Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۳ دی
۱۴۰۳

21. جمادي‌الثاني 1446


23. دسامبر 2024






پنج خصلت کودکان را دوست دارم

پیامبراکرم۶ فرمودند: پنج خصلت کودکان را دوست دارم

 

 پیامبراکرم۶ فرمودند: پنج خصلت کودکان را دوست دارم؛ اوّل اینکه اهل گریه¬اند. دوم اینکه بر زمین خاکی جمع می¬شوند و در پی تشریفات نیستند. سوم اینکه دعوا می¬کنند امّا کینه به دل نمی¬گیرند و چند لحظه بعد مجدّداً آشتی و رفاقت می¬کنند. چهارم اینکه چیزی را برای فردا ذخیره نمی¬کنند. پنجم اینکه می¬سازند و خراب می¬کنند و هر دو را بازی می¬دانند و لذّت می¬برند. بچّه¬ها نمی¬دانند غذا و مایحتاجشان چگونه فراهم می¬شود و در آن تابع هیچ منطق بشری نیستند و به اسباب توجّه ندارند. (۱۱:۱۵)به روایت این عبارت که مراجعه کردم پنج خصلت بوده است. یا اشتباه از من در نوشتن مصباح بوده یا آن موقع که حاج‌آقا نقل کردند سه خصوصیت را بیان کردند. حدیث این است «اِنِّی اُحِبُّ مِنَ الصِّبْیانِ خَمْسَةَ خِصالٍ» پیامبراکرم۶ فرمودند: من از کودکان پنج خصوصیت را خیلی دوست می¬دارم «الاَوَّلُ اَنَّهُمُ الْباکُونَ» اوّلین خصوصیت بچّه‌های کوچک این است که خیلی گریه می‌کنند، من این را دوست دارم؛ یعنی یک انسان اهل‌ کمال مثل این بچّه اهل ‌گریه است، چشمش خشک نیست. یک‌بار اشک اندوه در ماتم بزرگان و اولیای‌خدا می¬ریزد، یک‌بار اشک ‌شوق در اشتیاق خدا و اولیای‌خدا می¬ریزد، یک‌بار اشک‌ شادی در سرور و بهجت خدایی خودش می¬ریزد، چشمش چشم پر اشکی است. گریه از کمالات انسان است، به قول شاعر:گریه بر هر درد بی‌درمان دواستج چشم‌گریان چشمه¬ی فیض خداست
نکند خدای نکرده ما مدّعی سلوک باشیم؛ ولی چشممان خشک باشد. یکی از مظاهر شقاوت و قساوت‌ قلب خشک‌ بودن اشک ‌چشم است. دوست ‌اهل‌بیت قلب لطیف و رقیق دارد؛ لذا چشمش پراشک است. «الثّانِی عَلَی التُّرابِ یَجْتَمِعُونَ» دومین خصوصیتی که پیغمبراکرم۶ فرمودند من از بچّه‌های کوچک خیلی دوست دارم این است که سَر یک تپّه¬ی خاک با هم جمع می‌شوند؛ خیلی تشریفات ندارند که سالن آنچنانی باشد؛ صندلی و مبل‌هایش این‌طوری باشد. نه! سَرِ زمین و تپّه¬ی ‌خاکی با هم جمع می‌شوند، خیلی ساده و بی‌پیرایه هستند، اهل تشریفات و زرق ‌و برق نیستند. «الثّالِثُ یَخْتَصِمُونَ مِنْ غَیْرِ حِقْدٍ» سومین خصوصیت که پیامبراکرم۶ فرمودند از بچّه‌ها دوست دارم این است ‌که با هم دعوا می‌کنند، می‌جنگند، دشمنی می‌کنند؛ امّا کینه¬ی همدیگر را به دل نمی‌گیرند. همین الان دارند موی هم را می‌کشند، گاز و نیشگون می‌گیرند، همدیگر را می‌زنند؛ امّا پنج دقیقه بعد باز با هم می¬نشینند، می‌گویند و می‌خندند، کینه از هم به دل نمی‌گیرند. این هم از کمالات انسان است که اهل کینه و دل‌گرفتن نباشد. به قول شاعر:رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
انسان اهل‌کمال کینه¬ی کسی را به‌دل نمی‌گیرد، اهل‌ ‌حقد و کینه‌توزی نیست. «الرَابِعُ لایَدَّخِرُونَ لِغَدٍ» چهارمین خصوصیتی که منِ پیغمبر از بچّه‌ها دوست دارم این است که برای فردای خود چیزی ذخیره نمی‌کنند، هر چه به آنها بدهی همین الان مصرف می‌کنند، زیادی‌اش را به این ‌و آن می¬دهند، چیزی برای آینده نگه‌نمی‌دارند. این ‌هم یکی از نشانه‌های انسان¬های اهل‌کمال است؛ چنان به رزّاقیّت خدا مطمئن‌اند که چیزی ذخیره نمی‌کنند. می‌گویند همان خدایی که امروز این رزق را به ما رساند، فردا هم هست، فردا که خدا از رزّاقیّت عزل نمی‌شود، خزانه‌های خدا هم که ته نمی‌کشد، رأفت و رحمت الهی هم پایان نمی‌گیرد، خدا خوابش هم نمی‌گیرد، چرت هم ندارد که بگویم فراموش شده یا حواسش نیست، خدا که دیگر دچار فراموشی و غفلت نمی‌شود؛ پس چرا برای فردا ذخیره کنم؟ همان خدایی که امروز این را به من داد، فردا هم رزّاق من است. آنچه به دستش می‌رسد، مایحتاج خود را استفاده می‌کند، اضافه¬ی آن را هم در راه خدا انفاق می‌کند. این یکی از ویژگی‌های اهل‌کمال است، از متوسّطین چنین انتظاری نمی‌رود. از افراد معمولی و مؤمنان متوسّط این انتظار نیست، این برای اهل‌کمال است، افرادی که در رزّاقیّت خدا به یقین رسیدند؛ ولی برای دیگران اجازه دادند مواد غذایی¬شان را تا یک‌هفته، یک‌ماه، حتّی یک‌سال ذخیره کنند؛ امّا اگر کسی می‌خواهد پا در مسیر کمال بگذارد و به قلّه‌های کمال برسد باید کم‌کم این‌طوری شود، چیزی ذخیره نکند؛ چه‌دنیایی چه‌آخرتی. هرچه خدا به او داد مصرف کند. گاهی اوقات افراد در جنبه¬های معنوی ذخیره می¬کنند. چند سال پیش اوّل ماه ‌محرّم دست برقضا رد می‌شدم، هیأتی بود، رفتم. منبری روایتی خواند، بخشی از روایت را خواند بقیّه را نخواند، سراغ مطلب دیگری رفت و از منبر پایین آمد. وقتی از منبر پایین آمد، رفتم سلام کردم و گفتم روایتی که خواندید، جمله¬ی آخرش را نخواندید، چه بود؟ گفت: بَ هَ مگه به این سادگی است، فردا باید بیایی پای منبرم تا بقیه‌اش را بشنوی. گفتم ای‌داد بی‌داد «لایَدَّخِرُونَ لِغَدٍ» برای فردا ذخیره نمی‌کنند. پناه می‌بریم به خدا که مربیّان دینی ما گاهی دچار ‌چنین کاسب‌کارانه خرج‌کردن موجودی‌های علمی‌شان هستند. مؤمن ذخیره نمی‌کند، نقدبه‌نقد معامله می‌کند، نماز را که خواند همین نماز را بهترین پاداش برای نمازی که خواند می‌داند، چشمش به فردا نیست، همین‌جا از خدای¬متّعال نقد تحویل می‌گیرد. «الْخامِسُ یُعَمِّرُونَ ثُمَّ یُخَرِّبُونَ»  پنجمین خصوصیّتی که پیغمبراکرم ۶فرمودند از بچّه¬های کوچک دوست دارم این است که عمارت می¬سازند بعد خرابش می¬کنند. دیدید بچّه¬ها با خاک ¬و گل ساختمانی درست می¬کنند، بعد خرابش می¬کنند؛ هم در ساختن و هم در خراب¬کردنش کِیف می¬کنند و لذّت می¬برند. مؤمن هم این-طوری است «یُعَمِّرُونَ ثُمَّ یُخَرِّبُونَ» اهل¬کمال هم این¬طوری است، برایشان هر دو یکی است؛ کلّ دنیا برایشان بازی است «اِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ‏» ؛ «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلاّ لَعِبٌ»  هم ساختن و هم خراب کردنش را بازی می¬دانند. هم رئیس شدن و هم از ریاست افتادنش را بازی می¬دانند؛ کلّش را بازی می-دانند. نه اینکه وقتی ساخته شد کِیف کنند؛ وقتی خراب شد عزا بگیرند؛ اتّفاقاً من بچّه¬های کوچک را دیده¬ام وقتی چیزی می¬سازند؛ آخرش که می¬خواهند خراب کنند آن¬قدر کِیف می¬کنند که موقع ساختنش آن¬قدر کِیف نکردند. پس پنج خصلت شد؛ اوّل ¬اینکه اهل گریه¬اند. دوم اینکه در یک زمین ساده و خاکی جمع می¬شوند، اهل تشریفات نیستند. سوم اینکه بدون¬ کینه با هم دعوا می¬کنند. دعوا می¬کنند؛ امّا کینه به دل نمی¬گیرند بعدش هم با هم آشتی می¬کنند. بعضی از این آدم¬بزرگ¬ها که بزرگیشان هم ظاهراً به هیکلشان است خواهر و برادر بیست ساله با هم قهرند، کینه¬ی هم را به دل گرفتند که فلان روز تو فلان حرف را به من زدی به هیچ قیمتی هم نمی¬شود آشتی¬شان داد. چهارم؛ برای فردا چیزی ذخیره نمی¬کنند. پنجم؛ می¬سازند و خراب می¬کنند. یکی از خصوصیّات دیگری که بچّه¬ها دارند این است که به  اسباب و وسایل ظاهری توجّه ندارند؛ چون از عالم توحید آمدند. وقتی هنوز کوچک هستند، خیلی درگیر اسباب و وسایل نیستند. ما پدر و مادرها نبوغی داریم، خدا می¬داند به اسم تربیت چه بلایی به سر بچّه-هامان می¬آوریم. چنان اینها را اسیر توجّه به اسباب و وسائل می¬کنیم که کلاًّ «مُسَبِّبَ‏ الْاَسْبابِ»  از فکر و ذهن و خاطرشان برود. همه چیز را در گرو همین محاسبات ظاهری خلقی به اسم تربیت به بچّه¬ها القا می¬کنیم؛ از خدابینی در زندگی دورشان می¬کنیم. بچّه¬های کوچک هنوز این¬طوری نشدند، خیلی قشنگند، اصلاً به اسباب و وسائل ظاهری توجّه ندارند. مثلاً بچّه تنها در اتاق بازی می¬کند، گرسنه می¬شود، سرش را بالا می¬گیرد و می¬گوید: من گرسنه¬ هستم. به چه کسی می¬گفت من گرسنه¬ام؟ نه پدر بود نه مادر بود نه کسی بود که بشنود؛ ولی او می¬گوید من گرسنه¬ام؛ او فطرتش بیدار است. اگر پدر و مادر بگویند: بچّه-جان هنوز غذا نپخته است؛ برادرت رفته نان بگیرد و هنوز نیاورده. می¬گوید: مگر نمی¬فهمی من گرسنه¬ام. اصلاً اسباب و وسائل برایش معنا ندارد، او به جای دیگری وصل است، توجّه¬اش به جای دیگری است، جایی که دیگر اسباب و وسائل لازم نیست. «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ‏ لَهُ‏ کُنْ‏ فَیَکُونُ‏»  می¬داند کار به دست کسی است که به محض اینکه اراده کند چیزی باشد، هست. غذا نپخته، نان نیامده یعنی چه؟ او رزّاق خود را می¬شناسد.