Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






فصل هشتم: زجر مولای روم برای شمس
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

فصل هشتم: زجر مولای روم     برای شمس

مولانا در فراق شمس بیتابی می‌کرد. بلی. چرا؟ شما جواب دهید.

«حوصله» لغتی است که روزانه بیش از هزاران بار می‌شنویم؛ ولی آیا شده حقیقتاً پی به مفهوم واقعی این واژه ببریم؟ خیلی خیلی گرانبهاست؛ شاید از وقت ارزشش فزونتر باشد. شما هم حوصله بفرمایید و در صورت امکان همین جای، به‌خصوص قدری حوصله کنید؛ شاید مطلبی را که با حوصله درک نمودم، شما هم با حوصله، به حالت باطنی قلب من پی ببرید.

شما مزه‌ی اغذیه و شربت‌آلات را می‌دانید؟ کاملاً. آیا بدون اینکه تشبیهی کنید و یا مثال بزنید، می‌توانید مزه‌ی آب که ساده‌ترین آشامیدنی و یا نان که ساده‌ترین خوردنی است را تعریف کنید؟ مگر نه این است که شما در حدود چهل سال است که شب و روز و روز و شب با این دو ماده سرو کار داشته‌اید؟ پس چرا معطل مانده‌[اید؟] و لابدّاً در همه‌ی تعاریفی که برای آب می‌نمایید، مع‌الوصف خود از جواب منطقی خودتان راضی به نظر نمی‌رسید.

تراوشات قلب‌های سوخته و نوسانات روحی شوریدگانی مانند حافظ، رومی، خیام، سعدی و هزاران عارف دیگر، لذیذترین اوقات زندگی مردم را به می و ساغر و شاهد و بزم طرب، پای‌کوبان، دف‌زنان، تشبیه نموده؛ چنانکه هست. و سپس لذائذ روحانی خودشان را بدان مثال زده‌[اند.] آیا گناهی مرتکب شده‌اند؟ آیا به نوامیس انبیا و اولیا خرده‌گیری نموده‌اند؟ پس چرا و به چه دلیل اغلب این اشخاص عارف ربّانی باید مورد طعن و لعن عدّه‌ای که مکتب آنها را درک ننموده و از ضمیر آنها اطلاعی ندارند، قرار گیرند؟

آیا راه و رسم زندگی چنین ایجاب می‌نماید که با چنین اشخاصی که دنیا با دیده‌ی احترام به آنها می‌نگرد، چنین رفتاری بشود که دل سنگ را آب نماید؟

رومی در دیوان شمس با چه سوزش عجیبی آرزو داشته که مردم مادّی قدمی فراتر نهند و حالت روحی و جذبه‌ی شوق مردان خدا را از دریچه‌ی چشم خودش بنگرند؛ تا شاید دست از آزار و رنجش عاشقان لقای حق کوتاه نمایند. شما تجسّم نمایید که این اشعار را با چه ولع و التماسی از یک طرف و فاش نمودن راز درونش از طرفی، که جز در حال جذبه حاضر به افشای آن نمی‌شد، بیان کرده تا شاید نغمه‌ی روح‌پرور نسیم صبا را به رایگان در اختیار طالبان معرفت قرار دهد. ولی چه سود؟

مـستی بـبینی رازدان، مـی‌دان که بـاشد مـست او

هـستی بـبینی زنـده‌دل، مـی‌دان که باشد هست او

گـر سر ببینی پرطرب، پُرگشته از وی روز و شب

مـی‌دان که آن سـر را یقین خاریده باشد دست او

عالم چو ضدّ یکدگر در قصد خون و شور و شر

لـیـکـن نـیـارد دم زدن از هـیبت پـابـسـت او

هـر دم یـکی را مـی‌دهد تا چـون درختی برجهد

حـیران شود دیو و پری در خیز و در بَرجَست او

زو قـالـب ار پـیوسـته شـد، پیوسته گردد حالتت

ای رغـبـت پـیونـدهـا از رحـمـت پـیـوسـت او

سَـبلَت قـوی مـالـیده‌ای، از شـیر نـقشی دیده‌ای

ای فـربه، از بـایست خـود بـاری ببین بایست او

ای خوش بیابان‌های دل، عشق است تازان سو به سو

جـز حـق نباشد فـوق او، جز حق نبوده پَست او

مستی، سخن کم باف چون صیدت نمی‌گردد زبون

تـا او بگیرد صـیدها ای صـید مـست شـست او

ای شـمـس تـبـریـزی بـیا در پـرتـو ذات خـدا

چون دیده‌ای تو کبریا زان گشته‌ای سرمست او[۱]

رومی اگر می‌توانست جلای وطن می‌نمود و یا اگر مقدرش بود سر به بیابان‌ها می‌زد و یا اگر می‌گذاشتند جبّه و دستار را گرو زُنّار می‌داد؛ ولی وقتی از تمام عوامل فرار مأیوس شد این شعر را سروده:

چـرا کـو شـد مـسلمان در، مسلمانان فریـبیدن؟

بـسی صـنعت نـمی‌بـایـد پـریـشان را فـریبیدن

نـمی‌آیـد دریـغ او را چـو دریــا گـوهرافـشانی

ولـیکن تـو روا داری بـه دیـن آن را فـریـبیدن؟

مـعلم‌خـانه‌ی چـشمش چـه رسم آورد در عالم؟

کـه طَمْعْ افـتاد مـوران را سـلـیمان را فـریـبیدن

هـر انـدیشه کـه برجوشد، روان گردد پی صیدی

نـمک‌ها را هـوس چـه‌بوَد؟ نـمکدان را فـریبیدن

بـدرّیدی هـمه هـامون ز نـقش لـیلی و مـجنون

ولـی چـشمش نـمی‌خـواهد گرانجان را فریبیدن

دلم بدرید ز اندیشه، شکسته گشت چون شمشیر

کـه عـقل از چـه طمع دارد نهان‌دان را فریبیدن؟[۲]

و یا با حسرت و تأثر بیشتری می‌فرماید:

اگـر او شـیر نـر بـودی، غـذای او جـگر بـودی

ولـیکـن یـوز را مـانـد کـه جـویای پنیر است او

نـدارد فـرّ سـلـطانی، نـشایـد هــم بــه دربـانی

کـه اندر عشق تُتماجی، برهنه همچو سیر است او

اگـر در تـیر او بـاشی، دو تا همچون کمان بـاشی

از او شیری کـجا آید؟ که خـرگوش اسیر است او

دلم جوشید و می‌خواهد دو صد چشمه روان سازد

بـبست او راه آب من، که بر بستن قـدیر است او[۳]

آیا گناه حافظ و یا رومی این است که راه حقّ و حقّانیت را بهتر از من و شما درک نموده‌اند؟ و یا اینکه پیاله‌فروشی را رواج داده‌اند؟ و یا چشم به ناموس هم‌نوع خود داشتند؟ و یا اینکه استناد به شعر حافظ نموده‌اید که گفته است: ره پنهانی میخانه نداند همه کس. و یا اینکه از این شعر رومی چنین استنباط نموده‌اند که مولوی، شمس‌الدّین تبریزی را خدای خود دانسته و او را ستایش نموده است؟

پیـر مـن و مـراد مـن، درد مـن و دوای مـن

فاش بگفتم این سخن: شمس من و خدای من

از تـو به حـق رسیده‌ام، ای حـق حقگزار مـن

شـکر تو را ستاده‌ام، شمس من و خـدای مـن

مـات شـوم ز عـشق تـو ز آنکه شه دو عالمی

تا تـو مـرا نظر کنی شـمس من و خـدای مـن

مـحو شـدم بـه پـیش تـو تـا کـه اثـر نـماندم

شرط ادب چنین بود شمس من و خـدای مـن

شـهـپـر جـبرئـیـل را طـاقـت آن کـجا بـود

کـز تـو نشان دهد مرا شمس من و خدای مـن

حـاتم طـی کـجا کـه تـا بـوسه دهـد رکاب را

وقت سخا و بخششت شمس من و خدای مـن

عیـسی مـرده زنده کـرد، دیـد فـنای خـویشتن

زنده‌ی جاودان تویی شمس من و خـدای مـن

ابـر بـیـا و آب زن مـشـرق و مـغـرب جـهان

صور بدم که می‌رسد شمس من و خـدای مـن

حور و قصور را بگو: رخت برون بر از بهشت

تخت بنه کـه می‌رسد شمس من و خدای مـن

کـعبه‌ی مـن کنشت من، دوزخ من بهشت مـن

مـونس روزگار مـن شـمس من و خـدای مـن

بـرق اگـر هزار سال چرخ زند به شرق و غرب

از تو نشان کی آورد شـمس من و خـدای مـن

نـعره‌ی هـای و هـوی من از در روم تا به بـلخ

اصـل کجا خطا کند؟ شمس من و خـدای مـن[۴]

بدیهی است شخص عاشق به عوالم ظاهری بی‌اعتنا[ست] و توجّهی به مادّیات ندارد. (اشتباه نشود مقصودم شهوت نیست) عشق رومی به شمس از دریای توحید سرچشمه گرفته بود؛ بدین معنی که رومی کلّیه‌ی آمال و آرزوهای نفس حیوانی و یا مادّه را در پرتو توجّهات شمس از یاد برده و کلّیه‌ی افکار او متوجّه شمس شده بود. حال چه چیز می‌توانست جای شمس را بگیرد؟ غلغله‌انداز سماوات و مدارات، جنباننده‌ی خورشید و ماه و ستارگان، روح‌دهنده‌ی موجودات، قدرت‌دهنده‌ی عالم امکان، ثمربخش هستی ظاهر، مراد دل عاشقان کبریایی، کعبه‌ی آمال خلوت‌نشینان لقای حق، ناظر قلب‌های سوزان و بالاخره او است که به ناگاه آیه‌ی شریفه‌ی لاتَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ[۵] را در مقابل دیدگان رومی به اهتزاز آورده تا رومی بگوید: سوختم.

خام بدم، پخته شدم، سوختم

تو را به نوامیس عالم طبیعت و به مقدّسات عالم خلقت قسم می‌دهم که مخالفین عارفان درگاه احدیت و اشعار حافظ و مولانا و باباطاهر و غیره، از گفته‌های آنها چه استنباط نموده‌اند که با بغض و کینه و عداوتی خارج از توصیف، به آزردن این طبقه از بندگان خداوند، خود را مستحق جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهـٰار[۶] می‌دانند و به عوض امر به معروف، خود مشغول امر به منکر[ند] و با اعمال ناشایست خود که جنبه‌ی عوام‌فریبانه دارد، می‌خواهند خود را گول بزنند.[۷] آیا این اشخاص قادر هستند که اشعار حافظ و مولای روم را صحیح قرائت نمایند، که با آن مخالفت کنند.

از خود آنها سؤال کنید که مفهوم [این] شعر مولانا چیست، که فرموده:

بـه گـرد دل هـمی گردی، چه خواهی کرد، می‌دانم

بـخواهی کـرد دل را خـون و رخ را زرد، مـی‌دانـم

بـه حـقّ اشـک گـرم مـن، بـه حـقّ آه سـرد مـن

کـه گـرمم پُرس چون بینی که گرم از سرد مـی‌دانم

مـرا دل سوزد و سینه، تـو را دامان، ولی فـرق است

که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می‌دانم

دلا چـون گَـرد بـرخـیزی ز هـر بـاد و نـمی‌گـفتی

کـه: از مـردی، بـرآوردن ز دریـا گَـرد مـی‌دانـم؟

یـکی بـازی[۸] بـرآوردی کـه رخت دل همه بـردی

چـه خواهی بعد از این بر مـن دگر آورد، می‌دانم[۹]

اگر نمی‌دانند پس بهتر است اوقات مردم طالب را تلف ننموده و آنها را که دارای قلبی پاک و منزه می‌باشند، به مقدّسات ملّی و دینی بدبین ننمایند.[۱۰]

آیا اظهار حضرت ختمی مرتبت، رسول اکرم محمّد بن عبداللهصلی الله علیه و آله در باب مقام منبر و درجات اهل منبر که آنها را علما خطاب می‌نمایند، این است که اوقات گرانبهای خود و خلق الله را به عوض مطالب مثبت و تفسیر صحیح آیات شریفه‌ی قرآن مجید، با بیان این‌گونه مطالب که درخور فهم طرفین نیست ضایع گردانند؟ آیا خدا، آن خدایی که از ضمیر یک یک از مخلوقات خود خبر دارد، در اثر این ماجراها از این نوع اشخاص خشنود خواهد شد؟

پس بیایید و در عوض ایام ذی قیمتی که از دست داده‌اید، به دنبال حق و حقیقت بروید. آری از همین ساعت که مشغول مطالعه‌ی این سطور هستید، تصمیم بگیرید بدون مطالعه‌ی عمیق و دقیق درباره‌ی مطلب و یا مطالبی که درخور فهم و ادراک شما نیست اظهار نظر و عقیده ننمایید.

از مطلب دور شدیم. مولای روم مجسمه‌ی سراپانمای شمس شد و انوار حقیقتی که در کالبد شمس نورفشانی می‌نمود، به وسیله‌ی رومی ظاهر شد. شمس و یا شمس‌ها به اندازه‌ای بی‌اعتنا به مادّیات هستند که تصوّرش برای ما ممکن نیست؛ چون شخص بایستی سطح فکر خود را به آن مقام برساند تا از مکنونات قلبی آنها آگاه شود و این تقریباً غیرممکن است. پس وقتی شخص ضعف خود را پی برد، آن‌وقت است که از خود سؤال می‌نماید که عالم اسرار چیست؟ به چه جهت بعضی از مخلوقات گمنام که هر یک به نوعی از البسه ملبس می‌باشند، همه متّحدالشکل و یک فرم خود را به جامعه معرفی نمی‌نمایند تا بلکه از طبقات مردم از محضرشان درک فیض بنمایند؟ جواب این چراها زیاد است، ولی وقت لازم دارد. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

گران‌جانی مکن ای یار، برگو
ز باغ جان دو سه گلدسته بربند
ز حسنش گفتنی بسیار داری
چه گفتی دی بجوشیدست خونم
ز یاد عالم غدّار بگذر
ز لاف فتنه‌ی تاتار
کم کن
ز یاد خار خالی کن نفَس را
چو دیدی نور شمس‌الدّی
ن تبریز

از آن زلف و از آن رخسار برگو
حکایت‌های آن گلزار برگو
ملولی گوشه نِه، بسیار برگو
بیا امروز و دیگربار برگو
ز لطف عالم اسرار برگو
ز ناف آهوی تاتار
برگو
ز لطف آن گل بی‌خار برگو
ز فیض آن مه انوار برگو
[۱۱]

چرا هیتلر در میان خلق ظاهر نمی‌شد؟ چرا منصور حلاّج را به دار آویختند؟ چرا اشخاص نابغه تماس با مردم عادی ندارند؟ شما چرا برای اجاره‌ی منزل بسیار عالی به جواهرفروشی مراجعه نمی‌فرمایید؟ چرا در خیابان به کلّیه‌ی عابرین سلام نمی‌کنید؟ چرا بعضی اوقات در منزل حوصله‌ی صحبت کردن ندارید؟ چرا عشّاق احساسات قلب خود را جز برای معشوق بیان نمی‌نمایند؟ چرا شخص زاهدی از اجتماعات بَری و در خلوت مشغول رازونیاز می‌شود؟

حال شما جواب بدهید که چرا اشخاص عارف زیاد در مساجد حاضر نشده و از برخورد با اشخاص عادی منزجر[ند] و چرا از برای امرار معاش از عَمرو و زید کمک نمی‌طلبند و چرا از برای شناساندن خود به جامعه در مجالس ترحیم و یا عروسی شرکت نمی‌کنند و چرا در ظاهر زبان بسته و قلب گویا دارند و چرا گوشه‌ی خلوت را بر اجتماع نادرست ترجیح می‌دهند؟

هم تو بگوی شمس دین شرح صفات ذات خویش

زانکه به شرح وصف تو بی‌دل و بی‌زبانمت[۱۲]



[۱]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۵۵۰ و ۵۵۱/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۸۰۰ (غزل شماره‌ی ۲۱۳۲).

[۲]. غزلیّات شمس تبریزی؛ ص۴۵۳/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۶۹۸ (غزل شماره‌ی ۱۸۴۹).

[۳]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۵۵۱ و ۵۵۲/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۸۱۲ (بخشی از غزل شماره‌ی ۱۲۶۵).

[۴]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۵۰۹ و ۵۱۰/

[۵]. سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۷۷/

[۶]. این عبارت بیست و یک بار در آیات قرآن کریم تکرار شده است، به شرح زیر:

بقره:۲۵؛ آل‌عمران: ۱۹۵؛ نساء: ۱۳ و ۵۷ و ۱۲۲؛ مائده: ۱۲ و ۸۵؛ توبه: ۷۲ و ۸۹؛ ابراهیم: ۲۳؛ حج: ۱۴ و ۲۳؛ فرقان: ۱۰؛ محمّد: ۱۲؛ فتح: ۵ و ۱۷؛ مجادله: ۲۲؛ صف: ۱۲؛ تغابن: ۹؛ طلاق: ۱۱؛ تحریم: ۸/

[۷]. این عبارت در نسخه‌اوّلیّه‌ی دستنویس مؤلّف وجود داشته؛ ولی در پاکنویسی که خود مؤلّف از آن تهیّه کرده است، افتاده و یا حذف شده است. [آیا یک فرد منبری که از مغازه صحّافی در ایّام عاشورا به جهت کثرت مجالس و قلّت آقایان اهل منبر، منبری می‌شود، از شعر زیر چه می‌فهمد که نه تنها اظهار نظر، که با این سبک اشعار مخالفت نماید؟]

[۸]. در نسخه‌ی به اهتمام منصور مشفق، این کلمه به صورت «بادی» آمده است. در دست‌نوشته‌ی مرحوم تناوش نیز نظیر تصحیح فروزانفر کلمه‌ی «بازی» آمده است.

[۹]. غزلیّات شمس تبریزی؛ ص۳۴۵/ کلیّات شمس تبریزی؛ ص۵۵۴ (غزل شماره‌ی ۱۴۳۵).

[۱۰]. در نسخه‌ی اوّلیّه دستنویس مؤلّف به‌جای این سطر، این عبارت وجود داشته که در پاکنویسی که مؤلّف از آن تهیّه کرده است، عبارت موجود در متن به‌جای آن درج شده است.[ آیا بعضی از مخالفین قادر به صحیح خواندن این اشعار هستند که آن‌وقت علم مخالفت برافراشته و اظهار فضل نمایند؟ آیا در توبره‌ی آنها به‌هیچ‌وجه مطالبی یافت نمی‌شود که به‌عوض ارشاد مردم خوش‌قلب زودباور، آنها را به مقدّسات ملّی و دینی بدبین نمایند؟]

[۱۱]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۶۲۴ و ۶۲۵/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۸۲۱ (غزل شماره‌ی ۲۱۸۷).

[۱۲]. غزلیّات شمس تبریزی؛ ص۲۱۶/