Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






۷
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

۷

شاید دو سال قبل بود که تازه به تختخواب رفته بودم. قادر نبودم به هیچ طرفی آرام بخوابم. پس از مدّتی به بازوی راست دراز کشیدم. در منزل کسی نبود. فقط بعضی اوقات صدای همهمه‌ای در اطاق شنیده می‌شد و به دنبال آن صدای شیرینی با صوت ملکوتی متوالیاً بیان می‌نمود: «اگر نوری دیدی نور رسالت است.» این صدا به اندازه‌ای اثربخش بود که خواب را از چشمانم درربود. به هوش بودم؛ ولی مست. بیدار بودم؛ ولی بی حرکت. نفسم به شماره افتاده بود؛ امّا مرتّب.

یک مرتبه صدای شهپرهای ملائک را شنیدم که به شیشه‌های پنجره تماس پیدا می‌کرد؛ شبیه محبوس‌شدن پرندگان بزرگی در قفس شیشه‌ای. ناگهان نوری کلبة تاریکم را روشن نمود. اگر من بخواهم از آن نور برای شما تعریف کنم، خسته می‌شوید. اگر آن نور بود، چرا به اشعّة خورشید نام نور داده‌اند؟ هر چند شاید جزئی از نور آنها باشد.

دو مرد، دو آقا با لبّادة بدون عبا، شانه‌به‌شانه، درب ورود اطاق خواب توقّف فرمودند. مژدة نور رسالت داده بودند. غیر از محمّد و علی‡ نبودند.

سال‌ها بود آرزوی زیارت مولا را داشتم و این فکر در مخیّله‌ام تقویت می‌شد. در سنین مختلف خواب‌هایی می‌دیدم؛ ولی امشب چه حالتی به من دست داده که نمی‌توانم از محلّم بجنبم؟ به پهلوی چپ چرخیده و با کمک آرنج، نیمه‌خیز شده بودم؛ ولی کجا می‌توانستم از جا برخیزم؟ تصرّف کاملی بر وجودم نموده بودند که بی حرف، بی حرکت، بی تمنّا، بی سلام، بی هیچ چیز، خشکم زده بود. انتظار زیاد به طول نینجامید. مولای متّقین چند قدمی به جلو تا نزدیک تختخواب آمدند در حالی که دو دست در جلو، آرنجْ راست. با حالتی توأم با همه چیز اشاره‌ای نمودند. شاید مطلبی فرمودند؛ ولی من نفهمیدم. شاید عنایتی فرمودند؛ ولی من توجّهی نداشتم. و شاید هم اجازة ذکر نام مبارکشان را مرحمت فرمودند؛ و من باور نمی‌داشتم. به هر حال:

دوش وقت سحر ار غصه نجاتم دادند       واندر آن نیمة‌شب آب حیاتم دادند

مژدة وصل چرا بی‌خبر؟

جلال