Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


يكشنبه ۴ شهریور
۱۴۰۳

19. صفر 1446


25. آگوست 2024






۱۲/ بخوان تا حاضر شوم!
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

۱۲/ بخوان تا حاضر شوم!

تهران که آمده بودیم گاهی به منزل حاج‌آقا سیّد عبدالحسین معین شیرازی که از دوستان پدرم بودند، می‌رفتیم. جلال یک روز صبح مرا به خانه‌ی حاج‌آقا معین آورد و من پیش حاج‌خانم ایشان که زنی پا به سنّ گذاشته بود، ماندم. آن سال‌ها جلال مسئولیت‌های سنگینی برعهده گرفته بود و مرتّب در کارخانه بود. برای آن‌که نانش حلال باشد، خیلی بیش از آنچه قرار بود، کار می‌کرد.

به جلال گفتم این‌جا حوصله‌ام که سر رفت و خواستم به خانه‌ی خودمان برگردم، چه کنم؟

آن‌سال‌ها موبایل و این شکل‌های متنوّع ارتباطی نبود. خیلی از خانه‌ها تلفن نداشتند. خانه‌ی حاج‌آقا معین شیرازی هم تلفن نداشت. جلال گفت: «هروقت خسته شدی بیا توی حیاط سه‌چهار قدم بزن و این ذکر را بگو.» بعد هم به من ذکری را آموخت که اجازه ندارم آن را بگویم.»

جلال گفت: «همین‌که این ذکر را خواندی، من حاضر می‌شوم و تو را می‌برم.»

من جوان بودم و تازه با جلال ازدواج کرده بودم. آن روز به عصر رسید و مهمانان دیگر حاج‌آقا معین شیرازی رفتند و فقط من ماندم؛ حاج‌خانم هم جایی کاری داشت و می‌خواست برود، ولی چون من بودم، خیلی هم ابراز محبّت می‌کرد و حاضر نبود دنبالِ برنامه‌ای که داشت، برود.

من که دیدم شرایط این‌جور است، اگرچه جلال به من گفته بود نباید این موضوع را به کسی بگویم، امّا من به خانم حاج‌آقا معین شیرازی گفتم که الآن می‌روم توی حیاط ذکری می‌گویم که جلال بیاید و مرا ببرد. ایشان باور نکرد و خندید. من هم بلند شدم آمدم توی حیاط و همان‌طور که جلال گفته بود، قدم زدم و ذکر را گفتم. بلافاصله در را زدند و معلوم شد جلال آمده است مرا ببرد.

خانم حاج‌آقا معین شیرازی با همان لهجه‌ی شیرین کرمانشاهی‌اش با تعجّب به من گفت: «چی کار کردی؟! موی‌اش را آتش زدی؟!»[۱]



[۱]. برگرفته از گفته‌های فاطمه انصاری‌همدانی (تناوش) در تاریخ اوّل خردادماه ۱۳۹۳/