به ارادهى الهى وابسته است و به صِرف ارادهى حضرت حق، بىنیاز به هر مقدّمه، اسباب و شرایطى، در یک آن و بىدرنگ بهوجود مىآید. قرآن کریم مىفرماید: اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شَیئَاً اَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکونُ :
منحصرآ امر الهى اینگونه است که هنگامى که خداوند چیزى را اراده کند، همین که به او مىگوید باش، ایجاد مىشود.[۶] روشن است که مقصود از این گفتن، گفتن با لفظ و کلام نیست؛ بلکه همان

اراده و خواست خداى متعال است. همچنین مىفرماید: وَ ما اَمرُنا اِلّا واحِدَةً کَلَمحٍ بِالبَصَرِ: امر ما نیست جز یکباره و دفعى، همچون چشم بر هم زدنى.[۷]

 

با توجّه به مقدّمهى فوق، نخستین ویژگى که قرآن کریم در مورد روح بیان داشته این است که روح فراتر از عالم خلق و متعلّق به عالم امر است. چنانکه به پیامبر اکرم۹ مىفرماید: یَسئَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى: از تو در مورد روح مىپرسند. بگو روح از امر پروردگارم است.[۸]

 

۲/ روح موجودى عظیمتر از تمامى فرشتگان است. چنانکه امام صادق علیه السلام فرمودند: خَلقٌ اَعظَمُ مِنَ المَلائِکَةِ: آفریدهایست بزرگتر از تمامى فرشتگان.[۹] ملائکه از شؤون روح و به منزلهى بال و

پر و شاخههاى روحند؛ به همانگونه که قوا و حواسّ انسان از شؤون حیات او مىباشند. همچون همراه بودن جلوه با متجلّى، تبعیّت معلول از علّت و ملازم بودن فرع با اصل، ملائکه نیز همواره همراه، تابع و ملازم روحند و با فرود آمدن روح، آنها نیز فرود مىآیند و سبب فرود آمدن آنها، نازل شدن روح است. چنانچه قرآن کریم مىفرماید: تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِاِذنِ رَبِّهِم: فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان در شب قدر فرود مىآیند.[۱۰] و نیز مىفرماید: یُنَزِّلُ المَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِن

اَمرِهِ عَلى مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ: خداوند فرشتگان را به سبب و تبعیّت روح، از امر خویش بر هر یک از بندگانش که بخواهد فرو مىفرستد.[۱۱]

 

۳/ روح، عارى و برى و مقدّس و منزّه از هر عیب و نقصى است و همهى کمالات را تمامعیار در خود دارد. لذا قرآن کریم قداست همه جانبه را به روح نسبت مىدهد. چنانکه دربارهى حضرت مسیح علیه السلام مىفرماید: اَیَّدناهُ بِروحِ القُدُسِ: او را بهوسیلهى روح مقدّس تأیید کردیم.[۱۲]

 

***

با شناخت سه ویژگى فوق، اکنون مىتوان دانست آنچه سبب عظمت انسان، برترى مرتبهى او
بر دیگر آفریدگان، قائم
مقامى و جانشینى خدا در مدیریّت و فرمانروایى بر جهان خلقت و مسجود ملائکه قرار گرفتن وى مىباشد، چیزى جز روح نیست. امّا باید دانست مقصود از این روح همان چیزى نیست که ما حیات طبیعى و حواسّ و ادراکات خود را به آن وابسته مىدانیم.

آنچه در پیکر انسان دمیده شده است تمامیّت روح با همهى کمالاتى که دربر دارد نیست. قرآن کریم فرمود: نَفَختُ فیهِ مِن روحى: از روحم در او دمیدم.[۱۳] نفرمود روحم را در او دمیدم. البتّه

روشن است که مقصود از «مِن» این نیست که بخشى یا قسمتى از روحم را در او دمیدم؛ زیرا روح یک حقیقت بسیط و مجرّد است و جزءبردار نیست تا قابل تجزیه به بخشهایى بوده و بخشى از آن در انسان دمیده شده باشد. بلکه مقصود از «مِن روحى» این است که مرتبهى نازله و رقیقهى روح و به تعبیر دیگر، صورت زیر حجاب قرار گرفتهى آن در انسان دمیده شده است. کما اینکه در بیان همین حقیقت، قرآن کریم در جاى دیگرى فرمود: لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فى اَحسَنِ تَقویمٍ ثُمَّ رَدَدناهُ اَسفَلَ سافِلینَ : همانا انسان را در بهترین صورت آفریدیم، سپس او را به پایینترین مرتبه بازگرداندیم.[۱۴] مقصود از

تنزّل روح به اسفل سافلین، محجوبیّت روح به حجابهاى نورانى و ظلمانى، در عین بقاى روح با همان عظمت خویش در وراى حجابهاست.[۱۵]

    

از ظلمت و ز نور، در تنگناى غم         بس پرده و حجاب که در پیش چشم ماست

براى تسهیل درک حقیقت فوق، مثالى هر چند ناقص را مطرح مىکنیم. اگر در برابر خورشید دریچهها و قابهایى قرار دهیم که بهتدریج کوچکتر شوند و پس از آنها شیشههاى ماتى بگذاریم که بهتدریج کدرتر شوند؛ نور خورشید ابتدا از دریچهها و قابها عبور مىکند و هرچه پایینتر مىآید مقدار کمترى از آن امکان عبور پیدا مىکند، آنگاه نورى که از آخرین دریچه خارج مىشود، به شیشههاى مات مىتابد و از آنها عبور مىکند. هرچه نور مزبور از شیشههاى کدر عبور مىکند ضعیفتر و کمسوتر مىشود و سرانجام نورى بسیار ضعیف و کمسو از آخرین شیشهى مات خارج مىشود. نور مزبور
همان نور خورشید است، امّا نه با آن درخشندگى و شدّت اوّلیّه، بلکه مرتبه
ى نازل و ضعیفى از آن است؛ و این در حالى است که خورشید با نور قوى و خیرهکنندهاش در آن سوى شیشهها و دریچهها، همچنان باقى است و پرتوافشانى مىکند.

با توجّه به مثال فوق، همهى آنچه بهعنوان ظرفیّتها و توانایىهاى روح بشرى شناخته شده است، تنها کورسویى از خورشید درخشان روح است که از پس حجابهاى بسیارِ نورانى و ظلمانى، در کالبد بشرى نمایان شده است. سلوک عرفانى چیزى جز شکستن و دریدن این حجابها براى رجعت به مبدئى که پیش از هبوط به اسفل سافلین، آنجا بودهایم، و صعود براى نیل به حقیقت و تمامیّت انسانى خویش، که همان روح است، نمىباشد.



[۱] . سوره حجر، آیههاى ۲۶ تا ۳۰/

[۲] . سورهى ص، آیههاى ۷۱ و ۷۲/

[۳] . روشن است که «روحى» یا روح خدایى، به این معنا نیست که خداوند جسم و روحى دارد و از روح خویش درانسان دمیده است. نسبت داده شدن روح دمیده شده در انسان به خداوند، مثل نسبت داده شدن کعبه به خدا «بَیتى»(سورهى بقره، آیهى ۱۲۵ و سورهى حج، آیهى ۲۶) یا نسبت داده شدن ماه رمضان به خداوند «شَهرُ الله» (مجلسى،بحارالانوار، ج ۹۳، ص ۳۵۶) یا نسبت داده شدن روزهاى بزرگ و سرنوشتساز به خدا «اَیّامُ الله» (سورهى حج،آیهى ۵ و سورهى جاثیه، آیهى ۱۴) است. از نظر ادبى به این نحو انتساب، اضافهى تشریفى گفته مىشود؛ بدین معنىکه براى نشان دادن اهمّیّت کسى یا چیزى، شخص بزرگى، آن را به خود نسبت مىدهد. چنانکه پیامبر اکرم۹فرمودند: سَلمانُ مِنّا اَهلَ البَیتِ : سلمان از ما اهلبیت است. (مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۹) یا اینکه سلطانىمىگوید فلانى از ماست، تا به دیگران بفهماند او از مقرّبان سلطان است و نزد او ارزش و اعتبار بالایى دارد.

[۴] . از همین روست که شناخت روح، قرین شناخت پروردگار است و هر که آن را بشناسد به معرفت الله نایل مىشود.چنانکه از پیامبر اکرم۹ نقل شده است که فرمودند: مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ: هرکس خود را بشناسد، هر آینه پروردگارش را شناخته است. (مجلسى، بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۲)

[۵] . سورهى اعراف، آیهى ۵۴/

[۶] . سورهى یس، آیهى ۸۲/

[۷] . سورهى قمر، آیهى ۵۰/

[۸] . سورهى اِسراء، آیهى ۸۵/

[۹] . کلینى، کافى، ج ۱، ص ۲۷۳ و مجلسى، بحارالانوار، ج ۶، ص ۲۵۰/

[۱۰] . سورهى قدر، آیهى ۴/

[۱۱] . سورهى نحل، آیهى ۲/

[۱۲] . سورهى بقره، آیهى ۸۷ و شبیه به این مضمون، آیهى ۲۵۳/

[۱۳] . سورهى حجر، آیهى ۲۹/

[۱۴] . سورهى تین، آیههاى ۴ و ۵/

[۱۵] . حکمت و سبب هبوط و تنزّل انسانها به اسفل سافلین، از یک سو میل کردن آنها به زرق و برق عالم کثرت وطبیعت و نشناختن قدر جوار الهى بود، تا با محرومیّت از آن، قدر مرتبه و جایگاهى که خدا نصیبشان کرده بود رابشناسند و پس از آن، با عمل به مقتضاى این قدرشناسى، دوباره به آن جایگاه بازگردند. حکمت و سبب دیگر اینهبوط و نزول، ضرورت کسب معرفت به فقر ذاتى خود بود، تا با مشاهدهى کمالاتى که خداوند در وجودشان قرار دادهاست، امر بر ایشان مشتبه نگردد و به غرور، انیّت و انانیّت دچار نشوند، در برابر خدا عرض اندام و ادّعاى کبریایىنکنند و در عرض و همسطح خدا، براى خویش وجود، کمال، منزلت و مقامى قائل نشوند.