Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






راضی نیستم دعا کنی!
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

راضی نیستم دعا کنی!

خانم انصاری‌همدانی از خدا می‌خواست عمر طولانی به همسرش بدهد؛ امّا مهندس تناوش می‌گفت: «شما برای نمردن من دعا نکنید.»

سیّدجلال از ماندن در این دنیا منصرف شده بود. وقتی ایشان را به بیمارستان بردند، خیلی سرحال بود، ولی به بستگان گفته بود: «من دیگر برنمی‌گردم.» مهندس قبل از بستری‌شدن با بستگان و دوستان خداحافظی کرد و وصیت خود را چنان به من گفت که گویی خود را برای رفتن به مهمانی آماده می‌کرد![۱]

آخرین عمل جرّاحی ایشان در بیمارستان خاتم‌الانبیاءصلی الله علیه و آله بود. خونریزی داخلی کرده بود. در همان حال، چنان بر دیگران اثر می‌گذاشت که یکی از پزشکان ایشان گفته بود: «ای کاش زودتر ایشان را می‌شناختم!»[۲]

پزشک مرحوم تناوش می‌گوید: ایشان درد بیماری را همیشه پنهان می‌کرد. در پاسخ احوالپرسی‌ها می‌گفت: «الحمدلله! همه چیز خوب است.» نهایتاً مهندس تناوش بر اثر پاره‌شدن آئورت شکمی و خونریزی شدید داخل شکم، با اینکه تحت عمل جراحی هم قرار گرفت، فوت کرد.[۳]

خانم فاطمه انصاری‌همدانی می‌گوید: «سیّدجلال را از بیمارستان به منزل آوردند. چند روز بعد حالش بد شد؛ خوابید و از دنیا رفت.»[۴]

سیّدجلال عمر بابرکت و مبارکی داشت. آیت‌الله انصاری‌همدانی یک بار فرمودند: «به عدد الله[۵] دعا کردم که مرگِ ایشان زود نباشد.»[۶]

خانم فاطمه انصاری‌همدانی می‌گوید:

سیّدجلال همان زمانی که تازه ازدواج کرده بودیم، مدّت عمر خود را به من گفت. امّا من نمازهای طلب‌کارانه‌ای می‌خواندم و متوسّل به ائمّه‌ی معصومینعلیهم السلام می‌شدم تا بر طول عمر سیّدجلال افزوده شود. سیّدجلال درعین‌حال که از زمان ارتحالِ خود آگاه بود، از این هم خبر می‌داد که چگونه دعاها و توسّلاتِ من، موعد رفتنش را به تأخیر انداخته است. بارها از من می‌خواست راضی شوم تا از این دنیا که برایش مثل یک قفس بود، آزاد شود و برود. می‌گفت تا تو راضی نشوی مرا نمی‌برند. او از اینکه عمرش به پایان رسیده، شاد و خوشحال بود. یادم هست به من می‌گفت: «راضی نیستم یک‌ذرّه برای ماندنِ من در این عالَم دعا کنی.» ولی مگر می‌شد؟! چندان دل‌بسته‌ی سیّدجلال بودم که فکر نبودنش را هم نمی‌توانستم به ذهنِ خود راه دهم.

در همان ایّام پایانی عمرِ سیّدجلال، یک روز که برخاست و آماده شد تا به محلّ کارش برود، از درد ناحیه‌ی پشتِ قفسه‌ی سینه اظهار ناراحتی کرد. درد شدّت کرد و نتوانست قدم از قدم بردارد. کمک کردم او را داخل اتاق آوردم و فهمیدم سکته کرده است. این اتّفاق به سرعت رُخ داد. فوراً کمک خواستم و کسانی آمدند، ولی حال سیّدجلال بدتر شد و بعد هم از دنیا رفت. همه چیز تمام شد و روح از بدنش بیرون رفت. من بلافاصله به حضرت موسی‌بن‌جعفر‡ متوسّل شدم و از ایشان علیه السلام خواستم سیّدجلال را زنده کنند. به این علّت به حضرت موسی‌بن‌جعفر‡ متوسّل شدم که قبلاً یک بار دیده بودم چگونه توسّل پدرمرحمه الله به حضرت علیه السلام نافذ افتاد و به مادربزرگم که از دنیا رفته بود، عمر دوباره‌ای داده شد.

بعد از این توسّل و عرض دعا، در کمال تعجّب همه دیدیم مُرده زنده شد! سیّدجلال خودش هم تعریف کرد که من مُرده بودم و روحم را بالا می‌بردند که امر از جانب حضرت موسی‌بن‌جعفر‡ رسید و روح مرا دوباره بازگرداندند. سیّدجلال واقعاً از دستِ من ناراحت و آزرده شده بود که چرا توسّل کرده‌ام تا مدّت بیشتری در قید حیات باشد.

گلایه‌آمیز به من گفت: «چه‌قدر می‌خواهی مرا برای خودت نگه داری؟!» چشمانش پر اشک شد و قطرات اشک از چشمانش فروریخت.

به من گفت: «من رفتنی‌ام. بگذار من بروم.»

بعد مرا قسم داد و گفت: «تو را به خدا راضی شو من بروم. به جدّم قسم هر وقت مرا طلب کنی، بلافاصله نزدت می‌آیم. به همان سرعتی که وقتی می‌خواهی چراغ اتاق را روشن کنی، از جایت بلند می‌شوی تا کلید برق را بزنی!»

در این میان من، نه می‌توانستم شاهد ناراحتی سیّدجلال از دستِ خودم باشم و نه می‌توانستم رفتن او را از این عالم تاب بیاورم و آن را بر خودم هموار کنم.

عاقبت بی‌تابی سیّدجلال را تاب نیاوردم، راضی شدم و سیّدجلال رفت! ولی نمی‌دانید پس از مرگش چه‌قدر به دادم می‌رسد! جاهای مختلفی که گرفتار می‌شوم، روح سیّدجلال می‌آید و مشکلاتم را حلّ می‌کند. الحمدلله مرحوم تناوش همچنان سرِ قولش ایستاده، مرا تنها نگذاشته است و از احوالم باخبر است. گاهی به خوابم می‌آید، گاهی هم کسی را مأمور می‌کند تا کاری را که می‌خواهم و نمی‌توانم، برایم انجام دهد.

سیّدجلال در همان خلعتی کفن شدند که پدرم آیت‌الله انصاری‌همدانی؛ برای ایشان خریده بودند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیّدحسن معین‌شیرازی و آیت‌الله سیّدمهدی لواسانی (پسردایی سیّدجلال) در حیاط خانه‌، ایشان را غسل دادند. جمعی از دوستان ایشان، از جمله حاج‌آقای دولابی هم در آنجا حضور داشتند.[۷]



[۱]. همان.

[۲]. همان.

[۳]. برگرفته از گفته‌های محمّدحسن نمازی در تاریخ ششم بهمن‌ماه ۱۳۸۹/

[۴]. برگرفته از گفته‌های فاطمه انصاری‌همدانی (تناوش)، در تاریخ دوم آذرماه ۱۳۸۸/

[۵]. به حروف ابجد معادلِ عددی کلمه‌ی شریف «الله» شصت‌وشش است.

[۶]. برگرفته از گفته‌های فاطمه انصاری‌همدانی (تناوش)، در تاریخ دوم آذرماه ۱۳۸۸/

[۷]. برگرفته از گفته‌های فاطمه انصاری‌همدانی (تناوش) در تاریخ نوزدهم خردادماه ۱۳۹۳/