Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


سه شنبه ۴ دی
۱۴۰۳

22. جمادي‌الثاني 1446


24. دسامبر 2024






فنا
تالیفات استاد - کتاب شراب طهور

فنا در لغت، به معنى نابود، مندکّ و مضمحل شدن و در اصطلاح اهل معرفت، به معناى پىبردن، با تمام وجود یافتن و احساس کردن و به دیدهى شهود، دیدنِ نیستى و فانى بودن فعل، صفت و ذات همهى موجودات در فعل، صفت و ذات خداوند متعال است. بنابراین مقصود از فنا، فانى شدن نیست؛ زیرا همانطور که قرآن کریم مىفرماید: کُلُّ مَن عَلَیها فانٍ: تمامى آنچه در جهان خلقت است فانیند.[۱] و نیز مىفرماید: کُلُّ شَىءٍ هالِکٌ اِلّا وَجهَهُ: همه چیز فانى است مگر روى او.[۲] نه  

 

اینکه سرانجام روزى فانى و نابود خواهد شد. فانى شدن آنچه فانى است بىمعنى است. در نتیجه، مقصود از فنا، از پندار باطلِ برخوردار از وجود بودن مخلوقات، رهایى یافتن، به فانى بودن آنها پىبردن و فناى آنها را شهود کردن است.

سالک از نظر نحوه و میزان معرفت، درک و دریافت فنا، چهار مرتبه را طى مىکند. نخست علماً به فناى موجودات آگاه مىشود و همهى ما سوى الله را فانى و نابود مىداند. در مرتبهى دوم حالاً به فنا مىرسد و در نگاه به مخلوقات، حالت کسى را پیدا مىکند که به سراب مىنگرد، در حالى که مىداند واقعاً آب نیست و تنها نمودى کاذب از آب است. در سومین مرتبه، شهوداً به فنا نایل مىشود و به دیدهى باطن، فناى ما سوى الله، از جمله خود را مشاهده مىکند. در مرتبهى چهارم سالک از توجّه به فنا نیز فانى مىشود.

فنا از منظر آنچه سالک به نیستى آن پىمىبرد نیز به چهار مرتبه تقسیم مىشود. نخست فناى افعالى، که در این مرتبه سالک فاعلیّت خلق را در فاعلیّت حضرت حق مضمحل و فانى مىبیند، از پندار فاعل انگاشتن مخلوق رها مىشود و پىمىبرد که تنها فاعل واقعى در عالم وجود، خداست و هر آنچه در عالم رخ مىدهد و تمامى کارهایى که در جهان انجام مىشود، حقیقتاً فعل الهى و کار خداست. دوم فناى صفاتى، که در این مرتبه سالک صفات خلق را در صفات حضرت حق فانى و مضمحل مىبیند و عالم را تجلّیگاه صفات الهى مىیابد. سوم فناى اسمائى، که در این مرتبه سالک
صاحب
صفتى جز خدا در عالم نمىبیند. چهارم فناى ذاتى، که در این مرتبه، سالک همهى افعال، صفات و موجودات را در هستى حضرت حق مضمحل و فانى مىیابد و جز هستى حضرت حق، هیچ چیز در عالم نمىبیند و با تمام وجود حس مىکند که تمامى ما سوى الله، نمود و جلوهاى از هستى حضرت حق است و در حقیقت هیچ چیز و هیچ کس جز خدا وجود ندارد.

قرآن کریم مىفرماید: هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ: هم او اوّل و آخر و ظاهر و باطن است.[۳]

 

هُوَ الاَوَّل، هُوَ الآخِر، هُوَ الحَقّ         هُوَ الظّاهِر، هُوَ الباطِن، هُوَ الحَىّ

همو نغمه، همو نائى، همو نى         همو ساغر، همو ساقى، همو مى

گواه بر اینکه هیچ چیز جز او هستى واقعى ندارد، نیز خود اوست. شَهِدَ اللهُ اَنّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ: خودِ خداوند گواهى مىدهد که خدایى جز او نیست.[۴]  

 

که یکى هست و هیچ نیست جز او         وَحدَهُ لا اِلهَ اِلّا هو

آنچه به نام مخلوقات مشاهده مىشود چیزى جز جلوههاى گوناگون یک متجلّى، که خود را به گونههاى مختلف پدیدار کرده است، نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمایند: اَلحَمدُ ِللهِ المُتَجَلّى لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ : سپاس تنها از آنِ خدایى است که با مخلوقاتش خود را بر مخلوقاتش جلوهگر ساخت.[۵] در نتیجه،  

جهان خلقت تجلّیگاه خدا و هر یک از مخلوقات، جلوه و نمودى از هستى خداست. لذا در جهان از هر طرف به جانب دیگرى روى برگردانیم، در آن طرف نیز جلوهى خدا را خواهیم دید. قرآن کریم مىفرماید: فَاَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ: پس به هر سو روى برگردانید، آنجا (نیز) روىِ خدا است.[۶] بر  

همین اساس، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: ما رَأَیتُ شَیئاً اِلّا وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ: هیچ چیز را ندیدم مگر اینکه پیش از آن، پس از آن، همراه آن و درون آن چیز خدا را دیدم.[۷]

 

معشوقه یکى است، لیک بنهاده به پیش         از بهر نظاره صد هزار آینه پیش

در هر یک از آن آینهها بنموده         بر قدر صقالت و صفا، صورت خویش

 


لذا هنگامى که زُراره از امام باقر علیه السلام پرسید: اَ کانَ اللهُ وَ لا شَىءَ: آیا خدا بود و چیزى وجود نداشت؟ حضرت فرمودند: نَعَم، کانَ وَ لا شَىءَ: آرى، بود و چیزى وجود نداشت.[۸] و به محمّد بن  

مسلم نیز فرمودند: کانَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا شَىءَ غَیرُهُ: خداى عزّوجلّ بود و چیزى جز او وجود نداشت.[۹] باید توجّه داشت از آنجا که خداى متعال خالق زمان و فراتر از عالم مادّه و زمان است،

افعالى که در آیات و احادیث دربارهى خداوند بهکار مىرود فارغ و منسلخ از زمان مىباشد و حکایت از امرى دائمى و همیشگى دارد؛ چنانکه وقتى قرآن کریم مىفرماید: اِنَّ اللهَ کانَ عَلیماً حَکیماً،[۱۰] سَمیعاً

بَصیراً،[۱۱] غَنیّاً حَمیداً،[۱۲] تَوّاباً رَحیماً [۱۳] و یا هنگامى که مىفرماید: اِنَّ اللهَ کانَ عَلى کُلِّ شَىءٍ شَهیداً،[۱۴]مُقیتاً،[۱۵] قَدیراً،[۱۶] مُقتَدِراً،[۱۷] رَقیباً [۱۸] و موارد بسیار دیگر شبیه این آیات، به هیچ وجه مقصود حالت و وضعیّتى نیست که خداوند در گذشته داشته است و اکنون ندارد.

بنابراین، احادیث مورد اشاره و احادیث فراوان دیگرى که با همین مضامین وجود دارد نیز از گذشتهى طى شدهاى خبر نمىدهد و حاکى از این است که همواره خدا هست و چیز دیگرى نیست.[۱۹] چنانکه از آن حضرت روایت شده است که فرمودند: اِنَّ اللهَ تَبارَکَ کانَ وَ لا شَىءَ غَیرُهُ ... وَ      

کَذلِکَ الیَومَ وَ کَذلِکَ اَبَداً: خداى تبارک بود و چیزى جز او نبود ... و امروز هم همانطور است و تا ابد نیز همین گونه خواهد بود.[۲۰]

 

سورهى مبارکهى توحید یا اخلاص، بهروشنى از این حقیقت خبر مىدهد؛ چنانکه مىفرماید : قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ. اللهُ الصَّمَدُ. لَم یَلِد وَ لَم یُولَد. وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَدٌ: بگو او خداوند یکتاست. تنها وجود خداوند پُر و بىنیاز است. نه مىزاید و نه زاییده مىشود. (در احدیّت، صمدیّت و اینکه نمىزاید و زاییده نمىشود) همتایى براى او وجود ندارد. مقام احدیّت حضرت حق، غیرى باقى نمىگذارد؛ زیرا حقیقتى که از تمامى جهات نامحدود است، جایى براى وجود غیر باقى نمىگذارد. تصوّر وجود غیر، نیازمند محدود دانستن آن حقیقت است. اینکه تنها خداوند وجودش تو پُر و بىنیاز است؛ یعنى تنها خداست که هستیش اعتبار دارد و هرچه جز او بىاعتبار و همچون حبابى میانتهى، سرابى خالى از واقعیّت و سایهاى بىپایه و یک پارچه نیازمندى به صاحب سایه است. به بیان دیگر، هرچه جز او، جلوه و نمود است و تنها او هستى و وجود مىباشد. همچنین اگر غیرى وجود داشته باشد، یا آن غیر از خداوند جدا و متوّلد شده و یا خدا از آن جدا و متولّد گردیده است، در حالى که نه چیزى از خدا متولّد مىشود و نه خدا از چیزى متولّد شده است. در نتیجه، وقتى سخن از هستى و وجود است، نمىتوان جلوه و نمود را نیز نام برد، لذا قرآن مىفرماید: لا تَدعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً: با خدا احدى را نخوانید.[۲۱]

نقل شده است روزى عبّاس بن على، قمر بنى هاشم علیه السلام در سنین کودکى نزد امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودند. امام علیه السلام به فرزند خود فرمودند: بگو «یکى». گفت: «یکى». فرمودند: بگو «دو». پاسخ داد: پدر! با زبانى که «یکى» گفتم، «دو تا» نمىگویم. حیا مىکنم «دو تا» بگویم. امیرالمؤمنین علیه السلام او را در آغوش کشیدند و میان دو دیدهى او را بوسیدند.[۲۲] فناى ذاتى یعنى رسیدن به شهود حقیقت

فوق و فانى و مستهلک دیدن همه چیز در هستى حضرت حق.[۲۳]



[۱] . سورهى الرّحمن، آیهى ۲۶/

[۲] . سورهى قصص، آیهى ۸۸/

[۳] . سورهى حدید، آیهى ۳/

[۴] . سورهى آلعمران، آیهى ۱۸/

[۵] . سیّد رضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱۰۸/

[۶] . سورهى بقره، آیهى ۱۱۵/ شاید بتوان یکى از معانى روى برگرداندن ذکر شده در این آیه را، روى برگرداندن ازجهل، غلفت و پندار، یا روى برگرداندن از نفس و خودبینى دانست؛ که این دو، اصلىترین حجابها و موانع خدابینىاست.

[۷] . فیض کاشانى، علمالیقین، ج ۱، ص ۴۹/

[۸] . کلینى، کافى، ج ۱، ص ۹۰/

[۹] . کلینى، کافى، ج ۱، ص ۱۰۷/

[۱۰] . سورهى نساء، آیهى ۱۱/

[۱۱] . سورهى نساء، آیهى ۵۸/

[۱۲] . سورهى نساء، آیهى ۱۳۱/

[۱۳] . سورهى نساء، آیهى ۱۶/

[۱۴] . سورهى نساء، آیهى ۳۳/

[۱۵] . سورهى نساء، آیهى ۸۵/

[۱۶] . سورهى احزاب، آیهى ۲۷/

[۱۷] . سورهى کهف، آیهى ۴۵/

[۱۸] . سورهى احزاب، آیهى ۵۲/

[۱۹] . عارفان بر اساس اینکه عالم کثرت را نه خود ذات حضرت حق و نه غیر آن مىدانند، بلکه آن را اطوار و شئوناتوحدت و ذات حقّ متعال مىشمارند؛ به وحدت وجود، یعنى انحصار وجود به ذات حقّ متعال، و کثرت نمود، یعنىتعدّد جلوههاى ذات، که همان موجودات عالمند و مقام فعل حق یا رحمت رحمانیّهى حقّ متعال مىباشند، معتقدند واین اعتقاد خود را از آموزههاى توحیدى قرآن و اهلبیت : فرا گرفتهاند. بهعنوان نمونه به شواهد مختصرى ازآیات و احادیث در این زمینه اشاره مىکنیم و طالبان بحثهاى گستردهتر و شواهد بیشتر را به کتابهاى تخصّصىاین موضوع ارجاع مىدهیم. ذات مقدّس حقّ متعال حقیقت واحده و نامتناهى است. چنانکه قرآن کریم مىفرماید: هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالباطِنُ: هم اوست که اوّل است و آخر است و ظاهر است و باطن است. (سورهى حدید، آیهى ۳) و نیز مىفرماید :هُوَ الّذى فِى السَّماءِ اِلهٌ وَ فِى الاَرضِ اِلهٌ: هم اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست. (سورهى زخرف،آیهى ۸۴) و در حدیث آمده است که: لَو دُلیّتُم بِحَبلٍ اِلَى الاَرَضینَ السُّفلى لَهَبَطتُم عَلَى اللهِ: اگر با ریسمانى به ژرفناى زمینفرو فرستاده شوید، بر خدا فرود مىآیید. (فیض کاشانى، علمالیقین، ج ۱، ص ۵۴ و مجلسى، بحارالانوار، ج ۵۵،ص ۱۰۷)آنچه از جمیع جهات نامتناهى است، جایى براى تصوّر وجود چیز دیگرى باقى نمىگذارد. خواه آن چیز ضدّ او باشد یاشبه او. چنانکه امیرالمؤمنین ۷ مىفرمایند: بِمُضادَّتِهِ بَینَ الاُمورِ عُرِفَ اَن لا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقارِنَتِهِ بَینَ الاَشیاءِ عُرِفَ اَن لاقَرینَ لَهُ: از اینکه برخى پدیدهها را ضدّ برخى دیگر ساخت، دانسته مىشود که خود ضدّى ندارد و با همانندى وهمراهى که بین برخى پدیدهها با برخى دیگر برقرار نمود، دانسته مىشود که خود قرین و مانندى ندارد. (سیّد رضى،نهجالبلاغه، خطبهى ۱۸۶) خدا علّت همهى عالم و عالم جلوهى هستى اوست. علّت هیچگاه شىء متضادّ با خود راایجاد نمىکند؛ پس هیچ یک از مخلوقات ضدّ خدا نیستند. وجود مطلق او نیز جایى براى تصوّر قرین و مانند باقىنگذاشته است. مقام ذات حقّ متعال به لحاظ علمى، فوق درک و اندیشهى حکیمانه و فراتر از معرفت و شهود عارفانه است. بهتعبیرى، حریم ذات، براى درک و معرفت مخلوق، منطقهى ممنوعه و غیرقابلورود است. خداى متعال مىفرماید: وَیُحَذِّرُکُمُ اللهُ نَفسَهُ: و خدا شما را از ذات خود برحذر مىدارد. (سورهى آلعمران، آیهى ۳۰) و امیرالمؤمنین ۷مىفرمایند: لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ: همّتهاى بلند به مقام شهود ذات دست نمىیابند واندیشههاى عمیق به درک او راه ندارند. (سیّد رضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱)مقام ذات حقّ متعال به لحاظ عینى، خارج از جهان هستى است. خداى سبحان به لحاظ مقام ذات، بهطور مطلق ازهمهى عالم هستى مستغنى و از همهى عالم و عالمیان خارج است. امّا خداى متعال به لحاظ مقام فعل، نه تنها خارج از اشیا نیست، بلکه با عالم معیّت قیّومیّهى سریانى دارد؛ زیرا تمامعالم جلوهى جمال الهى است. عالم مقام فعل حق و تفصیل و ظهور حقیقت وجود اوست؛ بدون اینکه حقیقت وجود وذات حقّ متعال از مقام خود تنزّل کرده باشد و عین اشیا و جلوهها شده باشد و یا اینکه موجودات و جلوهها به مقامذات و حقیقت وجود رسیده و خدا باشند.امیرالمؤمنین ۷ مىفرمایند: لَیسَ فِى الاَشیاءِ بِوالِجٍ وَ لا عَنها خارِجٌ: نه داخلشوندهى درون اشیاست و نه بیرون ازآنهاست. (سیّد رضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱۸۶) و نیز مىفرمایند: مَعَ کُلِّ شَىءٍ لا بِمُقارِنَةٍ وَ غَیرُ کُلِّ شَىءٍ لا بِمزایِلَةٍ: بدوناینکه قرین و پیوسته باشد، همراه همه چیز است و بدون اینکه جدا و گسسته باشد، غیر از همه چیز است. (سیّدرضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱) همچنین به پیشگاه ربوبى عرضه مىدارند: فَسُبحانَکَ مَلاَءتَ کُلَّ شَىءٍ وَ بایَنتَ کُلَّ شَىءٍفَاَنتَ الَّذى لا یَفقِدُکَ شَىءٌ: پروردگارا! تو از هر نقص منزّهى. همهى هستى را از وجود خود پر کردهاى، در عین حالاز همهى هستى جدایى. پس تو آن وجودى مىباشى که هیچ موجودى فاقد تو نیست. (مسعودى، اثبات الوصیّةالامام على بن ابى طالب ۷، ص ۱۰۶)درک سخنان عمیق و بلند توحیدى پیامبر اکرم و ائمّهى معصومین :، خصوصاً بیانات توحیدى امیرالمؤمنین ۷تنها در پرتو چنین معرفتى از هستى، یعنى وحدت وجود و کثرت نمود، دسترسىپذیر است. از جمله راهیابى به ژرفاىاین سخن امیرالمؤمنین ۷ که مىفرمایند: اَلاَحدُ بِلا تَأویلِ عَدَدٍ ... اَلشّاهِدُ لا بِمُماسَّةٍ وَ البائِنُ لا بِتراخى مَسافَةٍ ... بانَمِنَ الاَشیاءِ بِالقَهرِ لَها وَ القُدرَةِ عَلَیها وَ بانَتِ الاَشیاءُ مِنهُ بِالخُضوعِ لَهُ وَ الرُجوعِ اِلَیهِ. مَن وَصَفَهُ فَقَد حَدَّهُ وَ مَن حَدَّهُ فَقَدعَدَّهُ وَ مَن عَدَّهُ فَقَد اَبطَلَ اَزَلَهُ: احد و یگانه است، نه از روى عدد و شمارش ... همراه هر چیز است، نه چنانکه با آنمماسّ و همجوار باشد و جداى از هر چیز است، نه آنکه مسافتى در میان باشد ... از موجودات جداست با چیرگى وقدرتى که بر آنها دارد و همهى موجودات از او جدایند با خضوع و تسلیمى که در برابر او و بازگشتى که به سوى اودارند. هرکس او را وصف کند، محدودش کرده است و آن که محدودش کند، او را به شمارش آورده است و آن کهخدا را به شمارش آورد، ازلیّت او را باطل کرده است. (سیّد رضى، نهجالبلاغه، خطبهى ۱۵۲) و نیز راهیابى به عمقاین کلام آن حضرت که مىفرمایند: مَعرِفَتُهُ تَوحیدُهُ وَ تَوحیدُهُ تَمییزهُ مِن خَلقِهِ وَ حُکمُ الَّتمییزِ بَینونَةُ صِفَةٍ لا بَینونَةُ عُزلَةٍ :معرفت او عین توحید و یگانه دانستن اوست و توحید او متمایز دانستن او از آفریدگانش است و حکم این تمایز،جدایى وصفى از آنهاست، نه جدایى به معناى انفصال و برکنار بودن. (طبرسى، احتجاج، ص ۱۹۸)بر اساس نظریّهى وحدت وجود و کثرت نمود، درک احادیثى از این دست آسان مىشود که امام باقر ۷ مىفرمایند :...ِلاَنَّ المُؤمِنَ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لا مَوصولٌ وَ لا مَفصولٌ. قیلَ لَهُ: ما مَعنى لا مَوصولٌ وَ لا مَفصولٌ؟ قالَ: لا مَوصولٌ بِهِ اَنَّهُهُوَ وَ لا مَفصولٌ مِنهُ اَنَّهُ مِن غَیرِهِ: ... زیرا مؤمن از خداى عزّوجلّ نه موصول است و نه مفصول. از حضرت پرسیدهشد: معنى اینکه نه موصول است و نه مفصول چیست؟ فرمودند: نه به او پیوسته است، بهگونهاى که او خدا باشد ونه از او جداست، بهنحوى که از جز او باشد. (مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۷۵) امام صادق ۷ نیز مىفرمایند :اِنَّ رُوحَ المُؤمِنِ َلاَشَدُّ اتِّصالاً بِرُوحِ اللهِ مِنِ اتِّصالِ شُعاعِ الشَّمسِ بِها: اتّصال روح مؤمن به روح خدا از اتّصال پرتوخورشید به خورشید شدیدتر است. (کلینى، کافى، ج ۲، ص ۱۶۶)از آنچه گفته شد دو نکتهى مهم نیز آشکار گشت. نخست تفاوت نظر عارفان با نظر متکلّمان و نظر حکیمان صدرایى.متکلّمان در مورد وجود، اصالت را براى کثرت قائلند؛ وحدت را اعتبارى مىدانند و کثرت را حقیقى مىشمارند و درقبال و شمار واجب تعالى، موجودات عالم را داراى وجود جداگانه مىدانند. به بیان دیگر، به کثرت تباینى وجود قائلمىباشند.حکیمان صدرایى به تشکیک در وجود معتقدند و در واقع، هم براى وحدت و هم براى کثرت، اصالت قائلند و وجودواجب تعالى و کثرات، هر دو را حقیقى مىشمارند و در قبال وجود واجب تعالى، براى کثرات نیز به وجودى و لوضعیف و ربطى، قائل مىباشند.امّا عارفان به وحدت شخصى وجود قائلند و تنها ذات اقدس اله را حقیقى مىدانند و هستى و وجود را به واجب تعالىمنحصر مىبینند و کثرات را اعتبارى، نمود، و بى نصیب از هستى و وجود مىشمارند.نکتهى دوم این که تفاوت بین نظریّهى وحدت شخصى وجود و نظریّهى وحدت شهود، که به معناى ندیدن وجودىجز خدا، و نه منحصر بودن هستى به خداست، نیز آشکار شد.

[۲۰] . صدوق، توحید، ص ۱۴۱/

[۲۱] . سورهى جن، آیهى ۱۸/

[۲۲] . محدّث نورى، مستدرکالوسائل، ج ۱۵، ص ۲۱۵ و خوارزمى، مقتل، فصل ۶ .

[۲۳] .براى آشنایى بیشتر با مفهوم فناى سالک، ن. ک. به: همین کتاب، ص ۳۳۱/