حضرت زهراعلیها السلام و آینده‌ی یک پیوند

سیّدجلال قصد کرده بود ازدواج کند. هر کجا هم می‌رفت، برای ازدواج، دخترهای متجدّد و خوبی نشانش می‌دادند؛ ولی بعد که استخاره می‌کرد، خوب نمی‌آمد.

سیّدجلال می‌گفت:

به مرحوم دایی‌ام آقاسیّدمصطفی گفتم: «دایی جان! خسته شدم از بس که به خواستگاری رفتم.»

دایی‌جان دعای خاصّی به من دادند و گفتند: «این دعا را وقت خواب زیر سرت بگذار تا دختری را که با او وصلت خواهی کرد، در خواب ببینی.»

این کار را کردم و حضرت زهراعلیها السلام را خواب دیدم که در محلّ حسینیه‌مانندی از منزل دایی‌جان که شب‌های پنجشنبه روضه‌خوانی داشتند، تشریف دارند و مادرِ مرحومم هم خدمتِ حضرت زهراعلیها السلام هستند. من و دایی‌جان هم بودیم. در خواب دیدم دختری آمد و از پیش رویم رد شد و به اتاق دیگری رفت. در دلم گفتم: «اگر وصلت من با این دخترخانم باشد که خیلی خوب است!»

بعد، صبح پیش از آن‌که به اداره بروم، خدمت دایی‌جان رفتم، تا خوابم را برای‌شان تعریف کنم. در را که گشودند و مرا دیدند، خندیدند و گفتند: «آن‌چه را که در خواب دیدی باطنِ همسرِ آینده‌ی توست.»

این خوابِ سیّدجلال مربوط به زمانی بوده است که همسر ایشان هنوز به دنیا نیامده بود.[۱]