Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۸ ارديبهشت
۱۴۰۳

18. شوال 1445


27. آوریل 2024






مبانی فکری حاکمیّت در اندیشۀ اسلامی

 


 

مبانی فکری حاکمیّت در اندیشه‌­ی اسلامی

(قسمت اوّل)

مجلّۀ صف، شماره های ۸۰، مردادماه سال ۱۳۶۵

الف) تعریف

حکومت و حاکمیّت در اسلام با واژه­‌ی "ولایت" نامگذاری شده است و به معنای تصرّف در اشخاص و اشیاء است. ولایت دو نوع است؛ یکی ولایت حَقّه و دیگری ولایت باطله. بنابراین دو نوع حاکمیت وجود دارد؛ یکی حاکمیّت حق و دیگری حاکمیّت باطل.

ب) ابعاد حاکمیّت حَقّه:

همانطور که گفتیم حاکمیّت همان ولایت است؛ اکنون به بیان ابعاد ولایت حقّه می­ پردازیم.

۱-  ولایت تکوینی: ولایت تکوینی یعنی تصرّف در عالم وجود و فرمانروایی بر موجودات عالم هستی که جلوه­‌هایی از آن را در حاکمیت قوانین بر موجودات طبیعت مشاهده می­‌نماییم. اینکه کرات آسمانی تحت نظام و قوانین مشخّصی به حرکت مشغولند؛ اینکه در زمین مایعات و گازها و جامدات هر کدام تابع قوانین خاص خود هستند؛ اینکه موجودات زنده از قوانین زیستی خاصّی تبعیت می­‌کنند، اینکه روح و روان انسان تابع قوانین ویژه­‌ای است و ... همه و همه مظاهر مسخّر بودن و تحت ولایت بودن این موجودات است. از این ولایت به ولایت تکوینی تعبیر می­‌کنیم. این ولایت جنبه‌­ی باطنی دارد و همه­‌ی موجودات عالم هستی را دربرمی­‌گیرد. 

2-  ولایت تشریعی: ولایت تشریعی یعنی حاکمیت بر موجودات صاحب اختیار و قدرت و شعوری که در وجودشان کشش­‌های خیر و شر هر دو وجود دارد[۱]. این ولایت خود به سه حوزه تقسیم می­‌شود:

۱-۲- حوزه­‌ی فکری: که در این حوزه راه نیل به رشد و کمال در قالب تعالیم دینی ابلاغ و تبیین می‌گردد.

۲-۲- حوزه‌­ی روحی: که در این حوزه تربیت معنوی شخص در راه تهذیب روح و تزکیه­ی نفس مطرح است. 

3-2- حوزه‌­ی عملی: که ولایت تشریعی در این حوزه به معنای مطاع بودن ولیّ در جامعه است. همانطور که پیداست این فرامین می­تواند جنبه­‌ی فردی و شخصی داشته باشد و تنها متوجّه یک نفر شود و نیز می­تواند جنبه‌ی اجتماعی داشته باشد و بخشی یا همه­‌ی جامعه را شامل شود. این دستورات لازم الاجرا است و ولیّ می‌تواند در صورت عدم تمکین و اطاعت، فرد یا جامعه را مجبور به انجام آنها نماید. این ولایت در بعد اجتماعی، عمدتاً به حوزه‌­ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، حوزه‌ی نظامی و حوزه­‌ی قضایی قابل تقسیم است؛ یعنی فرامین تشریعی در این بُعد، یا به صورت دستورات سیاسی، اقتصادی و نظامی اعلام می­‌گردد و یا به صورت احکام قضایی در مخاصمات بین اشخاص و گروه­‌ها صادر می­‌شود. بنابراین در نظام اسلامی آنچه که امروزه از آن به حکومت تعبیر می­‌شود را طبق تعریف فوق:

۱-  در بُعد قوّه­‌ی مقنّنه: در قالب قوانین شرعی می­توان ملاحظه نمود و قوانین شرع، یا احکامی است که به طور خاص قرآن و سنّت معصومین علیهم­‌السّلام نصّ صریحی در مورد آن دارند؛ یا حکمی است که فقیه بر اساس احکام کلّی­ای که قرآن و سنّت دربردارند و طبق قاعده­‌ای که اصول فقه نامیده شده است، استنباط می­‌نماید و فتوی می­‌دهد. 

2-  در بُعد قوّه­‌ی مجریّه: در قالب فرامینی می­‌توان مشاهده کرد که حاکم اسلامی یا ولی، در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، یا نظامی صادر می­‌نماید که از آن جمله دستورالعمل­‌های مستمر یا دستورات خاص فردی و اجتماعی را در مورد اشخاص و اموالشان می­‌توان نام برد و از آنها به حکم حکومتی یا اختیارات ولی نام برده می­‌شود. 

3-  در بعد قوّه­‌ی قضائیه: در قالب احکامی می­‌توان ملاحظه کرد که حاکم شرع یا قاضی اسلامی در مخاصمات و دعاوی فردی و اجتماعی صادر می­‌نماید. 

ج) مناط حاکمیّت حقّه

حال ببینیم چه عاملی سبب می­‌شود کسی نسبت به کس دیگر یا اشیاء، حق ولایت پیدا کند و به تعبیر دیگر مناط حاکمیت حقّه چیست. از آنجا که ولایت چیزی جز حقّ تصرّف در اشخاص و اشیاء نیست، باید دید فطرت انسانی چه ملاکی را برای داشتن حقّ تصرّف معتبر می­‌داند. به خوبی قابل دریافت است که فطرت انسان تصرّف در چیزی را وقتی حقّ فرد می­‌داند که آن چیز متعلّق به وی و در مالکیت او باشد. یعنی هر کس مجاز است در مایملک خود تصرّف نماید. بنابراین مناط ولایت مالکیت است. حال ببینیم رابطه­‌ی مالکیت حقیقتاً از چه امری حاصل می­‌شود. آنچه را که در بین بشر به عنوان مالکیت مرسوم است باید مالکیت اعتباری دانست؛ زیرا در پرتو قوانین و مقرّراتی، فرد مالک چیزی شناخته می‌شود و با تغییر آن قوانین، مالکیت او منتفی می‌گردد؛ در نتیجه این مالکیت، حقیقت مستقلّی ندارد و تنها زاییده­‌ی اعتبار و قرارداد می­‌باشد و بالطّبع حقّ تصرّف و ولایت ناشی از چنین مالکیتی نیز امری اعتباری است. امّا ولایت ناشی از مالکیت حقیقی چنین نیست. پس باید دید مالکیت حقیقی ناشی از چه امری است.

مالکیت حقیقی و به بیان دیگر، در حقیقت مالک وجود چیزی بودن، تنها در یک صورت قابل تصوّر است و آن اینکه شخص وجود و هستی شیء را به آن داده باشد و به بیان واضح­‌تر، خالق و هستی بخش آن چیز باشد. چنین مالکیتی حقیقی است و به هیچ وجه قابل لغو و انکار نیست. مثال ناقص این نوع مالکیت را در رابطه­‌ی بین انسان و صورت­‌های ذهنی­‌ای که در فکر خویش ایجاد می­‌نماید می‌­توانیم مشاهده کنیم. فرض کنید فردی شکل یک دایره را در ذهن خود مجسّم می‌سازد؛ این دایره ملک فرد است و هیچ قانون و مقرّراتی هم قادر نیست آن را از ملکیت وی خارج سازد و علّت این رابطه­‌ی محکم مالکیت، تنها این است که وجود و هستی دایره­‌ی مزبور متعلّق به آن شخص می­‌باشد و به بیان دیگر، آن شخص خالق و هستی­‌بخش آن دایره است. بنابراین می­‌توانیم نتیجه بگیریم که حقّ ولایت و تصرّف، زاییده­‌ی مالکیت، و مالکیت حقیقی، مولود خالقیت است.

د) حاکمیّت حقّه از آنِ کیست؟

با توجّه به بحث گذشته روشن است که چون همه­‌ی مخلوقات آفریده­‌ی خدایند و خداوند خالق همه­‌ی موجودات عالم است؛ در نتیجه حقّ حاکمیت بر همه­‌ی موجودات جهان هستی، تنها از آن خداست؛ چه حاکمیت ولایت تکوینی و باطنی بر همه‌­ی موجودات، و چه حاکمیت و ولایت تشریعی بر موجودات مختار در حوزه­‌ی اعمال اختیاریشان. و یکی از ابعاد توحید، همین اعتقاد بر منحصر بودن حاکمیت و ولایت تکوینی و تشریعی استقلالی، به خداوند جهان­‌آفرین است.

امّا نکته­‌ای که در اینجا باید بدان توجّه نمود این است که یکی از ابعادِ داشتن حقّ حاکمیت، داشتن حقّ تفویض آن حاکمیت به هر کس و در هر محدوده­ای که حاکم حقیقی بخواهد، می­‌باشد؛ بنابراین اگر خداوند که حاکم حقیقی تکوین و تشریع است، اراده نماید که این حقّ حاکمیت خود را به میزانی که مصلحت بداند به کسی واگذار کند؛ او نیز بالتبع، حقّ حاکمیت پیدا خواهد کرد. و اگر خدا به فرد مزبور نیز اجازه بدهد که این حق را به کس دیگری تفویض کند، آن شخص نیز دارای حاکمیت خواهد گردید و در نتیجه سلسله مراتب ولایت و حاکمیت پدید خواهد آمد که در رأس آن خداوند قرار دارد، که تنها حاکم بالذّات و بالاستقلال است، و در رتبه‌­های پایین­‌تر به ترتیب، هر حاکم، حاکمیتش از رتبه‌­ی بالاتر به او تفویض شده است و در همان حال، حاکمیتِ تفویض کننده بر آن حوزه، شدیدتر از حاکمی است که حاکمیت به او تفویض شده است.

نیازی به توضیح نیست که اعتقاد به وجود چنین حاکمان و اولیایی در تکوین و تشریع، به هیچ­‌وجه مغایر با توحید نمی‌باشد. زیرا تمامی این اولیاء مستقلاً و بالذّات فاقد ولایت و حاکمیت­‌اند و آنچه از ولایت و حاکمیت دارند، تملیک شده و تفویض شده از جانب خداوند است.

در زمینه­‌ی وجود چنین حکّام و اولیائی بحث را باید در دو مرحله تعقیب کرد. نخست اینکه آیا ممکن است چنین اولیائی وجود داشته باشند. سپس اینکه آیا عملاً هم وجود دارند و خداوند به کسانی چنین قدرت و اختیاری تفویض و تملیک نموده است یا خیر.

  1.   امکان تفویض حاکمیّت از جانب خداوند

امکان چنین تفویض و تملیکی از جانب خدا قطعی است. زیرا همانطور که گفتیم، یکی از آثار حاکمیت و ولایت حقیقی، دارا بودن حقّ تفویض این حاکمیت و ولایت به دیگری است و اگر چنین حقّی را انکار کنیم، عملاً حاکمیت و ولایت ولیّ حقیقی را محدود نموده­‌ایم و چنین چیزی با اعتقاد به ولایت مطلقه­‌ی کامله­‌ی الهی که لازمه­‌ی اندیشه­‌ی توحیدی است، مباینت داشته و مصداقی خواهد بود برای این اندیشه­‌ی یهود که قرآن به شدّت آن را محکوم می­‌نماید که: «وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ. غُلَّتْ أیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ: یهود گفتند دست خدا بسته و در زنجیر است. دست­‌های خودشان بسته باد و نفرین بر آنها با چنین گفتاری؛ بلکه دست‌های خدا بازند و هرگونه که بخواهد انفاق می­‌کند.[۲]»

بنابراین تردیدی در امکان تفویض ولایت از سوی خداوند، چه در حوزه­‌ی تکوین و چه در قلمرو تشریع، وجود ندارد.

  1.   وقوع تفویض حاکمیّت از جانب خداوند

اینکه آیا عملاً هم این امر به وقوع پیوسته و چنین قدرت و اختیاری به کسی تفویض گردیده است را باید با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار دهیم. این بحث را در هر یک از دو حوزه­‌ی تکوین و تشریع به طور جداگانه دنبال می­‌کنیم.

۱- ۲/ تفویض حاکمیّت در عالم تکوین

ابتدا به بحث در زمینه­‌ی تفویض ولایت در تکوین می­‌پردازیم و نمونه­‌هایی از وقوع چنین تفویضی را از قرآن کریم شاهد می‌آوریم.

برخی از عرصه‌های تکوین که خداوند تفویض حاکمیّت فرموده است.

۱/ در حالی که قرآن کریم خداوند را تنها وجود صاحب قدرت و قوّت در عالم هستی می­‌داند و می­‌فرماید: «أَنَّ الْقُوَّةَ ِللهِ جَمِیعًا: تمامی قوّت از آنِ الله است.[۳]»؛ امّا در عین حال موجوداتی را در عالم صاحب قوّت می­‌داند. به عنوان نمونه در مورد جبرئیل امین می‌­فرماید «رَسُولٍ کَرِیمٍ، ذِی قُوَّةٍ: فرستاده­‌ی کریمی صاحب قوّت.[۴]» و نیز خطاب به حضرت یحیی علیه‌السّلام می­‌فرماید «یا یَحْیىٰ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ: ای یحیی کتاب آسمانی را با قوّت دریافت کن[۵]». جمع بین آیه­‌ی نخست و دو آیه­‌ی بعدی را در این سخن خداوند در قرآن کریم می­‌توانیم ببینیم که «لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ: هیچ قوّتی جز به خواست و از جانب خدا وجود ندارد.[۶]» یعنی هیچ صاحب قوّت مستقلّی در عالم وجود ندارد و همه­‌ی صاحبان قوّت، به خودی خود و بنفسهم، فاقد قوّت­‌اند و به موهبت الهی، دارای قوّت می‌باشند.

۲/ قرآن کریم خداوند را مدبّر و سامان­بخش و اداره کننده­ی عالم می­‌داند و می­‌فرماید «یُدَبِّرُ اْلأمْرَ: خداوند امور عالم را تدبیر و اداره می­‌نماید.[۷]»؛ امّا در عین حال، ملائکه­‌ای را به عنوان مدبّران امر عالم معرّفی می­‌کند و می­‌فرماید «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا: پس سوگند به ملائکه­‌ی مدبّر امور.[۸]» یعنی تدبیر امور عالم کار خداست؛ لکن خداوند این کار را به ملائکه­‌ای واگذارده و در نتیجه، آن ملائکه، مدبّر امور عالم شده‌­اند؛ امّا در همان حال، مدبّریت خداوند قوی­تر است و خود آن ملائکه نیز تحت تدبیر امر الهی قرار دارند.

۳/ قرآن کریم قبض روح و تَوَفِّی اَنْفُسْ را کار خداوند می­‌داند و می­‌فرماید: «اَللهُ یَتَوَفَّى اْلأنْفُسَ: خداوند روح را می‌گیرد.[۹]»؛ امّا در عین حال می­‌فرماید: «یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ: ملک موت روح شما را می­‌گیرد.[۱۰]» و نیز می‌فرماید: «تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ: ملائکه روح آنها را می­‌گیرند.[۱۱]» و همچنین می­‌فرماید «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا: فرستادگان ما روح او را می­‌گیرند.[۱۲]»

در این مورد نیز مسئله بدین صورت است که امر میراندن و گرفتن روح از موجودات زنده، در اصل کار خداست؛ امّا خداوند این قدرت را به ملائکه­‌ای تفویض و تملیک نموده است؛ و در همان حال، خود در مرتبه­‌ی بالاتری دارای این قدرت است.

۴/ قرآن کریم همه­‌ی موجودات عالم را آفریده‌­ی خداوند می‌­داند و خدا را خالق همه­‌ی آنها و در نتیجه وجود هر خالقی جز او را انکار می­‌کند و می­‌فرماید «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللهِ: آیا غیر از خدا خالقی وجود دارد؟[۱۳]» و نیز می­‌فرماید «هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیءٍ: او خالق همه چیز است.»؛ امّا در عین حال، به موجودات دیگر نیز نسبت خالقیت می­‌دهد. به عنوان نمونه از زبان عیسی­ بن ­مریم علیهما­السّلام می­‌فرماید: «أخْلُقُ لَکُمْ: من برای شما خلق می­‌کنم.[۱۴]» و در مقام ستایش از خدا در زمینه‌­ی آفرینش انسان، خداوند را بهترین آفریننده­‌ها دانسته و در نتیجه وجود آفرینندگان دیگری جز خدا را پذیرفته است؛ آنجا که می­‌فرماید: «فَتَبارَکَ اللهُ أحْسَنُ الْخالِقِینَ: پس آفرین برخدا، بهترین آفرینندگان.[۱۵]» در اینجا هم مطلب بدین قرار است که تنها آفریننده­‌ی مستقل، خداست؛ لکن خداوند این نیروی آفرینندگی را به موجودات دیگری تفویض و تملیک نموده است؛ امّا در همان حال، نیروی آفرینندگی خدا بالاتر و خودِ آن موجوداتِ دارای قدرت آفرینندگی هم، آفریده­ی خدایند.

۵/ قرآن کریم شفاعت را چه در دنیا و چه در آخرت، چه شفاعت در هدایت و چه شفاعت در مغفرت، منحصر به خداوند می­‌داند و می­‌فرماید: «ِللهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعًا: همه‌­ی شفاعت از آن خداست.[۱۶]»؛ امّا در عین حال، می­‌فرماید: «وَلا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ: کسانی جز خدا را که مشرکان می‌خوانند، مالک شفاعت نیستند و جز خدا، تنها آن کس که بر حق شهادت دهد مالک شفاعت است.[۱۷]» و نیز می­‌فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ: چه کسی است که جز با اجازه­ی خدا در نزد خداوند شفاعت کند.[۱۸]» و در مورد بندگان مکرّم الهی که گروهی از مشرکان که بدین امید که آنها در مورد ایشان واسطه و شفیع شوند، به خطا، به پرستش آنان پرداخته‌­اند؛ می­‌فرماید: «وَلا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضىٰ: این بندگان مکرّم ما جز برای کسی که خداوند راضی باشد شفاعت نمی­‌کنند.[۱۹]» در این مورد نیز امر بدین صورت است که حقّ شفاعت منحصراً از آن خداست؛ لکن خداوند این حق را به کسانی تفویض نموده و به ایشان اذن داده است که شفاعت نمایند و در همان حال، خود مالک حقّ شفاعت ایشان است.

۶/ قرآن کریم آگاهی از غیب را منحصر به خداوند می‌­داند و می­‌فرماید: «لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّموَاتِ وَاْلأرْضِ الْغَیْبَ إِلاّ اللهُ: در آسمانها و زمین جز خدا کسی غیب نمی­‌داند.[۲۰]»؛ امّا در عین حال خطاب به پیامبرش می­‌فرماید: «تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ: آن از اخبار غیب است که به تو وحی می­‌کنیم.[۲۱]» و «ذَٰلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ: آن از اخبار غیب است که به تو وحی می­‌کنیم.[۲۲]» و نیز می­‌فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَىٰ غَیْبِهِ أَحَدًا، إِلاّ مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ: خداوند داننده­‌ی غیب است و اَحَدی را بر غیب خویش آگاه نمی‌کند جز رسولانی را که خواسته باشد.[۲۳]» و لذاست که از قول پیامبر اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله، علیرغم اینکه خداوند علم غیب را بر او وحی نموده و او را بر غیب خویش آگاه ساخته است؛ می­‌فرماید: «وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ: من غیب نمی‌دانم.[۲۴]» و این بدان معنی است که من از پیش خود و بالاستقلال غیب نمی­‌دانم و آنچه را از غیب می‌دانم؛ خداوند به من آموخته است.

عدم مغایرت اعتقاد به تفویض حاکمیّت در تکوین با نفی حاکمیّت تکوینی غیر خدا در برخی آیات

با عنایت به شواهد فوق روشن می‌­شود که خداوند قدرت­ها و اختیاراتی را به برخی از آفریدگانش تفویض و تملیک نموده است و در نتیجه آنها دارای آن قدرت و اختیارات می­‌باشند؛ امّا از آنجا که بالذّات بنده­‌ی فقیر و بی­‌چیز و ناتوان خدایند؛ می‌توان همه­‌ی این قدرت­‌ها و اختیارات را در مورد آنها نفی نمود؛ یعنی نفی داشتن قدرت و اختیارات استقلالی و نیز می‌توان در مورد آنها تأیید نمود؛ یعنی تأیید قدرت و اختیارات موهبتی الهی.

قرآن کریم همه­‌ی موجودات عالم را، از اشرف آنان تا پست­‌ترین ایشان، بنده‌­ی خدا می­‌داند و می­‌فرماید: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّموَاتِ وَاْلأرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْدًا: هیچ موجودی در آسمان­ها و زمین نیست مگر اینکه بنده­ی خدای رحمان می­‌باشد.[۲۵]» و در مورد بنده نیز می­‌فرماید: «عَبْدًا مَمْلُوکًا لا یَقْدِرُ عَلىٰ شَیْءٍ: بنده‌­ی مملوکی که بر هیچ چیز قادر نیست.[۲۶]» و لذاست که در مورد تمامی مخلوقات، چه آنها که قدرت و اختیاراتی به ایشان تفویض نشده و چه آنها که تفویض شده است، می­‌توان گفت: «وَلا یَمْلِکُونَ ِلأنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَلا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلا حَیَاةً وَلا نُشُورًا: برای خودشان مالک ضرر و نفعی نیستند و مالک مرگ و حیاتی و برانگیخته شدن پس از مرگی نیستند.[۲۷]» و به همین خاطر است که از قول پیامبر اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله، که همان‌گونه که در ادامه بحث ثابت خواهیم کرد، بالاترین قدرت­‌ها را در عالم تکوین دارا می­‌باشند، می­‌فرماید: «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلا ضَرًّا: برای خودم نفع و ضرری را مالک نیستم.[۲۸]» یعنی نفی داشتن قدرت استقلالی. 

نمونه‌هایی از کسانی که خداوند در عرصه‌ی تکوین به آنها تفویض حاکمیّت فرموده است.

حال با توجّه به بحث فوق، شواهدی را از قرآن کریم در زمینه­‌ی دارا بودن برخی بندگان خدا، قدرت­‌هایی در عالم تکوین، ذکر می­‌کنیم.

۱/ قرآن کریم در مورد حضرت داود علیه‌السّلام می­‌فرماید: «وَاذْکُرْ عَبْدَنا دَاوُودَ ذَا اْلأیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ، إِنّا سَخَّرْنا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَاْلإشْراقِ، وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوّابٌ، وَشَدَدْنا مُلْکَهُ وَآتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطابِ: و از بنده­ی ما داود یاد کن که بسیار نیرومند بود و دائم به درگاه ما توبه و انابه می­کرد و ما کوه­ها را با او مسخّر نمودیم تا شب تاریک و روز روشن تسبیح و ستایش کنند و پرندگان را مسخّر او کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه به دربارش از هر جانب بازآیند و حاکمیت او را قوی ساختیم و به او نیروی درک حقایق و تمیز حق از باطل عطا کردیم.[۲۹]» و نیز می­‌فرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنا دَاوُودَ مِنّا فَضْلاً یَا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ: ما به داود افزونی دادیم و امر کردیم که ای کوه­‌ها و ای پرندگان گرد او مجتمع شده و با او هم­صدا شوید و آهن سخت را چون موم در دست او نرم کردیم.[۳۰]»

۲ . قرآن کریم در مورد حضرت سلیمان علیه‌السّلام می­‌فرماید: «وَلِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِی بِأمْرِهِ إِلَى اْلأرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها وَکُنّا بِکُلِّ شَیْءٍ عالِمِینَ، وَمِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِکَ وَکُنّا لَهُمْ حافِظِینَ: و بادهای تند را مسخّر سلیمان گردانیدیم تا با امر او بدان سرزمین که در آن برکت قرار دادیم حرکت کند و ما به همه­‌ی امور آگاهیم و نیز برخی از شیاطین را مسخّر سلیمان کردیم که برای او غوّاصی کنند یا به کارهای دیگری برای او بپردازند و ما نگهبان شیاطین برای حفظ سلیمان بودیم.[۳۱]» و نیز می­‌فرماید: «وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ، یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَتَماثِیلَ وَجِفانٍ کَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِیاتٍ: و برخی از جن­‌ها به اذن پروردگار در حضور سلیمان به خدمت پرداختند و هر که از آنها سر از فرمان ما پیچد، عذاب آتش سوزان می­‌چشانیمش. آن جن­‌ها هر چه سلیمان می‌خواست، از کاخ و عمارات و معابد عالی و ظروف بزرگ مانند حوض­‌ها و نقوش و تمثال­‌ها و دیگ­های عظیم که بر زمین کار گذاشته شده بود، می‌ساختند.[۳۲]» و نیز می­‌فرماید: «وَوَرِثَ سُلَیْمانُ دَاوُودَ وَقالَ یا أیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ، وَحُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَاْلإنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ: و سلیمان که وارث داوود شد به مردم گفت به ما زبان پرندگان آموخته شده و از هر نعمتی به ما داده شده است؛ این همان فضل آشکار است و سپاهیان سلیمان از گروه جن و انسان­‌ها و پرندگان، هر سپاهی تحت فرمانده­ی خود، در رکابش حاضر شدند.[۳۳]» و جالب اینجاست که قرآن پس از ذکر این حاکمیت گسترده­‌ی سلیمان به او خطاب می‌کند: «هَذا عَطاؤُنَا فَامْنُنْ أوْ أمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ: این قدرت و حاکمیت، اعطای ماست؛ اینک بی­حساب به هر که خواهی عطا کن و از هر که خواهی منع نما.[۳۴]» یعنی نه تنها سلیمان چنین حاکمیتی بر موجودات داشته؛ بلکه می­‌توانسته به دیگران نیز چنین حاکمیتی ببخشد.

۳/ گرچه روشن است که این حاکمیت به عنوان بیّنه و معجزه­‌ای برای اثبات پیامبری داود و سلیمان علیهماالسّلام نبوده است و قرآن نیز هیچ جا با این عنوان از آنها ذکری به میان نیاورده؛ لکن برای اینکه مسلّم شود این ولایت و حاکمیت چیزی غیر از اعجاز انبیاء می­‌باشد، به قدرت آصف بن برخیاء علیه‌السّلام که از اطرافیان سلیمان بود و خود، پیامبر نبود، اشاره می­‌کنیم که قرآن کریم در مورد او می­‌فرماید: «قالَ یا أیُّهَا الْمَلأُ أیُّکُمْ یَأتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ، قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أنْ یَرْتَدَّ إلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هَذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أأشْکُرُ أمْ أَکْفُرُ: سلیمان گفت ای حضّار کدام‌یک از شما تخت بلقیس را، از کشور سباء، پیش از آنکه در حالت تسلیم به نزد من آیند، برای من خواهید آورد؟ عفریتی از جن گفت من پیش از آنکه تو از جایت برخیزی آن را برایت می­‌آورم و من بر این کار توانا و مورد اطمینانم. کسی که در نزد او دانشی از کتاب بود گفت من آن را پیش از آنکه چشمت را بر هم زنی برایت حاضر می­‌کنم؛ پس آن‌گاه که تخت را در نزد خود حاضر دید، گفت این از فضل پروردگارم می­‌باشد تا مرا بیازماید که شکر می­‌کنم یا کفران می­‌ورزم.[۳۵]»

۴/ همچنین قرآن در مورد خضر علیه‌السّلام می­‌فرماید «عَبْدًا مِنْ عِبادِنَا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا: بنده­‌ای از بندگان ما که رحمتی از نزد خویش به او دادیم و علمی از جانب خویش به او آموختیم.[۳۶]» و علاوه بر علم لدنّی از امور غیبی که قرآن به سه مورد آن اشاره دارد؛ خضر اجازه داشته است بر اساس آن علم، به کارهایی که در ظاهر خلاف شرع است، همچون کشتن طفل خردسال نابالغ، دست بزند.

۵/ قرآن کریم در بیان سخن منکران پیامبر اسلام و در پاسخ آنها می­‌فرماید: «وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَىٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ، أهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ: و گفتند چرا این قرآن بر مردی از دو قریه‌ی بزرگ نازل نشد. آیا آنها رحمت پروردگاری را تقسیم می­‌کنند. ما در زندگی دنیا روزیشان را بین آنها تقسیم می­‌کنیم و یکی را به درجاتی بر دیگری برتر می­‌سازیم تا یکی از ایشان دیگری را در تسخیر خود درآورد و رحمت پروردگارت از آنچه که آنها گرد می­‌آورند بهتر است.[۳۷]» در نتیجه به تأیید این آیه، موهبتی الهی روزی پیامبر اسلام گردیده است که او را برتر از دیگران قرار داده و قادر ساخته که دیگران را مسخّر خویش گرداند.

۶/ قرآن کریم از علیّ بن ابی طالب علیه‌السّلام به عنوان کسی که تمامی علم کتاب به او عطا شده است، نام می­‌برد؛ آنجا که می­‌فرماید: «قُلْ کَفىٰ بِاللهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ: ای پیامبر بگو در مقام گواهی بر پیامبریم خدا و آن کس که علم کتاب در نزد اوست کفایت می­‌کند.[۳۸]» و در شرایطی که آصف بن برخیاء علیه‌السّلام که به تعبیر قرآن مقداری از علم کتاب را داشت؛ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ؛ قادر بود تخت بالقیس را در زمانی کمتر از یک چشم بر هم زدن از کشور سبا در حضور سلیمان علیه‌السّلام حاضر کند؛ علی بن ابی طالب علیه‌السّلام که تمامی علم کتاب را داشت؛ عِلْمُ الْکِتَابِ؛ قادر بر چه اموری می­‌باشد؟!

۷ . در زیارت جامعه کبیره­، امام هادی علیه­‌السّلام خطاب به ائمّه علیهم‌السّلام می‌­فرمایند: «بِکُم فَتَحَ اللهُ وَ بِکُم یَخْتِمُ وَ بِکُم یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماء أنْ تَقَعَ عَلى اْلأرضِ اِلاّ بِِاِذْنِهِ: به وسیله­‌ی ­شما خداوند آغاز نمود و به وسیله­‌ی شما پایان می­‌دهد و به وسیله­‌ی شما باران را فرو می­‌فرستد و به وسیله­‌ی شما آسمان را از اینکه جز با فرمان او بر زمین فرو ریزد، نگاه می­‌دارد.»

و نیز می‌ف­رمایند: «ذَلَّ کُلُّ شَیءٍ لَکُم: همه­‌ی چیزها را برای شما مطیع و تسلیم قرار داد.» و این بیانی است از آیه­‌ی شریفه­‌ی قرآن که می­‌فرماید: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إبْراهِیمَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا: پس به درستی که به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و فرمانروایی عظیمی بخشیدیم.[۳۹]» و بی­شک منظور از این فرمانروایی، حکومت ظاهری بر انسان­ها نیست؛ زیرا بسیاری از انبیاءِ علیهم‌السّلام پس از ابراهیم علیه‌السّلام که از خاندان اویند و بسیاری از ائمّه علیهم‌­السّلام که از خاندان ابراهیمند، اساساً حکومت ظاهری نداشتند. از جهت دیگر آنچه در ارزیابی الهی، عظیم به شمار می­‌آید؛ قطعاً چیزی فراتر از حکومت ظاهری بر جوامع است و همان‌گونه که احادیث در ذیل این آیه توضیح داده‌اند؛ این ملک عظیم، همان فرمانروایی ایشان بر جملگی مخلوقات می­‌باشد.

۸/ در همین زمینه است آنچه را که امام امّت در کتاب ارزشمند خود مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة از عیون اخبار الرّضا؛ از امام رضا علیه‌­السّلام و ایشان از پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم در مورد امام زمان علیه­‌السّلام نقل می‌کنند که خداوند در جریان معراج فرمود «یا مُحَمَّدُ هَؤُلاءِ أَوْصِیَائِی وَ أَحِبَّائِی وَ أَصْفِیَائِی وَ حُجَجِی بَعْدَکَ عَلىٰ بَرِیَّتِی وَ هُمْ أوْصِیَاؤُکَ وَ خُلَفَاؤُکَ وَ خَیْرُ خَلْقِی بَعْدَکَ وَ عِزَّتِی وَ جَلالِی َلأُظْهِرَنَّ بِهِمْ دِینِی وَ َلأُعْلِیَنَّ بِهِمْ کَلِمَتِی وَ َلأُطَهِّرَنَّ اْلأرْضَ بِآخِرِهِمْ مِنْ أعْدَائِی وَ َلأُمَلِّکَنَّهُ مَشَارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغَارِبَها وَ َلأُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّیَاحَ وَ َلأُذَلِّلَنَّ لَهُ السَّحَابَ الصِّعَابَ وَ ...[۴۰]: اینان اولیاء و دوستان و برگزیدگان و حجّت­‌های من پس از تو بر خلقم می‌باشند و همان­‌ها اوصیاء تو و بهترین آفریدگان من پس از تو هستند و سوگند به عزّت و جلالم که به وسیله‌­ی آنان دینم را غالب و آشکار و کلمه‌­ام را برتر می­‌کنم و به وسیله­‌ی آخرینشان زمین را از دشمنانم پاک ساخته، شرق و غرب زمین را به وی تملیک نموده، بادها را مسخّر او کرده و ابرهای سخت را رام و مطیع او می­‌سازم و ...»

دامنه­‌ی بحث ولایت تکوینی گسترده­‌تر از آن است که بتوان در نوشته­‌ای مختصر، همه­‌ی ابعاد آن را ذکر کرد؛ لذا بحث را در همین جا خاتمه می­‌دهیم و نتیجه می­‌گیریم که ولایت مطلقه­‌ی کلیّه­‌ی استقلالی در عالم تکوین از آن خداست و خداوند این ولایت را بر موجوداتی، هر یک به فراخور قابلیت و مأموریتشان، تملیک و تفویض نموده و بالنّتیجه آنان نیز بالله دارای ولایت تکوینی و نفوذ امر در عالم گردیده­‌اند.


مبانی فکری حاکمیّت در اندیشه­‌ی اسلامی 

(قسمت دوم)

مجلّه صفّ، شماره ۸۲، مهر ماه ۱۳۶۵ 

خلاصه­‌ای از مباحث گذشته

در قسمت اوّل این مبحث پس از تعریف حاکمیت و ولایت از دیدگاه اسلامی، حاکمیت حقّه را در دو بعد تکوین و تشریع مورد بررسی قرار داده و جایگاه قوای سه­گانه مقنّنه و مجریه و قضائیّه را در حاکمیت حقّه­‌ی تشریعی مشخّص نمودیم. سپس مناط حاکمیت حقّه را که خالقیت و هستی­‌بخشی است، مطرح ساخته و در پی آن، به بحث در زمینه­‌ی اینکه حاکمیت حقّه از آنِ خدا و در مرحله­‌ی بعد، از آنِ کسانی است که خداوند به آنها تملیک و تفویض نموده باشد، پرداختیم. با توجّه به این اصل، ابتدا در حوزه­‌ی تکوین، امکان تفویض حاکمیت و ولایت از سوی خدا به اولیاءالله را و عدم تناقض بین اندیشه­‌ی توحیدی و اعتقاد به وجود کسانی را که ولایت تکوینی داشته باشند، اثبات نموده و سرانجام با استناد به آیات کریمه­‌ی قرآن و احادیث معصومین علیهم­‌السّلام برخی از کسانی را که دارای ولایت تکوینی می­‌باشند، معرّفی نمودیم و اکنون در قسمت دوّم این سلسله مقالات، بحث را در زمینه­‌ی حاکمیت در تشریع آغاز می­‌کنیم.

۲-۲/تفویض حاکمیّت در عالم تشریع 

همان­‌گونه که گفتیم، حاکمیت و ولایت تشریعی به معنای داشتن حقّ تصمیم­‌گیری و صدور دستور و ملزم نمودن موجودات آزاد و مختار است در حوزه­‌ی اعمال اختیاری آنها. این حق نیز در مرحله‌­ی نخست و در رتبه­‌ی استقلالی، از آنِ مالک حقیقی موجودات مختار است؛ زیرا این نیز ماهیتاً چیزی جز تصرّف در اشخاص نیست و همان‌گونه که در بحث ولایت تکوینی گفتیم، فطرت انسان گواهی می‌دهد که حقّ تصرّف در هر چیز از آنِ مالک آن چیز است و مالک حقیقی هر چیز هم، هستی­‌بخش آن است. بنابراین حاکمیت و ولایت تشریعی اوّلاً و بالاستقلال، از آنِ مالک حقیقی و خالق موجودات مختار است که خداوند متعال می­‌باشد. لذاست که قانونگذاری و فرمانروایی و صدور حکم و قضاوت و داوری از آنِ پروردگار جهانیان است.

قرآن کریم در مواضع مختلف بر این حقیقت تأکید می­‌نماید. به عنوان نمونه «ذٰلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ: همان الله پروردگار شماست و فرمانروایی تنها از آنِ اوست.[۴۱]» و «إنَّ اْلأمْرَ کُلَّهُ ِللهِ: همه­‌ی فرامین و کارها از آنِ الله است.[۴۲]» و «إنِ الْحُکْمُ إِلاّ ِللهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ: حکم نمودن جز برای الله نیست؛ به حق حکم می­‌کند و هم او بهترین قضاوت­‌کنندگان است.[۴۳]»

لکن همان‌گونه که گفتیم، یکی از آثار این حق، داشتن حقّ تفویض و تملیک چنین شأنی به دیگران است و خداوند این حق را به هرکه ­خواهد، می­‌بخشد و از هر که بخواهد، باز پس می­‌گیرد «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ: بگو خدای من! تو مالک همه­‌ی فرمانروایی هستی؛ به هر که بخواهی فرمانروایی می‌دهی و از هر که بخواهی فرمانروایی را می­‌گیری[۴۴]»

کسانی که خداوند چنین حقّی به آنان داده است نیز دارای حقّ حاکمیت و ولایت تشریعی می­‌باشند و بر دیگران واجب است از آنها اطاعت نمایند. «أطِیعُوا اللهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ: از الله اطاعت کنید و از رسول و اولی‌الامرتان اطاعت کنید.[۴۵]» و اولی­‌الامر نیز جز معصومین علیهم­‌السّلام نیستند. چنانکه امام باقر علیه‌السّلام در ذیل وَاُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ در این آیه، می­‌فرمایند: «ایّانا عَنّیٰ خاصَّةً، أمَرَ جَمِیعَ الْمُؤمِنِینَ اِلیٰ یَوْمِ القِیامَةِ بِطاعَتِنا[۴۶]: خداوند تنها و به ویژه ما را مورد نظر داشته است. به همه‌­ی مؤمنین تا روز قیامت امر نموده که از ما اطاعت نمایند.» و امیرالمؤمنین علیه­‌السّلام نیز می‌­فرمایند: «إِنَّمَا الطّاعَةُ ِللهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلاةِ اْلأمْرِ وَ إنَّما أمَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطاعَةِ الرَّسُولِ ِلأنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لا یَأمُرُ بِمَعصِیَةٍ وَ إنَّما أمَرَ بِطاعَةِ اُولِی اْلأمْرِ لأنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لا یَأمُرونَ بِمَعْصِیَةٍ: تنها فرمانبرداری از آنِ خدا و رسولش و وُلات امر است و هر آینه خداوند متعال فرمان به اطاعت از رسول داده؛ زیرا که او معصوم و مطهّر است و به معصیت فرمان نمی­‌دهد و همانا به اطاعت از اُولی­‌الامر فرمان داده؛ زیرا آنها معصوم و مطهّرند و به معصیت فرمان نمی­‌دهند.[۴۷]» و همچنین از امام باقر علیه­‌السّلام است که    « اَ ْلأئِمَّةِ الَّذینَ قَرَنَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ طاعَتَهُمْ بِطاعَتِهِ فَقالَ: "یَا   أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُوْلِی   الأمْرِ مِنْکُمْ"   وَهُمُ المَعْصُومُونَ الْمُطَهَّرُونَ   الَّذِینَ لا یَذْنِبُونَ وَلا یَعِصُونَ: ائمّه کسانی‌اند که خدای عزّوجل اطاعتِ از ایشان را قرین طاعت خود نموده است؛ پس فرموده: "ای کسانی که ایمان آورده­‌اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی­‌الامرتان اطاعت کنید" و آنها معصوم و مطهّرانی هستند که گناه و معصیت نمی­‌کنند.[۴۸]» قرآن کریم این مطهّران را اهل‌بیت پیامبر علیهم­‌السّلام می­‌داند و می­‌فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا: همانا خداوند می­‌خواهد پلیدی را از شما اهل‌بیت ببرد و شما را به طور کامل تطهیر نماید.[۴۹]» و نام و خصوصیات اینان نیز در حدیث جابر از زبان پیامبر اکرم صلّی­‌الله­‌علیه­‌و­آله­‌و­سلّم بیان گردیده است. (عَنْ جابِرِ بْنِ یَزِیدِ الْجُعْفِی قالَ سَمِعْتُ جابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الأنْصارِی یَقُولُ لَمّا أنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلىٰ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی­اللهُ­عَلَیْهِ­َو­آلِهِ­َو­سَلَّم "یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ" قُلْتُ یا رَسُولَ اللهِ عَرَفْنَا اللهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ اُولُو اْلأمْرُ الَّذِینَ قَرَنَ اللهَ طاعَتَهُمْ بِطاعَتِکَ؟ فَقالَ (عَلَیْهِ­السَّلامُ) هُمْ خُلَفائِی یا جابِرُ وَ أئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِی أوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أبِی طالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرِوفُ فِی التَّوْراةِ بِالْباقِرِ وَ سَتُدْرِکُهُ یا جابِرُ فَإذا لَقِیتَهُ فَأقْرِئهُ مِنِّی السَّلامَ ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسىٰ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّةُ اللهِ فِی أرْضِهِ وَ بَقِیَّتِهِ فِی عِبادِهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ذاکَ الَّذِی یَفْتَحُ اللهُ تَعالىٰ ذِکْرُهُ عَلىٰ یَدَیْهِ مَشارِقَ اْلأرْضِ وَ مَغارِبَها ذاکَ الَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ وَ أوْلِیائِهِ غَیْبَةً لا یَثْبُتُ فِیها عَلَى الْقَوْلِ بِإمامَتِهِ إلاّ مَنِ امْتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلإیمانِ: جابربن عبدالله انصاری گفت: آن‌گاه که خدای عزّوجل بر پیامبرش محمّد ،که درود خدا بر او و آلش باد، نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردید از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی‌­الامرتان اطاعت کنید»؛ گفتم ای رسول‌خدا! ما خدا و رسولش را شناختیم؛ پس اُولی­‌الامری که خداوند اطاعت از ایشان را قرین اطاعت شما فرموده است، کیستند؟ پس فرمود: ای جابر! آنها جانشینان من و ائمّه­‌ی مسلمین پس از من می­‌باشند. اوّلین آنها علیّ بن أبى طالب است؛ سپس حسن، سپس حسین، سپس علیّ بن الحسین، سپس محمّد بن علیّ - که در تورات به باقر معروف است و اى جابر تو او را درک خواهی نمود؛ پس وقتی ملاقاتش نمودی سلام مرا به او برسان - سپس صادق جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس علیّ بن موسى، سپس محمّد بن علیّ، سپس علیّ بن محمّد، سپس حسن بن علیّ، سپس همنام و هم‌کنیه­‌ی من، حجّت خدا در زمینش و باقی گذارده­‌ی او در بندگانش، فرزند حسن بن علیّ است؛ او کسى است که خداوند تعالىٰ ذِکرُه به دست او شرق و غرب زمین را فتح می­‌کند؛ او کسى است که از شیعیان و دوستانش غایب می‌شود؛ غیبتى که در آن به قول امامتش ثابت نمی­‌ماند مگر کسى که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان نموده است.[۵۰]) 

ولایت تشریعی در بُعد وضع احکام شرعی، در قالب آیات و فرامین الهی متجلّی می­‌گردد که از طریق پیامبر و امام به انسان­ها ابلاغ می­‌شوند؛ به استثنای موارد خاصّی که خود پیامبر اکرم صلّی­‌الله­‌علیه­‌و­آله­‌و­سلّم نیز احکامی تشریع نموده‌اند و اطاعت از آنها نیز فرض و واجب است؛ که به عنوان نمونه، به دو مورد از آنها اشاره می­‌کنیم (سَمِعْتُ أباعَبْدِاللهِ عَلَیْهِ‌السَّلامُ یَقُولُ: (فِی حَدِیثٍ) ثُمَّ إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فََرَضَ الصَّلاةَ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ، عَشْرَ رَکَعاتٍ فَأضافَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى­اللهُ­عَلَیْهِ­وَآلِهِ) إلَى الرَّکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ وَإلَى الْمَغْرِبِ رَکْعَةً فَصارَتْ عَدِیلَ الْفَرِیضَةِ لا یَجُوزُ تَرْکُهُنَّ إلاّ فِی سَفَرٍ وَأفْرَدَ الرَّکْعَةَ فِی الْمَغْرِبِ فَتَرَکَها قائِمَةً فِی السَّفَرِ وَالْحَضَرِ فَأجازَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ ذلِکَ کُلَّهُ فَصارَتِ الْفَرِیضَةَ سَبْعَ عَشَرَةَ رَکْعَةً، ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى­اللهُ­عَلَیْهِ­وَآلِهِ) النَّوافِلَ أرْبَعاً وَثَلاثِینَ رَکْعَةً مِثْلَیِ الْفَرِیضَةِ فَأجازَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ ذلِکَ وَالْفَرِیضَةُ وَالنّافِلَةُ إحْدىٰ وَخَمْسُوَن رَکْعَةً مِنْها رَکْعَتانِ بَعْدَ الْعَتْمَةِ جالِساً تُعَدُّ بِرَکْعَةٍ مَکانَ الْوَتْرِ (اِلیٰ اَنْ قالَ) وَ لَمْ یُرَخِّصْ ِلأحَدٍ فِی شَیْءٍ مِنْ ذلِکَ اِلاَّ لِلْمُسافِرِ وَ لَیْسَ ِلأحَدٍ اَنْ یُرَخِّصَ ما لَمْ یُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیْهِ­وَآلِهِ) فَوافَقَ أمْرُ رَسُولِ اللهِ أمْرَ اللهِ وَ نَهْیُهُ نَهْیَ اللهِ وَ وَجَبَ عَلَی الْعِبادِ التّّسْلِیمُ لَهُ کَالتَّسْلِیمِ ِللهِ: از امام صادق علیه‌­السّلام شنیدم می­‌فرمود: (در حدیثی) خداوند عزّوجل نماز را دو رکعت دو رکعت، ده رکعت واجب نمود؛ پس رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد، به دو رکعت، دو رکعت و به مغرب، یک رکعت افزود؛ پس آن رکعات هم‌طراز فرائض شد و ترک آنها جز در سفر جایز نیست و یک رکعت در مغرب را جدا کرد، پس آن را در سفر و حضر برپا­داشتنی قرار داد؛ پس خداوند همه­‌ی آنها را به پیامبر اجازه داد؛ پس فریضه هفده رکعت شد. سپس رسول خدا سی و چهار رکعت نافله، دو برابر فریضه، را سنّت نمود؛ پس خداوند آن را به او اجازه داد و فریضه و نافله پنجاه و یک رکعت­‌اند که از آنهاست دو رکعت نشسته بعد از عشاء که به جای یک رکعت به حساب می‌آید (تا اینکه فرمود) و رسول خدا ،که درود خدا بر او و آلش باد، به اَحَدی اجازه­‌ی کوتاه کردن دو رکعتی که خودش آنها را به آنچه خداوند عزّوجل واجب کرده بود، ضمیمه نمود، را نداد؛ بلکه آنها را به طور واجب مُلزَمشان نمود و در چیزی از آنها به اَحَدی اجازه نداد، مگر به مسافر؛ و کسی حق ندارد آنچه را که رسول خدا ،که درود خدا بر او و آلش باد، اجازه نداده است، اجازه دهد. پس امر رسول خدا با امر خدا و نهی رسول خدا با نهی خدا هماهنگ شد و بر بندگان تسلیم بودن در برابر او، همچون تسلیم بودن در برابر خدا، واجب گردید.[۵۱]) و (عَنْ أبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلامُ قالَ : لَمّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَزَلَ بِالصَّلاةِ عَشْرَ رَکَعاتٍ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ ، فَلَمّا وُلِدَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ زادَ رَسُولُ اللهِ سَبْعَ رَکَعاتٍ شُکْراً ِللهِ فَأجازَ اللهُ لَهُ ذلِکَ وَ تَرَکَ الْفَجْرَ لَمْ یَزِدْ فِیها لِضِیقِ وَقْتِها، ِلأنّّهُ تَحْضُرُها مَلائِکَةُ اللّّیْلِ وَ مَلائِکَةُ النّّهارِ، فَلَمّا أمَرَهُ اللهُ تَعالىٰ بِالتَّقْصِیرِ فِی السَّفَرِ وَضَعَ عَنْ اُمَّتِهِ سِتَّ رَکَعاتٍ وَ تَرَکَ الْمَغْرِبَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْها شَیْئاً: از امام باقر علیه­‌السّلام است که فرمود: وقتی رسول خدا ،که درود خدا بر او و آلش باد، به معراج رفت، نماز را ده رکعت، دو رکعت دو رکعت، فرود آورد؛ پس آن‌گاه که حسن و حسین ،که سلام خدا بر آن دو باد، متولّد شدند، رسول خدا هفت رکعت را به عنوان شکر الهی افزود. پس خداوند آن را به او اجازه داد و پیامبر نماز صبح را به همان صورت دو رکعتی رها کرد و چیزی بر آن نیفزود، به خاطر تنگی وقتش؛ زیرا در آن وقت ملائکه­‌ی شب و ملائکه­‌ی روز حاضر می­‌باشند. پس وقتی خداوند به پیامبر بر کوتاه کردن نماز در سفر امر فرمود؛ پیامبر از امّتش شش رکعت را برداشت و مغرب را رها کرد و چیزی از آن نکاست.[۵۲])

در سایر ابعاد، امام معصوم، هم­طراز پیامبر، از ولایت تشریعی برخوردار است و این ولایت، ممکن است از طریق پیامبر یا ائمّه، در حوزه­‌ی خاصّی به کسی تفویض و تملیک شود و در نتیجه او در آن حوزه صاحب ولایت تشریعی گردیده و امرش لازم الاطاعة می­‌باشد. از این افراد به نوّاب تعبیر می­‌شود و به دو گروه قابل تقسیم­‌اند. گروه اوّل نوّابی که پیامبر یا امام آنها را شخصاً تعیین و معرّفی نموده و به نوّاب خاصّه معروف­‌اند. کلیّه­‌ی فرمانداران و فرماندهانی که پیامبر و ائمّه علیهم‌السّلام در زمان خویش تعیین می­‌کردند، از همین گروه به شمار می­‌آیند. دسته­‌ی دوّم نوّاب عامّه می­‌باشند که عبارتند از کسانی که ویژگی­‌هایی را که پیامبر و امام علیهم‌السّلام برای نیابت خویش تعیین کرده­‌اند، داشته باشند و در نتیجه بدون اینکه شخص ایشان را پیامبر و امام علیهم‌السّلام نام برده باشند، مصداقی برای نیابت عامّه باشند. در دوران غیبت کبرای امام زمان علیه‌­السّلام نیابت عامّه­‌ی امام عصر ارواحنا­فداه به فقهایی محوّل گردیده است که شرایط تعیین شده برای نیابت عامّه را داشته باشند. در این زمینه احادیثی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می­‌کنیم. از امام عصر علیه­‌السّلام در توقیعی آمده است (وَ امَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیها إلیٰ رُواةِ أحادِیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أنَا حُجَّةُ   اللهِ: و امّا در حوادثی که رخ می­‌دهد، به راویان احادیث ما مراجعه کنید که آنها حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم.[۵۳]) امام حسن عسگری علیه‌السّلام می­‌فرمایند: (مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَآء صآئِنًا لِنَفْسِهِ، حَافِظًا لِدِینِهِ، مُخَالِفًا عَلیٰ‌ هَواهُ، مُطِیعًا لاِمْرِ مَوْلاهُ، فَلِلعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ وَ ذلِکَ لا یَکُونُ اِلاّ بَعْضُ فُقَهاءِ الشِّیعَةِ لا کُلُّهُمْ: امّا آن کس از فقهاء که خویشتن­دار و پاسدار دینش و مخالف هوای نفس خود و مطیع امر مولای خویش باشد؛ پس بر عوام واجب است که از او تقلید نمایند و اینان نیستند جز برخی از فقهاء شیعه، نه همه­‌ی آنها[۵۴]).

این نیابت در سه سطح قابل تفکیک است؛ یکی مقام افتاء و بیان احکام الهی که هر کس به مرتبه‌­ی اجتهاد در فقه برسد، توانایی آن را می­‌یابد. دوّم مقام قضاوت و صدور حکم است که در میان فقهاء، آن کس که شرایط تعیین شده برای قاضی در اسلام را واجد باشد، شایستگی آن را پیدا می‌­کند. سوّم مقام ولایت و زعامت اجتماعی است که فقیه عادل، شجاع، مدیر، مدبّر و برخوردار از بینش و آگاهی­های سیاسی و اجتماعی در آن رتبه قرار دارد.

صرف نظر از ولایت به مفهوم گسترده­‌ی فوق، در دامنه‌­های محدودتری، اسلام اشخاصی را دارای ولایت دانسته است که از جمله­‌ی آنهاست ولایت پدر و جد بر فرزند صغیر و اموالش، ولایت مولیٰ بر عبد، ولایت عدول مؤمنین بر اموال یتیم و صغیر بی­‌سرپرست و شخص غایب، ولایت متولّی بر موقوفات خاص و عام، ولایت وارثان میّت بر غسل و کفن و نماز و دفن میّت و ولایت مؤمنین بر یکدیگر در زمینه­‌ی امر به معروف و نهی از منکر.

هـ ) ویژگی­‌های اولیای حقّه 

ولایت­های حقّه، همه تجلّی ولایت خداست در مراتب مختلف. همان‌گونه که قبلاً نیز گفتیم تنها ولیّ مستقل که ولایت، ذاتی اوست؛ خالق هستی است؛ و دیگر اولیاء حقّه، به اعتبار تملیک و تفویض ولایت از جانب پروردگار به آنهاست که صاحب ولایت شده‌­اند؛ در نتیجه حاکمیت آنان عین حاکمیت خدا و اوامر ایشان همان امر خدا و اطاعت از آنها همان اطاعت از خداست؛ چنانکه قرآن کریم در مورد پیامبر اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم می­‌فرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أطَاعَ اللهَ: آن کس که از رسول اطاعت می­‌کند، هر آینه از خدا اطاعت نموده است.[۵۵]»

با توجّه به بحث فوق می­‌توان گفت اولیاء حقّه وجودشان همچون آئینه‌ه­ایی است که پرتو ولایت الهی در آن منعکس می‌گردد و بر همین اساس روشن می­‌شود که هرچه این آئینه صاف­‌تر و روشن­‌تر بوده و صفحه­‌ی وجودش از نمودهای شخصی پاک­‌تر باشد، تجلّی پرتو ولایت در آن قوی‌­تر خواهد بود. به بیان دیگر، هرچه ولیّ از انانیّت و انیّت خالی­‌تر و به خدا تسلیم‌­تر بوده و در نتیجه در مراتب بالاتری از عبودیت و تخلّق باخلاق الله باشد، تجلّی ولایت الهیه در او بیشتر است. زیرا همان‌گونه که گفتیم، این تنها خداست که به دلیل خالقیت و مالکیت بر هستی، دارای مقام ولایت است و دیگر اولیاء، در حقیقت وجودشان به منزله­‌ی جویباری است که ولایت الهیّه در آن جریان می­‌یابد و لذا هر چه جویبار پرظرفیت­‌تر و از موانع خالی­‌تر باشد، این جریان در آن شدیدتر است. عبادت چیزی جز کوبیدن انانیّت­ و انیّت‌ها و هموار نمودن صفحه‌ی وجود نیست. در کتب لغت زبان عربی «عَبَّدَ الطَّرِیقَ» را به معنای ناهمواری­‌های جادّه را کوبید و هموار کرد؛ دانسته­‌اند و در نتیجه همان طور که زمینی که به صورت برآمدگی­‌ها و ناهمواری­‌ها، خود را به رخ رهرو می­‌کشد و می‌نمایاند، وقتی کوبیده و هموار شد، در مسیر عابر خودنمایی نخواهد کرد و مقاومت و مخالفتی با عبور وی از خود نشان نخواهد داد؛ در انسان نیز مظاهر گوناگون "من" ناهمواری­‌ها و خودنمایی­‌های جادّه‌­ی وجود اوست در برابر جریان مشیّت تشریعی الهی؛ و عبادت تلاشی است که فرد می­‌کند تا این ناهمواری‌­ها و خودنمایی­‌ها را کوبیده و هموار نماید. بنابراین هر چه فرد در مراتب عبودیت بالاتر باشد "منِ" وی فانی­‌تر و در نتیجه جریان مشیّت تشریعی الهی در وجود او قوی­‌تر است و لذا با عبادت، انسان به جایی می­‌رسد که صفحه­‌ی وجودش تجلّی­گاه مشیّت الهی می‌گردد و به تعبیر قرآن کریم به رتبه­‌ای می­‌رسد که «وَما تَشاءُونَ إِلاّ أنْ یَشاءَ اللهُ: و آنها جز آنچه خدا بخواهد نمی­‌خواهند.[۵۶]» 

هرچه فرد از خود خالی­‌تر و در برابر خدا فانی­‌تر و در یک کلمه، عبدتر باشد، ولایت نیز در وجود او ظهور شدیدتری خواهد داشت و لذا بالاترین اولیاء که رسول مکرّم اسلام صلّی­‌الله­‌عَلیه­‌وآله­‌وَسلّم است، عبودیت آن حضرت در برابر سایر صفات، حتّی رسالت، مقدّم است؛ چنانکه در تشهّد نماز می­‌خوانیم «وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ: و شهادت می­‌دهم که محمّد (صلّی‌­الله­‌عَلیه­‌وآله­‌وَسلّم) عبد و رسول او است.» در مقام عبودیت است که فرد از صفات نفسانی و شیطانی خالی و مهذّب شده، به اخلاق ربّانی و ملکات رحمانی متّصف می­‌گردد و متخلّق باخلاق الله می­‌شود. در نتیجه شاخصه­‌ی اصلی اولیاء حقّه، عبودیت و بندگی آنان در پیشگاه الهی و تخلّق آنان به اخلاق خدایی است.

بر این اساس روشن می­‌شود که اولیاء حقّه به تناسب سعه­‌ی وجودیشان و مراتب عبودیتشان، از نظر ولایت در مراتب مختلفی قرار می­‌گیرند و بالطّبع ولایت هر ولیّ در برابر ولایت ولیّ بالاتر، رنگ می­‌بازد و در آن محو می‌گردد.

و ) نحوه­‌ی نفوذ ولایت حقّه 

اکنون به این بحث می­‌پردازیم که مکانیسم نفوذ امر والیان حقّه چیست و چگونه اوامر این والیان، در مولّیٰ علیه‌­شان محقّق می­‌گردد.

در زمینه­‌ی ولایت تکوینی، نفس مشیّت تکوینیّه­‌ی الهی است که امر والیان بر جهان تکوین را تنفیذ می‌بخشد و در نتیجه­ خواسته­‌ی آنان در موجودات تحقّق پیدا می­‌کند و موجودات خواه نا خواه، مجبور به فرمانبری از ایشانند. البتّه در عالم تکوین، از آنجا که هر آفریده­‌ای ربّ خویش را می­‌شناسد و با سراپای وجودش به تسبیح وی مشغول است، «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ: هیچ چیز نیست مگر آن‌که به تسبیح و تمجید خداوند مشغول است و لکن شما تسبیح نمودن آنها را نمی­‌فهمید.[۵۷]» در نتیجه تمام موجودات، فرمان الهی را چه بی­‌واسطه و چه باواسطه از سر جان پذیرا بوده و در جذبه­‌ی جمال پروردگار، با طوع و عشق، تسلیم و مُنقادند؛ چنانکه قرآن می­‌فرماید: «فَقالَ لَها وَِللأرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أوْ کَرْهًا. قَالَتا أتَیْنا طائِعِینَ: پس خداوند به آسمان و زمین فرمود چه با طوع و رغبت، چه با کُره و بی­‌میلی، بیایید. آن دو گفتند با رغبت و میل آمدیم.[۵۸]» و بر همین مبنا چنانچه پروردگارشان شخصی را بر آنان ولایت بخشد، فرمان او را نیز از سر عشق و میل اطاعت می­‌نمایند.

در زمینه­‌ی ولایت تشریعی، از آنجا که در حوزه‌­ی افعال اختیاری است، مخاطبین اوامر تشریعی الهی به دو گروه تقسیم می­‌گردند. گروه نخست، آنان که در برابر ظهور و تجلّی جمال رب شیفته می­‌گردند و در جذبه­‌ی عشق حق قرار می­‌گیرند و در نتیجه، عاشقانه سر تسلیم در پیشگاه محبوب فرود می­‌آورند و با طوع و رغبت از او فرمان می­‌برند. گروه دوّم کسانی‌اند که همچون خفّاشان، در برابر خورشید جمال حق چشم فرو می­‌بندند و خویشتن را از درک لذّت حبّ الهی و شیرینی عمل بر وفق رضای محبوب محروم می­‌سازند. خداوند برای اینان جلال و قدرت خویش را به نمایش درمی­‌آورد تا حقارت و ضعف خویش را در برابر وی دریابند و خود را مقهور او در نتیجه نیازمند و ناگزیر از اطاعت از فرمان او ببینند و گرچه با کُره و بی­‌میلی، سر تسلیم در برابر او فرود آورند و امرش را اجرا نمایند. البتّه خداوند در عین تجلّی جمال و جلال، اختیار را از فرد سلب نمی­‌کند و در محدوده­‌ی زندگی دنیا، او را آزاد می­‌گذارد که حتّی در برابر جلال الهی نیز تغافل ورزد و به تمرّد از فرمان الهی بپردازد؛ لکن این آزادی در محدوده‌ای است که با حکمتی بالاتر تعارض پیدا نکند و الاّ در صورت تعارض، خداوند با نزول عذاب یا به هر صورت دیگری که مصلحت بداند، جلو افسادهای وی را می­‌گیرد؛ ولی به هر حال، فرد در هر لحظه، به همان میزان که آزاد گذارده شده، مسئولیت خواهد داشت.

در مورد فرامین تشریعی اولیاء الهی نیز جریان امر به همین منوال است؛ یعنی یا افراد با دیده­‌ی باز به حقّانیت و کمالات آنان می­‌نگرند و دل به ایشان می­‌سپارند و عاشقانه از آنها فرمان می­‌برند؛ و یا خود را از این وادی محروم می‌سازند و لذا، در حوزه‌هایی که تبعات زیانبار نافرمانی آنان، به دیگران نیز آسیب می‌رساند، اولیاء الهی با ارائه­‌ی جلال و قدرت خود، ایشان را به خضوع و تسلیم و انقیاد وامی­‌دارند. از همین رو است که اولیاء الهی در کنار تبلیغ و ارشاد موعظه، به تدارک قدرت سیاسی و نظامی می­‌پردازند تا آنها که دل به فضیلت­ها نمی­‌سپارند، در برابر قدرت مجبور به تسلیم شوند و به قانون گردن نهند.


مبانی فکری حاکمیّت در اندیشه­‌ی اسلامی 

(قسمت سوم)

مجلّه صفّ، شماره ۸۳، آبان ماه ۱۳۶۵ 

خلاصه‌­ای از مباحث گذشته

در دو قسمت پیشین، تعریف حاکمیت و ولایت از دیدگاه اسلامی، حاکمیت در تکوین و در تشریع، جایگاه قوای سه­‌گانه در حاکمیت تشریعی، مناط حاکمیت حقّه، حاکمیت خدا در تکوین و تشریع، امکان تفویض حاکمیت در تکوین و تشریع از سوی خدا به دیگران، وقوع تفویض حاکمیت در تکوین از سوی خدا، حاکمان تکوین از سوی خدا، عدم مغایرت عقیده به ولایت تکوینی با توحید، حاکمان تشریع از سوی خدا، ویژگی­‌های اولیاء حقّه، نحوه­‌ی نفوذ ولایت حقّه در موجودات و اشخاص دیگر، را بررسی نمودیم و اکنون در آخرین قسمت این سلسله مقالات بحث را از ولایت باطله آغاز می­‌کنیم. 

ز ) ولایت باطله 

هرگونه تصرّفی در تکوین و تشریع که از سنخ تصرّفات اولیاء حقّه نباشد و با اذن تشریعی الهی انجام نشود، مصداقی برای ولایت باطله است و به تعبیر دیگر، فرق ولایت حقّه و ولایت باطله در این است که در ولایت حقّه، اذن تکوینی الهی با اذن تشریعی الهی توأم است؛ امّا در ولایت باطله، تنها اذن تکوینی الهی وجود دارد.

همان­طور که قبلاً گفتیم، حقیقت ولایت همان قدرت تصرّف در موجودات است و این قدرت را خداوند عطا می­‌کند و معنی اذن تکوینی الهی در این زمینه، این است که تا لحظه­‌ای که خداوند بخواهد، فرد دارای قدرت است و هر لحظه که نخواهد، قدرت از او سلب می­‌گردد؛ زیرا به فرموده­‌ی قرآن کریم «أنَّ الْقُوَّةَ ِللهِ جَمِیعًا: همه­‌ی قدرت­‌ها از آنِ خداست.[۵۹]» و «لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللهِ: هیچ قدرتی جز به خواست خدا و از جانب خدا وجود ندارد.[۶۰]» بنابراین هر کس که به هر میزان قدرت تصرّف در اشخاص و اشیاء دارد، به اذن تکوینی الهی و به خواست خداست که دارای این قدرت شده است. این ولایت و قدرت تصرّف، از محدوده­‌ی تصرّف در حوزه­‌ی وجود و اموال خود آغاز و تا حوزه­‌ی همه­‌ی عالم امکان دامنه دارد و به هر کس، در محدوده­‌ای، این قدرت تملیک شده است. و همان‌گونه که گفتیم، مالکیت خدا بر این قدرت، شدیدتر از مالکیت کسی است که قدرت به او تملیک گردیده است. به تعبیر اهل معارف الهیّه «بِالْقُدْرَةِ الَّتِی مَلَّکَکَها وَ هُوَ بِها اَمْلَکُ: به قدرتی که خداوند به تو تملیک نموده و خود بر آن مالک­‌تر است.»

فردی که قدرت تصرّف به او عطا شده، اجازه­‌ی تشریعی بکار بردن این قدرت را نیز باید داشته باشد تا ولایتش از گروه ولایت­‌های حقّه باشد. یعنی اگر اذن تشریعی خدا بر این تعلّق گرفت که او این قدرت را در محدوده­‌ی خاصّی بکار بندد و اِعمال ولایت نماید؛ ولایت او در آن محدوده، حقّه خواهد بود، امّا اگر بدون اذن تشریعی الهی و بر خلاف خواست تشریعی خدا، او اِعمال قدرت و ولایت نماید، ولایت او از شمار ولایت­‌های باطله خواهد بود.

 

ح ) نحوه­‌ی به وجود آمدن ولایت­‌های باطله 

اینکه چه می­‌شود فردی با سوء استفاده از قدرتی که خداوند به او اعطاء کرده؛ به مخالفت با امر او برمی‌خیزد و در برابر نظام ولایت حقّه­‌ی الهیّه، کوس فرمانروایی می­‌زند و دعوی ولایت سر می­‌دهد؛ بحثی است که اکنون بدان می­‌پردازیم.

قبلاً گفتیم همه­‌ی موجودات عالم امکان و جملگی مخلوقات، هر چه دارند، در حقیقت از آنِ خداست و اوست که هستی و کمالات مترتّب بر آن را به ایشان تملیک نموده است؛ بنابراین همه‌­ی ایشان برای تمامی آنچه دارند، محتاج خدایند و ذاتاً در پیشگاه او فقیرند و تنها اوست که غنای محض و غنیّ مطلق است. به فرموده‌­ی قرآن کریم «یَا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ إلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ: ای مردمان! شما فقیران درگاه الهی هستید و تنها خدا بی­‌نیاز و ستوده است.[۶۱]» این فقر ذاتی اختصاص به انسان­‌ها ندارد، بلکه همان‌گونه که قرآن می­‌فرماید: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمواتِ وَاْلأرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْدًا: هیچ موجودی در آسمان­‌ها و زمین نیست مگر اینکه بنده­‌ی خدای رحمان می­‌باشد.[۶۲]» و «عَبْدًا مَمْلُوکًا لا یَقْدِرُ عَلىٰ شَیْءٍ ... وَهُوَ کَلٌّ عَلىٰ مَوْلاهُ: بنده­‌ی مملوکی که بر هیچ چیز قادر نیست ... و او کَلِّ بر مولای خویش است.[۶۳]»

اگر فرد از خدا غافل شود و غنای محض او را از یاد ببرد؛ متقابلاً فقر ذاتی خویش را در پیشگاه او نیز فراموش نموده و به غلط می­‌پندارند که وجودی است غنی و بی­‌نیاز. به فرموده­‌ی قرآن کریم «نَسُوا اللهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ: خدا را فراموش کردند؛ در نتیجه خداوند خودشان را به خودفراموشی مبتلا نمود.[۶۴]» این احساس کاذب استغناء و بی‌نیازی موجب می­‌شود فرد دچار انانیّت و خودبینی شده و پای از حدّ بندگی بیرون نهد و کارش به طغیان بکشد و به طاغوت بدل گردد. بنا به فرموده­‌ی قرآن کریم «إِنَّ اْلإنْسانَ لَیَطْغىٰ أنْ رَآهُ اسْتَغْنىٰ: همانا انسان وقتی خویشتن را بی‌­نیاز ببیند، طغیان می‌­کند.[۶۵]» و نهایتاً این تلقّی باطل از خود، فرد را به خود بزرگ­بینی دچار نموده و دیگران در نظرش خوار و حقیر جلوه می­‌نمایند و این همان روحیّه­‌ی استکبار است. این روحیّه کار فرد را به سلطه­‌جویی بر دیگران کشانده و او را به طاغوتی بدل می‌­نماید که با سوءاستفاده از قدرت خداداد، دیگران را به اسارت گرفته و تحت حاکمیت باطل و ضدّ خدایی خویش درمی­‌آورد و ممکن است تا جایی پیش رود که دعوی ربوبیّت نموده؛ دیگران را به بندگی خویش وادارد و همچون فرعون دعوی «أنَا رَبُّکُمُ اْلأعْلىٰ: من پروردگار برتر شمایم.[۶۶]» نموده و دیگران را به عبادت و بندگی خویش مجبور سازد. چنان که قرآن از زبان حضرت موسی علیه‌السّلام خطاب به فرعون نقل می‌کند که: «وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ: آیا اینکه تو بنی­‌اسرائیل را به بندگی خویش درآوردی و به عبادت خویش واداشتی، نعمتی است که به خاطر آن بر من منّت می­‌گذاری[۶۷]». این روحیّه­‌ی استکباری سبب می­‌شود فرد، خود را محور همه­‌ی ارزش­‌ها دانسته و پسند خویش را معیار خوبی و بدی و حقّ و باطل امور بداند. در نتیجه قانون حاکم بر جامعه­‌ی تحت استکبار، همان سلیقه­‌ی فرد یا گروه حاکم می­‌گردد و طاغوت مستکبر، خود را مجاز می­‌بیند در جان و مال افراد تحت سلطه­‌اش به هر نحو که بخواهد تصرّف نماید.

ط ) ابزار و روش­‌های اعمال ولایت­‌های باطله 

اولیاء باطله برای تحت سلطه در آوردن دیگران از ابزار و روش­‌های خاصّی استفاده می‌­نمایند که در این بخش به بررسی آنها می­‌پردازیم:

۱/تحقیر: مهم­ترین ابزاری که مورد استفاده­‌ی اولیاء باطله می­‌باشد، تحقیر و خُرد کردن شخصیت افراد است. اولیاء حقّه تلاش می­‌کنند شخصیت والای انسانی افراد را که به فراموشی سپرده شده است، به افراد معرّفی نمایند و گوهر گرانبهای نخفه­‌ی الهی را در وجود انسان، به اشخاص متذکّر گردند و آنها را با دعوت به یکتاپرستی، از عبودیت جز خدا بازدارند و با تقویت نیروی اراده در اشخاص، آنها را به ایستادگی و مقابله در برابر سلطه­‌جویان وادارند؛ امّا برعکس، اولیاء باطله سعی می­‌نمایند با تحقیر افراد و خُرد کردن شخصیت، آنها را به ابزاری بی­اراده تبدیل نمایند که همچون گاو شیرده، برای ارباب کار کنند و دَم برنیاورند. قرآن کریم در مورد فرعون می‌­فرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ: فرعون قومش را تحقیر نمود و در نتیجه آنها از او اطاعت کردند.[۶۸]»

اولیاء حقّه به انسان می­گویند: (لا تَکُنْ عَبْدُ غَیْرَکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً: بنده­‌ی دیگری مباش که هر آینه خدا تو را آزاد آفریده است. [۶۹]) و به آنها می­‌گویند: (کُلُّکُمْ مِنْ آدَم وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ: همه­‌ی شما فرزندان آدم می­‌باشید و آدم از خاک آفریده شد. [۷۰]) (لا فَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلَی عَجَمِیٍّ وَ لا لِعَجَمِیٍّ عَلیٰ عَرَبِیٍّ وَ لا ِلأحْمَرٍ عَلیٰ أسْوَدٍ وَ لا ِلأسْوَد عَلیٰ أحْمَرٍ إلاّ بِالتَّقویٰ: عرب بر عجم و عجم بر عرب و سرخ‌پوست بر سیاه‌پوست و سیاه‌پوست بر سرخ‌پوست جز به تقوی برتری ندارد. [۷۱]) امّا اولیاء باطله، انسان­‌ها را حتّی در آفرینش، به دو گروه شریف و پست تقسیم می­‌کنند و بردگی و بندگی را سرنوشت محتوم گروه پست معرّفی می­‌نمایند.

۲/ فریب: ابزار دیگر اولیاء باطله برای تحت سلطه آوردن دیگران، توسّل به شیوه­‌های مزوّرانه برای فریب دادن مردم است. در این جهت نیز دقیقاً در نقطه­‌ی مقابل اولیاء حقّه قرار دارند. اولیاء حقّه تلاش می‌کنند با به تفکّر واداشتن انسان‌ها و تشویق آنها به کسب آگاهی، سطح ادراک آنها را بالا برده، ایشان را به حقایق امور آگاه سازند و از پذیرفتن هر چیز بدون برهان و دلیل، آنها را باز دارند. به عنوان نمونه می­‌توان به روش انبیاء علیهم‌السّلام در دعوت به اندیشه و تفکّر و تحریض به کسب علم و آگاهی و نهی از معتقد شدن به چیزی بدون برهان و دلیل، که قرآن نقل نموده است، اشاره نمود. امّا اولیاء باطله، از یک­سو سعی می­‌کنند با توسّل به سانسور و اختناق، راه‌های آگاهی را بر مردم بسته و آنها را در تاریکی جهل نگاه دارند؛ و از سوی دیگر، با بکارگیری ابزارهای گوناگون تبلیغی، تلاش می­‌نمایند افراد را بفریبند و حاکمیت باطل خویش را حق جلوه دهند و از این طریق کاری کنند که این در جهل نگاه‌داشته­‌شدگانِ فریب­‌خورده، با طوع و رغبت و از سر ایمان و اعتقاد، تن به سلطه‌ی جائرانه­‌ی آنها دهند. قرآن کریم در این زمینه می­‌فرماید «اَللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ: خدا ولیّ کسانی است که ایمان آوردند و آنها را از تاریکی­‌ها - جهل و گمراهی- به سوی نور- آگاهی و بصیرت - بیرون می­‌برد؛ و کسانی که کافر شدند اولیائشان طاغوت است و آنها را از نور به سوی تاریکی­ها بیرون می­‌برند.[۷۲]» و در قالب همین روش اولیاء باطله است که قرآن کریم در مورد گوساله­‌پرستان بنی­‌اسرائیل می­‌فرماید: «وَاُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ: و عشق و ایمان به گوساله را در قلب­‌های آنها رسوخ دادند.[۷۳]»

۳/ارعاب: یکی دیگر از ابزارهای اولیاء باطله، توسّل به شیوه­‌ی ارعاب و تهدید است تا کسانی که فریب دروغ­‌های آنها را نمی­‌خورند، از ترس دژخیمان و جلاّدان، و برای نجات از زندان و اعدام، مجبور به تسلیم در برابر سلطه‌جویان گردند. سازمان­‌های مخوف پلیسی و امنیتی و دادگاه­‌های فرمایشی نظامی و زندان­‌ها و شکنجه­‌گاه­‌ها و ترورها و اعدام­‌ها، همه از آثار همین شیوه است. قرآن کریم در این مورد می­­‌فرماید: «إِنَّما ذٰلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَخافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ: هرآینه آن شیطان است که یارانش را می­‌ترساند؛ پس، از آنها نترسید و از من- خدا - بترسید اگر مؤمنید.[۷۴]» همان­‌گونه که مشاهده می­‌کنیم، شیوه‌­ی اولیاء حقّه شهامت و شجاعت بخشیدن به افراد و معرّفی واقعیت این قدرت­‌های پوشالی است؛ تا در نتیجه، جز از خدای قادر و عادل، از هیچ‌کس نترسند و ترس از خداوند نیز نه به این خاطر است که خداوند کسی است که درصدد آزار دیگران است؛ بلکه بدین خاطر است که خداوند قاضی عادلی است و افراد مجرم و گناهکار، در اثر تقصیری که مرتکب شده­‌اند، از عدالت قاضی، که صفتی نیکو برای اوست، می­‌ترسند. یکی از همین جرم­‌ها، بزدلی و ترسویی و تن به حاکمیت ظالمان دادن است.

۴/تطمیع: ابزار دیگر اولیاء باطله، استفاده از روش تطمیع است. بدین صورت که سعی می­‌نمایند برای دیگران این­‌گونه جلوه دهند که هرکس عزّت و آقایی یا ثروت و دارایی یا رفاه و آسایش بخواهد، تنها راهش چاپلوسانه فرمان بردن از ایشان است؛ تا در نتیجه افراد مجبور شوند برای برخورداری از شئون دنیوی، عزّت و کرامت انسانی خویش را در قبال طعمه­‌های پر زرق و برق و در واقع، بی­‌ارزش آنها، بفروشند و همچون سگی که به طمع تکّه استخوانی، آنچه بخواهند انجام می­‌دهد؛ اینها نیز به طمع پول یا مقام، چاپلوسانه به اجرای منویات و اطاعت از فرامین آنها بپردازند. این دقیقاً در نقطه­‌ی مقابل روش اولیاء حقّه است که سررشته­‌ی همه­‌ی امور را به دست قدرت الهی دانسته و سایر موجودات را فاقد نقش مستقلّی معرّفی می­‌نمایند؛ و در نتیجه افراد را چنین تربیت می­‌کنند که عزّت و ذلّت، آقایی و سیادت، غنا و ثروت را نشأت گرفته از سوی پروردگار دانسته و یقین داشته باشند که اگر اراده­‌ی الهی بر عزّت و غنا و اقتدار آنها تعلّق گرفته است، هیچ موجودی قادر نخواهد بود جلوی اجرای مشیت الهی را بگیرد؛ و همین­‌طور است اگر اراده­‌ی حضرت حق بر ذلّت و فقر و ضعف ایشان تعلّق گرفته باشد. قرآن کریم در این زمینه می­‌فرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ: بگو ای خدای من! تو مالک همه‌­ی فرمانروایی­‌هایی؛ به هر که بخواهی فرمانروایی می‌­بخشی و از هر که بخواهی فرمانروایی را سلب می­‌کنی و هر که را بخواهی عزّت می­‌بخشی و هر کس را بخواهی خوار می­‌سازی؛ همه‌­ی خیرها به دست توست و تو بر هر چیز توانایی.[۷۵]» و لذا می­‌فرماید «مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا: هر کس عزّت خواسته باشد، بداند که همه­‌ی عزّت از آنِ خداست.[۷۶]» و نیز می­‌فرماید: «فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللهِ شَیْئًا إِنْ أرادَ بِکُمْ ضَرًّا أوْ أرادَ بِکُمْ نَفْعًا: پس چه کسی است که در برابر خدا برای شما مالک چیزی باشد اگر خدا ضرری را برای شما اراده کرده باشد یا سودی را اراده نموده باشد.[۷۷]» و همچنین می­‌فرماید: «مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَاْلآخِرَةِ: هر کس بهره­‌ی دنیا را خواسته باشد، پس بداند که بهره­‌ی دنیا و آخرت نزد خداست.[۷۸]» و بر اساس این تربیت است که فرد، خوف و طمعش تنها متوجّه خدا می­‌شود؛ «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا: پروردگارشان را از سر خوف و طمع می­‌خوانند.[۷۹]» و از دیگران دل می­‌برد؛ «قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اللهُ لَنا هُوَ مَوْلینا: بگو هیچ حادثه­‌ای برای ما رخ نخواهد داد مگر آنچه خداوند برای ما مقدّر فرموده است؛ اوست که مولای ماست.[۸۰]»

ی) علل سلطه­‌پذیری افراد در برابر اولیاء باطله

اینکه چه نقاط ضعفی در افراد سبب می­‌شود ابزارهای اولیاء باطله در مورد آنها مؤثّر واقع شود و در نتیجه تحت سلطه­‌ی آنان درآیند؛ مسئله­‌ای است درخور دقّت. ریشه‌­ی اساسی سلطه‌­پذیری افراد را در دو امر می­‌توان خلاصه کرد. اوّلین عامل، بی­‌بهره­‌گی آنان از علم و آگاهی متین و مستحکم و تکیه­‌ی ایشان بر سخنان و افکار پوچ و متزلزل و مبتنی بر حدس و گمان است؛ بدین صورت که به جای حرکت بر اساس تفکّر و تعقّل و پذیرش افکار و عقائد بر مبنای دلیل و برهان، تابع سخنان و عقائد سست و خرافی می­‌شوند و به اعتبار امور بی‌­پایه­‌ای همچون رایج بودن یک عقیده در محیط زندگیشان یا اعتقاد گذشتگانشان به آن، به پیروی از آن اباطیل و خرافات می‌­پردازند؛ حال آن‌که این عقائد بی­‌پایه، یا مستقیماً به وسیله­‌ی همان اولیاء باطله برای اسارت فکری جامعه پایه­‌گذاری و ترویج شده و یا لااقل حمایت و تبلیغ و ترویج آن افکار به دست ایشان انجام گرفته است و اگر افراد مزبور اندکی به خود جرأت تردید نمودن در اندیشه­‌ها و ارزش­‌های حاکم را بدهند و به تفکّر و تعقّل در مورد آنها بپردازند؛ به روشنی بی­‌پایگی و بطلان آنها برایشان آشکار می‌گردد و از اسارت فکری رهایی می­‌یابند و دیگر دام­‌های مکر و فریب اولیاء باطله بر آنها مؤثّر نخواهد بود.

دوّمین عامل سلطه­پ‌ذیری در برابر اولیاء باطله، تبعیت بی­‌چون و چرای اشخاص از تمایلات و خواسته­‌های نفسانی است؛ بدین صورت که انگیزنده­‌ی ایشان در صحنه­‌های گوناگون زندگی و شکل­‌دهنده­‌ی نوع انتخاب ایشان در سر دوراهی‌های حیات، تنها امیال و شهوات آنهاست و در نتیجه، تمامی ارزش­‌های والای انسانی را در پای نفسانیات خود قربانی می­‌کنند و برای دستیابی به خواسته­‌های نفسانی خود، تن به هر کاری می­‌دهند. همین مسئله است که باعث می­‌شود افراد در برابر اولیاء باطله خضوع نموده و تن به بندگی و اسارت دهند و به طمع نیل به تمایلاتشان، یا از ترسِ از دست دادن آنها، تن به هر حقارتی داده و سلطه­‌ی جائرانه­‌ی اولیاء باطله را بر خویش بپذیرند.

قرآن کریم در یک سخن کوتاه، این دو عامل ویرانگر را نام برده و می­‌فرماید: «إنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى اْلأنْفُسُ: جز آن نیست که ایشان از گمان­‌های بی­‌پایه و تمایلات نفس پیروی می­‌کنند.[۸۱]» به همین علّت، قرآن در مواضع بسیاری، انسان­‌ها را از این کار بازداشته و به تفکّر و تعقّل دعوت نموده و به حرکت بر اساس حق و عدالت و ارزش‌­های متعالی الهی و انسانی و مخالفت با هوای نفس، تشویق می­‌کند.

ک) اولیاء باطله در رابطه با یکدیگر

همان­‌گونه که در مبحث ولایت حقّه مشاهده نمودیم که ولایت حقّه دارای مراتبی است و رابطه­‌ی بین اولیاء حقّه را شناختیم، باید دانست که در ولایت­‌های باطله نیز مراتبی وجود دارد که بر اساس آن، اولیاء باطله نسبت به یکدیگر در سلسله مراتبی قرار می­‌گیرند و در نتیجه هر ولیّ باطل، زیردست و فرمان­بر مراتب مافوق خود بوده و بر مراتب مادونش فرمانروایی و حاکمیت دارد.

ابزار اِعمال ولایت باطله بر مراتب مادون، همان ابزارهایی است که قبلاً برشمردیم. علل پذیرش سلطه­‌ی مراتب مافوق نیز همان عللی است که در گذشته ذکر کردیم.

هر ولیّ باطل، از یک­سو چاپلوسانه و از سرِ ترس یا طمع، به بله‌قربان­‌گویی و کُرنش و فرمان­بری مافوق خود پرداخته؛ و متقابلاً دیکتاتور مأبانه و با تهدید و تطمیع، افراد مادون خود را به اطاعت و تملّق­‌گویی وامی­‌دارد و همان­‌گونه که خود در برابر مافوقش احساس حقارت کرده و در دام فریب­‌هایش گرفتار است، افراد مادونش را تحقیر کرده و می­‌فریبد؛ و به همان نحو که خود اسیر جهالت­‌ها و نفسانیات خویش است؛ تلاش می­‌کند زیردستانش را در جهل و بی­‌خبری نگاه داشته و به بندگی نفس و هواپرستی و شهوت­رانی وادارد.

ل) اقسام اولیاء باطله

از آنچه تاکنون در مورد ولایت باطله گفتیم، شاید تصوّر شود تنها مصداق آن، زمامداران جائر و ستمگر می‌باشند؛ در حالی که اینان تنها یکی از مصادیق اولیاء باطله­‌اند.

ولایت باطله همان­‌گونه که در بیان نحوه‌­ی به وجود آمدن آن ذکر شد، قبل از اینکه جنبه­‌ی اجتماعی پیدا کند، جنبه­‌ای درونی دارد؛ بدین صورت که انسان با به فراموشی سپردن یاد خدا، حقیقت خویش را، که جز عبودیّت محضه نیست، فراموش می­‌کند و نفس به جولان می­‌پردازد و داعیه­‌دار حاکمیت بر وجود انسان می­‌گردد و فطرت الهیِ خود را به زنجیر کشیده و سرکوب می­‌نماید و در نتیجه، فرد تابع صِرف خواسته­‌ها و تمایلات نفسانی می‌گردد و در واقع نفس را بر اریکه‌ی خدایی قرار داده و به عبادت و اطاعت آن می‌پردازد. قرآن کریم در همین زمینه می­‌فرماید: «أرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ: آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود گرفته بود.[۸۲]» بنابراین نخستین ولیّ باطل، نفس انسان است که به ناحق، در درون انسان حاکمیت را به دست می­‌گیرد. در مرحله­‌ی بعد، چنین فردی اگر امکان یابد و قدرت به دست آورد، به فکر حاکمیت بر دیگران می­‌افتد و درصدد به بند کشیدن سایرین برمی­‌آید. در اینجاست که اولیاء باطل به دو گروه تقسیم می­‌شوند. گروه نخست انسان­هایی‌اند که به سلطه­‌جویی می­‌پردازند و با ابزارهای گوناگون، از قبیل قدرت سیاسی یا قدرت نظامی یا قدرت اقتصادی و یا قدرت تبلیغاتی و فرهنگی، سعی بر تحت فرمان خود درآوردن دیگران می­‌نمایند. گروه دوّم جن­‌هایی‌اند که درصدد سلطه­‌جویی برآمده و تلاش می­‌کنند هم­نوعان خود و حتّی انسان­‌ها را به تسخیر خویش درآورده و به اطاعت از فرامین خود وادارند؛ که از این جمله، ابلیس را می­‌توان نام برد که هم در بین جن­‌ها مریدان و فرمان­برانی داشته، و هم در بین انسان­‌ها اسیران و مطیعانی دارد. در قرآن کریم از هر دو این گروه­‌ها، به شیطان تعبیر شده است. به عنوان نمونه قرآن کریم می­‌فرماید: «وَکَذٰلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ اْلإنْسِ وَالْجِنِّ: و همین­‌گونه برای هر پیامبری دشمنانی قرار دادیم که شیطان­‌های جنّ و انس­اند.[۸۳]» با توجّه به مطالب فوق می­‌توان نتیجه گرفت که ولایت باطله، در درون، به صورت حاکمیت نفس امّاره ظهور پیدا می­‌کند و در بیرون، به صورت انسان­‌ها یا جن­‌هایی که با فریب یا فشار، دیگران را تحت فرمان خویش درمی­‌آورند، تجلّی پیدا می­‌کند.

م) برداشتی سیاسی از مباحث مطروحه

آنچه از مبحث ولایت که خداوند توفیق طرح آن را در این مقاله به ما داد؛ قطره‌ای از اقیانوس عظیم معارف ولایی اسلام است و در عین حال همین مختصر، چنان که مشاهده نمودید، دارای ابعاد گوناگون اعتقادی، اخلاقی، فقهی، سیاسی، قضایی و ... می­‌باشد. در خاتمه­‌ی این بحث مناسب دیدیم به اختصار، به آثار سیاسی اندیشه­‌ی ولایی اشاره کنیم.

در اندیشه­‌ی اسلامی، حکومت­‌ها به دو گروه حق و باطل تقسیم می­‌شوند. حکومت­‌های حقّه حکومت­‌هایی‌اند که منشأ الهی داشته و در سلسله مراتب ولایت تشریعی الهی قرار دارند و در نتیجه رهبری این حکومت­‌ها با رجال الهی است که عبارتند از پیامبر یا امام معصوم و یا نائب امام معصوم. ویژگی بارز این رهبران، عبودیت واقعی و خضوع و فنا در برابر ذات مقدس احدیّت و رها بودن از عبودیّت نفس و شیطان، و تحت تسلیم و انقیاد درآوردن آنها، و خالی بودن از رذائل نفسانی و متخلّق بودن به اخلاق الهی است.

این رهبران در تشکیل و اداره حکومت، اصل را بر حاکمیت بر قلوب قرار می­‌دهند و با تجلّی جمال و زیبایی­‌های آن و با بسط آگاهی و بیداری، سعی در تسخیر دل­‌ها و در جذبه در آوردن اندیشه­‌ها می­‌نمایند. لکن برای این­که بی­‌دلان نابخردی که بر قلب خویش مُهر زده­‌اند تا زیبایی فضیلت­‌ها را احساس نکنند و بر اندیشه­‌ی خویش بند نهاده­‌اند تا حقّانیت حق را تأیید ننمایند، نیز به طور کامل از برکات حکومت الهی محروم نمانند و مهم­‌تر از آن، با سرکشی­‌های خود موجبات محرومیت صاحب­دلان خردمند را فراهم نسازند؛ با تجلّی جلال و ارائه‌­ی قدرت، آنها را نیز به اطاعت و تمکین وامی­‌دارند. بر این اساس کسب قدرت قهریّه برای این رهبران، هدف نبوده و تنها به عنوان ابزاری تلقّی می­‌شود که در موارد استثنایی کاربرد آن ضرورت می­‌یابد. در چنین نظامی مردم تعیین کننده­‌ی حاکم نیستند؛ بلکه حاکم راستین، کسی است که ویژگی­‌های رهبری الهی را بیش از دیگران دربردارد؛ که همان­‌گونه که گفتیم، مشخّصاً پیامبر و پس از او امام معصوم و یا نایب خاصّی است که از سوی آنان تعیین شده، و در دوران غیبت معصوم نیز کسی است که شرایط رهبری الهی را بیش از سایرین داراست. نقش مردم تلاش در جهت کشف و شناسایی این رهبران حقیقی، از میان داعیه­‌داران رهبری و حکومت، و پس از شناخت، دل به سخن او دادن و جان در فرمانش باختن و در برابر عاصیان و متمرّدان، برای مُنقاد و تسلیم نمودن آنها و جلوگیری از آشوب­‌گری و فتنه­‌جویی ایشان، قدرت خود را در اختیار او قرار دادن است. قانون حاکم در این حکومت­‌ها، قانون الهی است و حاکم و دیگران، در ملزم بودن به اجرای آن یکسان بوده و در مقام داوری نیز قانون به یک چشم به آنها می­‌نگرد.

گروه دوّم حکومت­‌ها در اندیشه­‌ی اسلامی، حکومت­‌های باطله­‌اند که دقیقاً در نقطه­‌ی مقابل حکومت­‌های حقّه قرار دارند. این حکومت­‌ها منشأ الهی نداشته و ضدّ ولایت تشریعی الهی‌اند. ویژگی بارز زمامداران این حکومت­‌ها، انانیّت و خودپرستی و اسارت در بند نفس و رذائل نفسانی و غوطه­‌ور بودن در شهوت و فساد و ظلم و بیداد است. قانون حاکم در چنین حکومت‌­هایی مبتنی بر تمایلات نفسانی و جهالت­‌ها و نهایتاً برخاسته از اراده­‌ی شخص یا گروه حاکم است و تبعاً حکّام در این نظام­‌ها فراتر از قانون بوده؛ نه خود را ملزم به اطاعت از آن می‌دانند و نه قانون در مقام داوری، آنان و دیگران را به یک چشم می­‌نگرد. زمامداران این حکومت­‌ها با سانسور و اختناق از یک­ سو و با تبلیغات فریبنده و دروغین از سوی دیگر، سعی در فریفتن مردم می­‌کنند و عوامل بیداری‌بخش و آگاه­‌کننده­‌ی جامعه را به بند کشیده، نابود می‌‌سازند. همچنین با تحقیر کردن مردم و باوراندن به آنها، که سرنوشت تک­‌تک افراد به دست زمامدار رقم زده می­‌شود و تنها راه خوشبختی و کامیابی و نیل به خواسته­‌ها و تمایلات، تمکین در برابر قدرت حاکم است و جزای تمکین نکردن و تن به بندگی ندادن، محرومیت و بدبختی و تحمّل داغ و درفش است؛ سعی می­‌کنند به هر قیمتی شده، مردم را به فرمان­بری و اطاعت مجبور نمایند و آن کس که علی­رغم همه­‌ی این ترفندها تسلیم نشود و سکوت نکند، سرنوشت محتومش اسارت در زنجیر و تحمّل شکنجه و بالأخره قتل و اعدام است.

شکل ظاهری این حکومت‌­ها متفاوت است. برخی صریح و بی­‌پرده اعلام دیکتاتوری می‌کنند و برخی دیگر به ظاهر مردم را تعیین‌­کننده­‌ی سرنوشت جامعه جلوه می­‌دهند؛ امّا با قدرت­‌های تبلیغی که در اختیار دارند چنان افکار را به بند می‌کشند که مردم نادانسته، سند اسارت خویش را با دست خود امضاء می­‌کنند و به نفع سلطه‌جویان ستمگر رأی می‌دهند. برخی به صراحت اعلام جدایی از دین و ضدّیّت با دین می‌کنند و برخی دیگر منافقانه، در لباس دین و حکومت دینی، به شیوه‌های طاغوتی، به مردم حکم می‌رانند.

علّت اصلی توفیق این زمامداران ستمگر در استقرار بخشیدن سلطه­‌ی خود بر جامعه، وجود دو ویژگی در مردم است؛ یکی ناآگاهی و بی­‌خبری و دیگری نفس‌­پرستی و هواطلبی؛ که اگر این دو در مردم نبود، به هیچ وجه تن به حاکمیت جائرانه­‌ی زمامداران بیدادگر نمی­‌دادند و در نتیجه، وقتی جامعه‌ی ستم‌پذیر و ستم‌­کشی وجود نداشت، شخص یا گروه ستمگری هم امکان استیلای ستمگرانه را نمی­‌یافت. بر این اساس تنها راه رهایی از سلطه­‌ی ستمگران نیز گسترش آگاهی و ایمان در سطح جامعه است تا مردم، به ناحق بودن سلطه­‌ی آنان پی برند و حقّ خویش را در زندگی اجتماعیشان بازشناسند و تنها حاکم حقیقی را خداوند و رهبران الهی دانسته و از اسارت تمایلات و راحت­‌طلبی رها شده و عزّت نفس خویش را بازیابند و سعادت و کامیابی را تنها از جانب خدا دیده و از هیچ نیرویی جز خدا بیم و هراس نداشته باشند.

موحّد چه در پای ریزی زرش                                               چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس                                                  بر این است بنیاد توحید و بس

و آخِرُ دَعوٰینا اَنِ اَلحَمْدُ ِللهِ رَبِّ العالَمِینَ



[۱]   . از دیدگاه اسلام این موجودات به دو گروه انسان­‌ها و جن­‌ها تقسیم می­‌شوند. تفاوت جن و انسان یکی در این است که پیکر آنها لطیف‌­تر از انسان­‌ها است. به تعبیر قرآن کریم بدن انسان­ها از جنس خاک و بدن جن­‌ها از جنس شعله ودود است. تفاوت دیگر، در ظرفیت وجودی این دو است. بدین صورت که استعداد و قابلیت کمال نوع انسانی از جن بیشتر است. یعنی انسان کامل از جن کامل بالاتر است. گرچه ممکن است انسان‌هایی به دلیل گناهان و معاصی، از بسیاری از جن­‌های مؤمن و پاک، پایین­‌تر باشند.

.[۲]    سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۶۴ .

.[۳]    سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۶۵.

.[۴]    سوره‌ی تکویر، آیه‌های ۱۹ و ۲۰.

.[۵]    سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۱۲.

.[۶]    سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۳۹.

[۷]   . سوره‌ی یونس، آیه‌ی ۳، سوره‌ی رعد، آیه‌ی ۲ و سوره‌ی سجده، آیه‌ی ۵ .

[۸]   . سوره‌ی نازعات، آیه‌ی ۵ .

.[۹]    سوره‌ی زمر، آیه‌ی ۴.

.[۱۰]    سوره‌ی سجده، آیه‌ی ۱۱.

.[۱۱]    سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۲۸.

.[۱۲]    سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۶۱ .

.[۱۳]    سوره‌ی فاطر، آیه‌ی ۳.

.[۱۴]    سوره‌ی آل­ عمران، آیه‌ی ۴۹ 

.[۱۵]    سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی ۱۴.

.[۱۶]    سوره‌ی زمر، آیه‌ی ۴۴.

.[۱۷]    سوره‌ی زخرف، آیه‌ی ۸۶ .

.[۱۸]    سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۲۵۵.

.[۱۹]    سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۲۸.

.[۲۰]    سوره‌ی نمل، آیه‌ی ۶۵ .

[۲۱]   . سوره‌ی هود، آیه‌ی ۴۹.

[۲۲]   . سوره‌ی آل­ عمران، آیه‌ی ۴۴.

.[۲۳]    سوره‌ی جن، آیه‌های ۲۶ و ۲۷.

.[۲۴]    سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۵۰ و سوره‌ی هود، آیه‌ی ۳۱.

.[۲۵]    سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۹۳.

.[۲۶]    سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۷۵.

.[۲۷]    سوره‌ی فرقان، آیه‌ی ۳.

[۲۸]   . سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۸۸.

[۲۹]   . سوره‌ی ص، آیه‌های ۱۷ تا ۲۰.

[۳۰]   . سوره‌ی سبأ، آیه‌ی ۱۰.

.[۳۱]    سوره‌ی انبیاء، آیه‌های ۸۱ و ۸۲ .

.[۳۲]    سوره‌ی سبأ، آیه‌های ۱۲ و ۱۳.

.[۳۳]    سوره‌ی نمل، آیه‌های ۱۶ و ۱۷.

[۳۴]   . سوره‌ی ص، آیه‌ی ۳۹.

[۳۵]   . سوره‌ی نمل، آیه‌های ۳۸ تا۴۰. 

[۳۶]   . سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۶۵.

[۳۷]   . سوره‌ی زخرف، آیه‌های ۳۱ و ۳۲.

.[۳۸]    سوره‌ی رعد، آیه‌ی ۴۳.

[۳۹]   . سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۵۴ .

.[۴۰]    صدوق، عیون اخبارالرضا،ج۱،ص۲۶۴،حدیث۲۲،۳۹ .

.[۴۱]    سوره‌ی زمر، آیه‌ی ۶ .

[۴۲]   . سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۱۵۴.

.[۴۳]    سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۵۷ .

.[۴۴]    سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۲۶.

.[۴۵]    سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۵۹ .

.[۴۶]    عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثّقلین، ذیل همین آیه. 

.[۴۷]    عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثّقلین، ذیل همین آیه.

[۴۸]   . عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثّقلین، ذیل همین آیه.

.[۴۹]    سوره‌ی احزاب، آیه‌ی ۳۳.

.[۵۰]    عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثّقلین، ذیل همین آیه.

.[۵۱]    حرّ عاملی، وسائل الشّیعة، ج ۴، ص ۵۰ .

[۵۲]   . حرّ عاملی، وسائل الشّیعة، ج ۴، ص ۵۰ .

[۵۳]   . حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، ج ۲۷، ص ۱۴۰.

.[۵۴]    حرّ عاملی، وسائل الشّیعة، ج ۱۸، صفحه ۹۴.

[۵۵]   . سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۸۰ .

.[۵۶]    سوره‌ی دهر، آیه‌ی ۳۰.

[۵۷]   . سوره‌ی اسراء، آیه‌ی ۴۴.

.[۵۸]    سوره‌ی فصّلت، آیه‌ی ۱۱.

.[۵۹]    سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۶۵.

[۶۰]   . سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۳۹.

[۶۱]   . سوره‌ی فاطر، آیه‌ی ۱۵.

[۶۲]   . سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۹۳.

[۶۳]   . سوره‌ی نحل، آیه‌های ۷۵ و ۷۶.

.[۶۴]    سوره‌ی حشر، آیه‌ی ۱۹.

.[۶۵]    سوره‌ی علق، آیه‌های ۶ و ۷.

[۶۶]   . سوره‌ی نازعات، آیه‌ی ۲۴.

[۶۷]   . سوره‌ی شعراء، آیه‌ی ۲۲.

[۶۸]   . سوره‌ی زخرف، آیه‌ی ۵۴ .

[۶۹]   . سیّد رضی، نهج البلاغه، نامه‌ی ۳۱.

[۷۰]   . مجلسی، بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۸۷.

[۷۱]   . کراجکی، معدن الجواهر، ص ۲۱.

[۷۲]   . سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۲۵۷.

[۷۳]   . سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۹۳.

.[۷۴]    سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۱۷۵.

[۷۵]   . سوره‌ی آل­ عمران، آیه‌ی ۲۶.

[۷۶]   . سوره‌ی فاطر، آیه‌ی ۱۰.

[۷۷]   . سوره‌ی فتح، آیه‌ی ۱۱.

[۷۸]   . سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۱۳۴.

[۷۹]   . سوره‌ی سجده، آیه‌ی ۱۶.

[۸۰]   . سوره‌ی توبه، آیه‌ی ۵۱ .

[۸۱]   . سوره‌ی نجم، آیه‌ی ۲۳.

[۸۲]   . سوره‌ی فرقان، آیه‌ی ۴۳.

.[۸۳]    سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۱۲.


donload_maghaleh1

 

 

 

افزودن نظر

هرگونه نظرات توهین آمیز و نسبتهای غیر مسلم احراز نشده و خلاف شرع حذف خواهد شد





کد امنیتی
بازنشانی