Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






ما کیستیم؟
تالیفات استاد - کتاب شراب طهور

بهراستى گوهر و حقیقت انسانى که سبب این عظمت و برترى است، چیست؟ قرآن کریم انسان را به اندیشیدن در مورد حقیقت انسانى خود فرا خوانده و با تأکید بسیار از او خواسته است از خود غافل نشود و به خویش بیندیشد و بپردازد. چنانکه مىفرماید: عَلَیکُم اَنفُسَکُم: بر شما باد به توجّه به خویشتن.[۱] امام باقر علیه السلام مىفرمایند: عَلَیکَ بِذاتِ نَفسِکَ وَ دَع ما سِواها: بر تو باد به توجّه و  

پرداختن به حقیقت هستى خود، و هرچه جز آن را رها کن.[۲]  

 

نیندیشیدن در مورد حقیقت وجودى خود، سبب شده است بسیارى از انسانها از خویش غافل و ناآگاه بمانند و تصوّرى که از خود دارند صرفآ به جنبههاى ظاهرى و جسمانى خویش محدود شود. به بیان دیگر، بسیارى از انسانها تن را با من اشتباه گرفتهاند. این در حالى است که بدن، مَرکب انسان براى سیر او در عالم طبیعت است و خود انسان غیر از این مرکب است. در عوالم قبل از دنیا، انسان بود، ولى این بدن خاکى و طبیعى وجود نداشت. انسان پیش از دنیا عوالم متعدّدى را طى کرده است: عالم انوار، عالم اظلّه و اشباح و عالم ذر.

رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم         تا به اقلیم وجود، این همه راه آمدهایم

در عوالم مزبور انسان وجود داشت، امّا این بدن خاکى و طبیعى نبود. حقیقت انسانى هنگامى که به هر عالمى وارد مىشد، پیکر و مرکبى از جنس آن عالم در اختیارش قرار مىگرفت تا بهوسیلهى
آن، عالم مزبور را طى کند و در پایان راه، از آن مرکب فرود مى
آمد و از آن پیکر جدا مىشد. پیکر و مرکب مزبور در آن عالم باقى مىماند و او به عالم جدیدى وارد مىشد و پیکر و مرکبى از جنس عالم جدید در اختیارش قرار مىگرفت. بر همین اساس، هنگام ورود به عالم طبیعت و دنیا نیز مرکب و پیکرى جسمانى و از جنس عالم طبیعت به او داده شد تا دنیا را با آن طى کند و در پایان این مرحله نیز از مرکب تن فرود مىآید و بدن خاکى او در عالم طبیعت باقى مىماند و خود او به عالم برزخ وارد مىشود و مرکب و پیکرى از جنس عالم مزبور در اختیارش قرار مىگیرد. این روند در عوالم بعدى همچون محشر و قیامت نیز ادامه مىیابد.

انسان همچون مسافرى است که در بخشى از سفر خود سوار هواپیما مىشود و هوایى سفر مىکند. در پایان این مرحله، در فرودگاه از هواپیما پیاده و سوار خودرویى مىشود و بخش دوم سفر را زمینى طى مىکند. در انتهاى مرحلهى مزبور نیز در ساحل دریا از خودرو پیاده و سوار کشتى مىشود و بخش سوم سفر را دریایى مىپیماید. خود مسافر غیر از هواپیما، خودرو و کشتى است، چنانکه خود انسان غیر از پیکرهایى است که در عوالم مختلف در اختیارش قرار دارد.

غافل و بىخبر ماندن انسان از حقیقت خود سبب مىشود از گنجهاى عظیمى که در وجودش نهفته است بى بهره بماند و در عین برخوردارى از عظیمترین سرمایهها، در تهى دستى بهسر برَد. شناخت حقیقت خود و پىبردن به گنجهاى عظیم پنهان در وجود خویش به او این امکان را مىدهد که نسبت به استخراج ذخائر عظیم وجودى خود اقدام کند و به عظمتها و منزلتهایى که قرآن به آنها اشاره فرموده است، دست یابد.

انسانى که خویشتن خویش و حقیقت انسانى خود را فراموش کردهاست، به فردى مىماند که ثروتى انبوه، قصرهایى مجلّل و خدمتکارانى کمربسته و گوشبهفرمان در اختیار دارد. فرد مزبور بهتنهایى، با خودروى گرانقیمت خود به سفر مىرود. در بین راه، به هنگام عبور از جادّههاى کوهستانى، دچار سانحهى شدیدى مىشود و پس از برخورد خودرواش با کوه، سرش به شیشهى جلوى خودرو برخورد مىکند و بىهوش مىشود. از خودرو به بیرون پرتاب مىشود و پیکر بىهوش او از شیب کنار جادّه به پایین درّهى مجاور مىغلتد. او در اثر این سانحه حافظهى خود را بهطور کامل از دست مىدهد. هیچگونه مدرکى که با آن بتوان هویّت او را شناسایى کرد نیز به همراه ندارد.

ساعاتى بعد بعضى از اهالى روستاى پایین درّه، پیکر مجروح و بىهوش او را مىیابند و آن را به روستا منتقل مىکنند و بر زخمهاى او مرهم مىنهند و بهتدریج او را به هوش مىآورند. پس از به هوش آمدن، در مورد نام و نشانش و اینکه اهل کجاست و چه شده که به این روز افتاده است از او
مى
پرسند. امّا او که حافظهاش را کاملاً از دست داده است، نه معناى حرفهایى را که دیگران مىزنند مىفهمد و نه خود را مىشناسد. پس از بهبود زخمها، اهالى روستا براى اینکه او بتواند به زندگى ادامه دهد، طبق عرف روستاى خود، نامى بر او مىنهند و طبق ادبیّات روستاى خویش، کلمه به کلمه، سخن گفتن را به او مىآموزند و طبق رسم روستاى خود، لباس پوشیدن، غذا خوردن و دیگر امور لازم را به او یاد مىدهند. با گذر زمان، او به زندگى در روستا کاملاً خو مىگیرد و به زندگى در آن ده مىپردازد. او که در ده، نه کس و کار و خانواده و خویشاوندى، و نه خانه و کاشانه و سرپناه و سرمایهاى دارد، بهناچار شبها در کنج کوچههاى ده مىخوابد و روزها، مردم قرص نانى به او صدقه مىدهند تا از گرسنگى نمیرد، و این در شرایطى است که حسابهاى بانکى پر از پول، قصرهاى مجلّل و خدمتگزاران آمادهى او، در شهر همچنان وجود دارند؛ امّا تا حافظهاش بازنگردد و خود را به یاد نیاورد، سرنوشتى جز زندگى سخت، محقّر و فقیرانه در کنج روستا نخواهد داشت و کوچکترین بهرهاى از دارایىها و منزلتهایى که در شهر دارد نصیبش نخواهد شد.

انسانى که خویشتن خویش را نمىشناسد نیز به منزلهى فرد مذکور است و تا به حقیقت خود پى نبرَد و به خویشتن معرفت و شناخت پیدا نکند، از عظمتها و سرمایههاى نهفته در وجودش بىنصیب خواهد ماند و این مرغ باغ ملکوت و طاووس عرشى، در دیار غریب، همچون زاغ و زغن، در محرومیّت و حقارت، روزگار را سپرى خواهد کرد.

اى در طلب گرهگشایى مرده         با وصل بزاده و ز جدایى مرده

اى بر لب بحر و تشنه در خاک شده         وى بر سر گنج و از گدایى مرده



[۱] . سورهى مائده، آیهى ۱۰۵/

[۲] . مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۷۹/