Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






سیّدجلال و خیرخواهی نسبت به همه‌ی مخلوقات
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

سیّدجلال   و خیرخواهی نسبت به همه‌ی مخلوقات

مرحوم مهندس تناوش فرمود:

سال‌ها قبل در منزلمان واقع در خیابان آبشار تهران، روزی گوشه‌ی فرش را بلند کردم و در همان حال عقربی را در زیر فرش دیدم. به صورت عکس‌العملی و بدون آنکه بدانم چه می‌کنم، با یک ضربه، عقرب را از بین بردم. در همان لحظه از کرده‌ی خود پشیمان شدم. چند روز متوالی، به خاطر این عکس‌العملِ ناخواسته، خود را سرزنش می‌کردم، بسیار می‌گریستم و برایِ کشتن این عقرب نماز می‌خواندم. عاقبت یک شب در خواب گوسفندی را به من نمایاندند و هاتفی گفت: «نگران نباش، کشتن این عقرب را به عنوان یک قربانی و ذبح یک گوسفند از تو پذیرفتیم.»[۱]

همچنین می‌فرمود:

اگر سگِ ولگردی در اثر حادثه، زیر اتومبیل برود و نیمی از پیکرش له شود؛ ولی هنوز جانی در تن داشته باشد، تمام ثروت جهان را هم برای بهبودی‌اش هزینه کنیم، رواست؛ زیرا در این پیکر، روحی است که آن را پروردگار متعال دمیده؛ ولی آن ثروت‌ها پولی است که ساخته‌ی بشر است.[۲]

شهرام نوروزناصری می‌نویسد: بارها به چشم خود دیدم که گربه‌ها در حیاط منزلشان واقع در پشت پارک ساعی، سُکنی می‌گزیدند، زایمان می‌کردند و ایشان اجازه نمی دادند کسی به آنها آزار برساند؛ می‌فرمودند: «کاری به آنها نداشته باشید؛ خودشان می‌آیند و خودشان می‌روند؛ اینها مهمان ما هستند.»

اهمّیّتی که مرحوم تناوش نسبت به رعایت حال حیوانات می‌داد، به باورِ ایشان نسبت به تأثیر معنوی و اُخروی مهربانی با حیوانات بازمی‌گشت. مرحوم مهندس تناوش می‌گفت:

سال‌ها قبل که مدیر کارخانه‌ی پارچه‌بافی «فخر ایران» (واقع در بیابان‌ها و کشتزارهای شهرستان نظرآباد) بودم، همکارِ مهندسی داشتم که - علی‌الظّاهر - به گناهکاری شُهره بود. او روزی نزد من آمد و از اتّفاقی که سر راهش رخ داده بود، اظهار ناراحتی کرد و گفت: «با اتومبیل خود در حوالی کارخانه حرکت می‌کردم که متوجّه شدم در علف‌های بلند کنار جادّه، چیزی بالا و پایین می‌پرد. چون از محل کمی دور شده بودم، مجبور شدم به عقب بازگردم تا به آن محل برسم. از اتومبیل که پیاده شدم، دیدم گردن توله‌سگی را با طنابی محکم بسته‌اند، طوری‌که این توله‌سگ در حال خفه‌شدن است و انتهای طناب را هم به تیر چراغ‌برق متّصل کرده‌اند. به هر مشقّتی بود طناب را از دورگردن توله‌سگ باز و آزادش کردم. توله‌سگ زبان‌بسته در هنگام دویدن و دورشدن از محل، نگاهی به من انداخت و رفت.»

آن فرد با ابراز ناراحتی از زشتی آن رفتار و اذیّت‌شدنِ توله‌سگ، به مهندس گفته بود: «می‌بینید بعضی‌ها چگونه با یک حیوان زبان‌بسته رفتار می‌کنند؟!»

پس از گذشت چند سال از این جریان، آن فرد در اثر بیماری از دنیا رفت. در شب اوّلِ پس از فوتِ ایشان، در خواب دیدم که وی بسیار نگران و مضطرب بود؛ او را جلوی دستگاه بزرگی نشانده بودند و اعمال نیک و بد گذشته تا حالِ وی را به صورت تصویری، در صفحه‌ی یک تلویزیون به وی نشان می‌دادند. در سمت چپ دستگاه، درجه‌ای به‌رنگ قرمز و به‌صورت عمودی وجود داشت که بالا می‌رفت و در سمت راست آن دستگاه، درجه‌ای به‌رنگ سبز بود که به‌هیچ‌وجه بالا نمی‌آمد. آن فردِ تازه‌ازدنیارفته به‌قدری نگران بود و وحشت تمام وجودش را فراگرفته‌بود که قابل توصیف نیست. چراغ قرمز تا آخر پر شد و در آخرین لحظات تصویر آزادسازی آن توله‌سگ را که برای من روایت کرده بود، به وی نشان دادند. در یک لحظه چراغِ قرمز که به‌سرعت، به‌نهایت رسیده بود، سقوط کرد و چراغِ سبز که در پایین‌ترین حدّ خود قرار داشت، به بالاترین سطح رسید و به او اعلام شد: «به خاطر این رفتارت که با نیّتِ خالص انجام دادی، تمامی گناهانت بخشیده شد.»[۳]



[۱]. برگرفته از نوشته‌ی شهرام نوروزناصری، مورّخ ۲۳ آذرماه ۱۳۹۳/

[۲]. برگرفته از نوشته‌ی شهرام نوروزناصری، مورّخ ۲۳ آذرماه ۱۳۹۳/

[۳]. برگرفته از نوشته‌ی شهرام نوروزناصری، مورّخ ۲۳ آذرماه ۱۳۹۳/