Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


سه شنبه ۲ مرداد
۱۴۰۳

16. محرم 1446


23. جولای 2024






فصل دوم: شمس از نظر مولای روم
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

فصل دوم: شمس     از نظر مولای روم

طلبه‌ی علوم دینی احتیاج مُبرَمی به استاد فقه و فلسفه و منطق و اخلاق و روانشناسی دارد تا مطالب مختلفه را اگرچه به اصطلاح، دَم پا افتاده باشد، برای او حلاّجی نماید. محصل مدرسه‌ی فنی محتاج معلّمی است که کلیه‌ی اصول و رموز فن را چه از نظر عملی و چه از جنبه‌ی علمی و شاید بیشتر و مهمتر از همه، خطرات ممکن‌الوقوع را به نوآموزان یاد دهد.

مولای روم با درجه‌ی اجتهاد، در حالی که از اطراف و اکناف عالم طالبان علم به درگاهش بار می‌یافتند، مع‌الوصف به این نکته پی برده بود که کلیه‌ی علوم فوق‌الذکر مطالب بسیار پسندیده‌ای برای بحث در موارد ابتدایی علمی است که امید دارند مفتاح معرفت از برای شناسایی ذات خلاّق عالم گردد؛ چنانکه خود فرماید:

لَو اَنَّ الرِّیحَ یحمِلُنِی اِلَیکم
وَ کِدتُ اَطِیرُ مِن شَوقٍ[۱] اِلَیکم

تَشَبَّثتُ بِاَذِیالِ الرِّیاحِ
وَ کیفَ یطِیرُ مَقصُوصُ الْجِناحِ[۲]

اطرافیان و مریدان سرباز مولای روم چنان گوشمالی سختی به مولا دادند که او را حتّی از نماز و موعظه و تدریس آنها دور داشت و از باطن بی‌سوز و ساز آنها چنان بیزار شده بود که جواب سلام آنها را نمی‌گرفت و از محیط سرد و بی‌حقیقت آنها به اندازه‌ای سیر شده بود که شوق خلوت را بر اجتماعات بی‌بهای آنها ترجیح می‌داد. سربازان دیروز ملاّ، دشمنان سرسخت او شدند و به طوری مانع پیشرفت راه معنوی او شدند که به بهانه‌های مختلف از شهر خارج و در بیابان به گردش می‌پرداخت. تعصّبات بی‌جا و افکار کوته‌نظران و نسبت‌های ناروای اطرافیان هرچند برنامه‌ی ظاهر مولای رومی را که عبارت از ارشاد و خطابه بود، دچار وقفه نمود؛ ولی در باطن کمک مؤثری به پیشرفت حال مولای روم نمود. با وجودی که مولا دارای قلبی سلیم و عزّت نفس [بود] و زودرنج نبود؛ با این تفاصیل حملات ناجوانمردانه‌ی مردم عامی او را به طریقی آزرده بود که درباره‌ی آنها گفت:

دوری ز برادر منافق بهتر
خاک قدم یار موافق حقّا

پرهیز ز یار ناموافق بهتر
از خون برادر منافق بهتر
[۳]

رومی احتیاج مبرمی به دیدار شمس داشت و به زبان حال مطالبی می‌فرمود از قبیل:

مـا شـاهـبـاز قـدسیم از لامـکان رسـیـده      بهـر شـکار غـیبی در قـالب آرمیده

طـوطـی قـاف قـربیم از دام کَـون جَـستـه    طاووس باغ عرشیم از لامکان پریده

هـر کس به چشم صورت ما را کجا شناسد     مـا نور کردگاریم در آب و گل دمیده

مـا سـایه‌ی خـداییم، از نـور مـصـطفایـیم     درّ گـران‌بهاییم انـدر صـدف چـکیده

روز اَلَـسـت بـا حـق لـفظ بَـلی[۴] بـگفتیـم     آواز نَـحنُ اَقـرَب[۵] بـی‌واسـطه شنیده

اسـرار کُـنْـتُ کَـنْزاً[۶] از لـوح دل بـخوانـده     در آیـه‌ی عِـبادِی، اِنِّی قَـرِیب[۷] دیده

از خوان نَحْنُ نَرزُق[۸] قوت حیات خورده وز شربت سَقیـٰهُم مِنْ رَبِّهِم[۹] چشیده

هر کس که دیده باشد، داند که ما چه گفتیم منکر بود به حالم، آن را که نیست دیده

مولا جلال اویم، از خود سخن چه گویم     در پیـکرم نـظر کـن، از قدرت آفریده[۱۰]

شمس التهابات درونی و تغییر حالت مولا را کاملاً درک می‌نمود؛ لهذا هرچند یک بار خود را ملزم می‌دانست نشانه‌ای از خود باقی بگذارد تا قلب نیمه‌سوخته‌ی او را شعله‌ور سازد. شاید شمس وظیفه‌ی دکتری را انجام می‌داد که گاه‌گاه عیادتی از بیمار بنماید.

پی بردن به کمالات و معرفت به ذات حق از راه عمل و حقیقت، با راه ظاهر و علمی تفاوت فاحشی دارد که مرد عمل حتّّی برای مشکل‌ترین عملیات، در ابتدای امر از فکر و هوش خود کمک می‌گیرد و سپس به وسایل عمل متوسّل می‌شود. مولای رومی به طوری در دریای حقیقت شمس غوطه‌ور شده بود که پشت پا به تمام اصول و موازین شرعی زده بود و دلبستگی به علوم تئوری را مانع رشد و پیشرفت خود می‌دید و حتّی در مواقع عدیده اظهار ندامت و پشیمانی می‌نمود که چرا تا به‌حال وقت خود را صرفاً در راه پاره کردن کتب و بحث در محافل علمی گذرانده و تا این موقع پی به مفهوم حقیقی و واقعی توحید نبرده باشد؛ زیرا چنانکه قبلاً بیان شد، علم بایستی راهنمای معرفت باشد، نه اینکه فانوس و یا شمع را از ترس خاموش‌شدن، در مقابل باد در زیر ردا و یا در پشت مخفی نگه داشت. باباطاهرعریان در کلمات قصارش مطلب را بسیار شیرین بیان نموده که اَلْعِلمُ دَلِیلُ الْمَعرِفَةِ‌، تَدُلُّ عَلَیْها؛ فَاِذا جـٰاءَ الْمَعرِفَةُ سَقَطَ رُؤیةَ الْعِلْمِ وَ بَقِیَ حَرَکـٰاتُ اْلعِلْمِ بَالْمَعْرِفَةِ:[۱۱] علم دلیل راه شناسایی است، زمانی که شناسایی حاصل شد احتیاج به علم منتفی و اثر علم در معرفت نمودار می‌شود.

با یک دنیا یأس و حرمان از گذشته، مولای رومی در چندین نوبت به این موضوع اشاره و اعتراف می‌نماید که تا به‌حال نتوانسته چنانچه شایسته باشد، از مقام علمی خود استفاده نموده باشد؛ چنانکه گوید:

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
هر خون که ز من روید، با خاک تو می‌گوید
تو ساقی خمّاری یا دشمن هشیاری
جان ریخته شد با تو، وآمیخته شد با تو
در خانه‌ی آب و گِل بی‌توست خراب این دل

وآنگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم
چون نقش تو را بینم، در آتشش اندازم
با مهر تو همرنگم، با عشق تو انبازم
یا آنکه کنی ویران هر خانه که من سازم
چون بوی تو دارد جان، جان را هله بنوازم

با خانه در آ ای جان، تا خانه بپردازم[۱۲]

و هم در مقام وحدت اشعاری نغز سراییده که در سلک بهترین اشعار مولای رومی به شمار می‌آید:

بی‌جا شو و در وحدت، در عـین فنا جـا کـن

هـر سـر که دویی دارد، در گـردن ترسـا کـن

انـدر قـفس هــستی ایــن طـوطی قـدسی را

زان پـیش کـه بَـرپرّد، شکرانه شــکرخـا کـن

چـون مـست ازل گـشتی، شـمشیر ابـد بِستان

هـندوُیَک[۱۳] هـستی را تُـرکـانه تـو یـغـما کـن

دُردیّ وجــودت را صـافـی کــن و پـالـوده

وان شـیشه‌ی مـعنی را پـر صـافی صـهبا کـن

تـا یـار زمـین بـاشی، کـی مـاهی دین باشی؟

یـارا چـو شدی مـاهی، پس حمله به دریا کن

انـدر حَیـوان بـنگر، ســر سـوی زمـین دارد

گـر آدمــی‌یـی، آخـر سـر جـانب بـالا کـن

در مـدرسه‌ی آدم بـا حـق چـو شـدی مَحرم

بر صدر فلک بنشین، تـدریس ز اَسْمـٰا[۱۴] کـن

چـون سـلطنت الاّ خـواهـی تـو، برو لا شـو

جـاروب ز لا بِـستـان، فـرّاشـی اشـیـا کـن

گـر عـزم سـفر داری، بـر مـرکب مـعنی رو

ور زانـکه کـنی ره را بـر طـارم خـضرا کـن

مـی‌بـاش چـو مـستسقی، کـو را نبود سیری

هـر چـند شـوی عـالی، تـو میل به اعلا کن

هـر روح کـه سـر دارد، او روی بـه در دارد

داری سـر ایـن سـودا، سـر در سر سودا کن

بـی سـایه نـباشـد تـن، سـایه نـبوَد روشن

بـرپـر تـو سوی روزن، پـرواز تـو تـنها کن

بـر قـاعـده‌ی مـجنون، سـرفتنه‌ی غوغا شو

کـاین عـشق هـمی‌گـوید: کز عقل تَبَرّا کن

هـم آتش سوزان شو، هم پخته‌ی بریان شو

هم مست شو و هم می، بی هر دو تو گیرا کن

تـا ره نَـبرَد تـرسا، دزدیـده بـه دیـر آ تـو

گـه عاشـق زُنّـاری، گـه قـصد چـلـیپا کن

مـوسـی خَضِرسیـرت، شـمس‌الحق تبریزی

از سـر تـو قـدم سازش، قصد ید بیضا کـن

شمس‌الحق تبریزی یک نکته بگو از عـشق

اسـرار دو عـالَم را بـر جـمع تـو پیدا کن[۱۵]



[۱]. در دست‌نوشته‌ی مرحوم تناوش «شوقٍ» آمده است، ولی در منبع مورد مراجعه‌ی ما، «شوقی» آمده است که از منظر ادبیات عرب، هر دو صحیح می‌باشد.

[۲]. مکتوبات و مجالس سبعه؛ مولانا جلال‌الدین محمّد بلخی، با مقدمه‌ی جواد سلماسی‌زاده؛ ناشر: اقبال؛ تهران؛ ۱۳۷۹؛ ص۶۴/

[۳]. کلیّات شمس تبریزی مشتمل بر ۴۲۰۰۰ بیت اشعار فارسی و عربی و ملمعات ۳۵۰۲ غزل و قصیده و مقطعات و ترجیعات با ۱۹۹۵ رباعی [به انضمام شرح حال مولوی به قلم بدیع‌الزمان فروزانفر، بضمیمه فرهنگ لغات و تعابیر دیوان شمس]؛ مولانا جلال‌الدین محمّد مولوی رومی، مؤسسه انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛ چاپ دهم، فروردین ۱۳۶۳؛ ص۱۳۹۳ (رباعیات، شماره‌ی ۹۰۰).

[۴]. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۷۲/

[۵]. سوره‌ی ق، آیه‌ی ۱۶/

[۶]. مراجعه شود به منابع زیر:

- بحار الأنوار (چاپ بیروت)؛ ج۸۴، ص۱۹۹/

- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة؛ حبیب‌الله هاشمی خویی، حسن حسن‌زاده آملی و محمّدباقر کمره‌ای، مصحّح: ابراهیم میانجی؛ مکتبة الإسلامیة؛ تهران؛ ۱۴۰۰ هجری‌قمری (چاپ چهارم)؛ جلد۶، ص۳۴۱ و جلد۱۱، صص۱۲۷ و ۱۳۱/

[۷]. سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۸۶/

[۸]. برگرفته از سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۵۱ و سوره‌ی اسراء، آیه‌ی ۳۱/

[۹]. برگرفته از وصف حال بهشتیان در قرآن کریم: «... سَقَیـٰهُمْ رَبهُُّمْ شَرَابًا طَهُورًا» یعنی «... پروردگارشان از شرابی پاکیزه سیرابشان سازد.» [سوره‌ی انسان، بخشی از آیه‌ی۲۱]

[۱۰]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۶۷۳ و ۶۷۴/ این غزل با مختصر تفاوتی در دیوان احمد جام (ژنده پیل) نیز آمده و بیت آخر آن نیز چنین است:

احمد نیم که اویم، از خود سخن چه گویم             در پیکرم نظر کن کز قدرت آفریده

[دیوان شیخ احمد جام (ژنده‌پیل)؛ احمدبن‌ابوالحسن نامقی جامی (ملقّب به ژنده‌پیل)، تصحیح و تنظیم احمد کرمی؛ ناشر: نشریات ما؛ تهران؛ ۱۳۷۷؛ صص۳۶۰ و ۳۶۱/]

[۱۱]. مقامات عارفان: سه اثر نفیس از سه عارف بزرگ (آئینه بینایان: سخنان باباطاهر همدانی، ترجمه و شرح از حاج میرزا محسن حالی ملقّب بعمادالفقراء؛ اسرارالنقطه: از عارف بزرگ امیر سیّدعلی همدانی؛ آئین رهروان: تلخیص منازل‌السایرین خواجه عبدالله انصاری)؛ ترجمه و شرح: احمد خوشنویس عماد؛ انتشارات مستوفی؛ تهران؛ ۱۳۷۰؛ ص۳/

[۱۲]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۳۳۱ و ۳۳۲/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۵۶۳ (غزل شماره‌ی ۱۴۶۲).

[۱۳]. مرکّب از هندوی + ک (علامت تصغیر). [غزلیّات شمس تبریزی؛ ص۴۵۸]

[۱۴]. اشاره به: سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۳۱/

[۱۵]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص ۴۶۰-۴۵۸/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۷۰۷ (غزل شماره‌ی ۱۸۷۶).