Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


شنبه ۳ آذر
۱۴۰۳

21. جمادي‌الاول 1446


23. نوامبر 2024






شراب طهور بخش اول


بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

شراب طهور

شناسنامه‏ى کتاب

 

تقدیم به محضر قطب عالم امکان، محبوب دل عارفان، گم‏گشته‏ى کوى سالکان و کعبه‏ى مقصود اولیاء، بقیّة اللَّه الاعظم حضرت مهدى ارواحنا لتراب مقدمه فداء. به این امید که آن سلیمان عالم وجود، این نوشته را که چون ران ملخى، مورى پیشکش مى‏کند، پذیرا باشد. یا اَیُّهَا العَزیزُ مَسَّنا وَ اَهلَنَا الضُرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ، فَاَوفِ لَنَا الکَیلَ و تَصَدَّق عَلَینا، اِنَّ اللَّهَ یَجزِى المُتَصَدِّقینَ.

 

 

 

فهرست اجمالى

 

پیشگفتار   9

 

فصل اوّل: کلیّات   13

 

فصل دوم: در آستانه‏ى سلوک   55

 

فصل سوم: بنیادهاى حیات و سلوک عرفانى   91

 

فصل چهارم: روحیّات عرفانى   155

 

فصل پنجم: پایه‏هاى اصلى سلوک   261

 

فصل ششم: آداب سلوک   327

 

ختم سخن   359

 

پیوست‏ها   361

 

 

 

وَ سَقیهُم رَبُّهُم شَراباً طَهوراً

 

پیشگفتار توحید که تمامى پیامبران بشر را به‏سوى آن فراخوانده‏اند و فلاح انسان را در گرو گرویدن به آن دانسته‏اند،(۱) در لغت به معناى یکى کردن و یکى دانستن است و در قاموس انبیا به معناى رهیدن عبد از چندگانگى و رسیدن او به یگانگى در وجود خویش و از این رهگذر، رهایى او از دیده و اندیشه‏ى کثرت‏نگر و کثرت‏پندار و راهیابى او به تنها خدا را دیدن  و هستى را به خدا منحصر دانستن. عبدى که به یمن بهره‏مند شدن از راهنمایى و راهبرى انبیا و اولیاى الهى، به این یگانگى برسد، به‏فرموده‏ى قران کریم، صاحب قلب سلیم است.(۲) امام صادق علیه السلام در وصف چنین قلبى فرمودند: در حالى به دیدار پروردگارش نایل مى‏شود که احدى جز خدا در آن نیست.(۳) و در بیان بزرگ‏ترین نعمت الهى فرمودند: خداوند نعمتى بزرگ‏تر از این به بنده‏اى عطا نکرده است که غیرى همراه با خداى عزّ و جلّ در قلبش وجود نداشته باشد.(۴) شراب طهور که به‏فرموده‏ى قران کریم، ساقى آن خداى تبارک و تعالى است(۵) و به‏پاداش ایثار عاشقانه‏ى عباداللَّه،(۶) ساقى ازل در جام جانشان مى‏ریزد،(۷) شرابى است که به فرموده‏ى امام صادق علیه السلام سراسر وجود نوشندگان را از هر چه جز خدا پاک و مطهّر مى‏سازد و همه‏ى هستى آنان را یکپارچه خدایى مى‏کند.(۸) این شراب همان معارف بلندى است که قران و عترت به تشنگان کمال و طالبان وصال عرضه مى‏دارند و مؤمنان رهپو و سالکان حق‏جو، با بهره‏گیرى از آن، به انقطاع کامل از ماسوى‏اللَّه نایل مى‏شوند و با پشت سر گذاردن حُجُب نورانى، دیده‏ى دلشان به معدن عظمت واصل مى‏گردد و جانشان به عزّ قدس ربوبى تعلّق مى‏یابد. این شراب دلدادگان حضرت دوست را منظور نظر محبوب ازلى مى‏سازد و مدهوش جمال سرمدى مى‏کند و از هستى خود فارغ و فانى مى‏نماید. به مدد این شراب، عاشقان شیداى حضرت حق، با ملحق شدن به نور عزّ سرشار از بهجت ذات لم یزلى، به مقامى بارمى‏یابند که تنها حضرت حق را مى‏شناسند و از پندار باطل وجود ماسوى‏اللَّه فارغ مى‏گردند.(۹) کتابى که خواننده‏ى گرامى هم‏اکنون در دست دارد، پیاله‏اى برگرفته از چشمه‏ى شراب ناب معارفى است که خداى تعالى به بندگان تمام عیار خود و واصلان به قلّه‏ى عبودیّت، یعنى پیامبر گرامى اسلام و اهل‏بیت پاکش‏علیهم السلام سپرده است تا هم خود از آن بنوشند و هم در سرزمین وجود هر آن که بخواهند و بخواهد جارى سازند.(۱۰)  در تألیف این اثر، نگارنده درصدد بوده است نکات لازم را براى آشنایى با سلوک الى اللَّه از نگاه مکتب اهل‏بیت علیهم السلام به‏صورت مختصر تنظیم و ارائه کند؛ بدین امید که عزیزانى که آن را مطالعه مى‏کنند، خصوصاً جوانان تشنه‏ى عرفان زلال شیعى، برخلاف نگارنده، به جاى صرف عمر در انباشتن مطالب مزبور در ذهن، از جوانى، که خودسازى و طىّ مدارج کمال معنوى در آن بسیار ساده‏تر از سنین بعد است، راه خودسازى معنوى را در پیش گیرند و به جاى فرورفتن در چاه ویل دنیا، به قلّه‏هاى بلند معنا صعود نمایند. اگر در ذهن برخى از خوانندگان محترم تردیدهایى در صحّت و مشروعیّت سلوک عرفانى وجود داشته باشد، امید است با مطالعه‏ى عمیق کتاب حاضر که نکته به نکته‏ى آن متّکى به براهین استوار عقلى و مستند به آیات و روایات فراوان است، کاملاً برطرف شود و عزمى راسخ در پیمودن راه خودسازى معنوى و سلوک عرفانى، طبق موازین قرآن و عترت علیهم السلام جایگزین آن گردد.(۱۱)  به آنان که چون خود به تجربیّات معنوى و عرفانى راه نیافته و به درک معارف بلند توحیدى اهل معرفت موفّق نشده‏اند، راه انکار و نفى عرفان را در پیش گرفته‏اند، یادآور مى‏شوم که شایسته، پسندیده، مشروع و منطقى نیست که به صرف اینکه خود به چیزى نرسیده‏اند، آن را انکار کنند. انصاف و تقواى علمى اقتضا مى‏کند تا براهین متقنى بر بطلان عقلى و شرعى امرى وجود نداشته باشد، گرچه صحّت آن امر نیز براى شخص اثبات و تجربه نشده باشد، آن را محتمل الصّدق و الکذب بداند و صحّت و سقم آن را امکان‏پذیر بشمارد و تا احراز یکى از آن دو، فروتنانه و مؤدّبانه در آن مورد سکوت اختیار کند. انکار مقامات و حقایق اهل معرفت موجب خسران عظیم است. ادب کردن و انکار نورزیدن، چه‏بسا زمینه‏ساز توفیق الهى براى پى‏بردن و دست یافتن شخص به آن مقامات و حقایق شود. ایراد، اعتراض، نفى و انکار آنچه شخص برهان قطعى بر بطلان آن ندارد، و بعضاً نیز با انگیزه‏ى اظهار فضل و خودنمایى صورت مى‏گیرد، خلاف تقواى علمى و دینى است و راه درک حقایق و نیل به مراتب بلند معنوى را بر انسان مى‏بندد و موجب محرومیّت همیشگى او مى‏شود. از خدا جوییم توفیق ادببى‏ادب محروم ماند از لطف رب  ارائه‏ى گسترده‏ى آموزه‏هاى عرفانى مکتب اهل‏بیت‏علیهم السلام براى پاسخ‏گویى به عطش شدید نسل معاصر به عرفان ناب، ضرورتى تردیدناپذیر است؛ زیرا در صورت غفلت از این مهم، عطش مزبور، نسل کنونى را که از زندگى معطوف به حیات حیوانى و تهى از معنویّت، به‏شدّت خسته و سرخورده شده و طالب معنویّت و عرفان است، یا به برخى محافل منحرف صوفیانه و یا به سمت عرفان‏هاى وارداتى غربى و شرقى مى‏کشاند و به خسارات جبران‏ناپذیرى مبتلا مى‏کند. علاوه بر این، عرفان اصیل اسلامى با حلاوت و جذّابیّت فوق‏العاده‏اى که دارد، بهترین عامل جذب اهل دانش و اندیشه به باورها و آموزه‏هاى دینى و حفظ و مصونیّت آنها از افتادن در دام فرهنگ مبتذل مادّى و لیبرالى غربى است.  نگرش موحّدانه، احساس‏هاى عاشقانه و روحیّات عارفانه که در عرصه‏ى عرفان مطرح است و خوانندگان گرامى، در مطالعه‏ى این اثر با آن آشنا خواهند شد، حلقه‏ى وصلى است بین بحث‏هاى عقلى در زمینه‏ى اثبات عقاید دینى و موعظه‏ها و آموزه‏هاى اخلاقى. بدون مباحث عرفانى، بحث‏هاى اعتقادى ابتر و آموزه‏هاى اخلاقى محروم از پشتوانه خواهد بود و با افزوده شدن آن، زنجیره‏ى آموزش‏هاى دینى کامل و آموزش‏هاى مزبور کارساز و اثربخش خواهند شد.  با توجّه به بضاعت اندک نگارنده، بى‏شک زمینه‏ى بسیارى براى اصلاح و تکمیل این اثر وجود دارد. لذا امیدوارم مطالعه‏کنندگان محترم، از ارائه‏ى نقدها و ارشادات خود به مؤلّف دریغ نورزند.  در پایان، امید است تلاش ناچیز نویسنده در نگارش این اثر، مورد قبول حضرت حق جلّ جلاله و پیامبر اکرم و اهل‏بیت پاک و بزرگوارش علیهم السلام قرار گیرد و نوشته‏ى حاضر براى مطالعه‏کنندگان عزیز مفید واقع شود. بمنّه و فضله.  خدایا بهره‏ى ما را از معارف الهى و مقامات ربّانى، تنها سخن گفتن و سخن شنیدن و عبارت نگاشتن و عبارت خواندن درباره‏ى آنها قرار مده. آمین ربّ العالمین.      مهدى طیّب - ۱۳۸۷ هجرى شمسى  فصل‏اوّل                                                                                                                                           کلیّات    اى دل به کوى دوست گذارى نمى‏کنى اسباب جمع دارى و کارى نمى‏کنى  خودسازى  ضرورت پرداختن به خودسازى به‏راستى ما کیستیم و حقیقت هستى ما چیست؟ هدف از ایجاد ما چه بوده است و براى ایفاى چه نقشى در جهان آفریده شده‏ایم؟ چه ظرفیّت‏هایى براى ایفاى آن نقش در وجود ما به ودیعت نهاده شده است و چه توانایى‏هایى براى نیل به آن هدف در ما تعبیه شده و نهفته است؟ هدف ما در زندگى چه باید باشد و با نیل به چه چیزى به کامیابى و کمال دست مى‏یابیم و در زندگى خود انسانى موفّق و سعادتمند خواهیم بود؟ فرصت کوتاه و جایگزین‏ناپذیر عمر را چگونه باید صرف کنیم و زمان و توان خود را چگونه باید برنامه‏ریزى و سازماندهى کنیم تا بهترین و شایسته‏ترین بهره را از عمر برده باشیم؟ مطرح بودن پرسش‏هاى فوق در ذهن انسان و یافتن پاسخ درخور و درست براى آنها، و در پى آن، پرداختن به شکوفاسازى استعدادها و فعلیّت بخشیدن به ظرفیّت‏هاى بالقوّه و پنهان وجود خود، و برنامه‏ریزى، سازماندهى و به‏کارگیرى توانایى‏هاى مزبور در جهت نیل به هدف زندگى و در راستاى دستیابى به کمال و سعادت، شرط حیات متعالى و انسانى است و حیاتى‏ترین امر در زندگى هر انسان آگاه و خردمند به‏شمار مى‏رود. پیراستن وجود و زندگى خود از آنچه انسان را از نیل به کمال و سعادت باز مى‏دارد و آراستن آن به آنچه لازمه‏ى دستیابى او به تعالى و کامیابى است، خودسازى یا تزکیه و تهذیب نامیده مى‏شود؛ و بر اساس آنچه گفته شد، ضرورى‏ترین و حیاتى‏ترین مسئله در زندگى هر شخص دانا و خردمند است.   عوامل بازدارنده از پرداختن به خودسازى 1. غفلت از خودسازى در اثر غرق شدن در زندگى مادّى: جذّابیّت‏هاى ظاهرى گوناگون زندگى مادّى و لذّت‏هاى مختلف جسمانى و نفسانى دنیوى، گروهى از انسان‏ها را چنان جذب و غرق خود کرده است که بى‏وقفه و بى‏امان، تمام فرصت عمر خود را در مسابقه‏ى برخوردارى و لذّت بردن از جنبه‏هاى ناپایدار دنیوى صرف مى‏کنند و مهلتى براى اندیشیدن به سؤال‏هاى بنیادین و حیاتى فوق براى آنها باقى نمى‏ماند. همه‏ى زمان و توان این افراد در دور باطل و تکرار پوچ زندگى حیوانى و شیطانى تباه مى‏شود. اگر اجل به این گونه اشخاص مهلت دهد و پیش از رسیدن به سنین کهنسالى حیاتشان پایان نیابد، در واپسین سال‏هاى زندگى، خسته از عمرى تقلاّى بى‏حاصل، به پوچ بودن راهى که پیموده‏اند پى‏مى‏برند و با حسرت و پشیمانى به دلیل از دست دادن سرمایه‏ى عظیم و گران‏بهاى عمر بى‏هیچ دستاورد قابل‏قبولى، به خطاى بزرگى که مرتکب شده و زیان جبران‏ناپذیرى که به خود تحمیل کرده‏اند، آگاه مى‏شوند.  بسیارى از افراد، با غرق شدن در جنبه‏هاى مادّى زندگى دنیوى، چنین فرجامى دارند. لقمان حکیم در مقام اندرز به فرزند خود مى‏فرماید: یا بُنَىَّ اِنَّ الدُّنیا بَحرٌ عَمیقٌ قَد غَرِقَ )هَلَکَ( فیها عالَمٌ کَثیرٌ: پسرکم! دنیا دریاى ژرفناکى است که گروه زیادى از مردم دنیا در آن غرق و هلاک شدند.(۱۲) کسانى که از حقیقت هستى خود غافل مانده‏اند و عمرى در جهت برآوردن تمنّیات نفسانى و مشتهیات جسمانى خود تقلاّ کرده‏اند، به فردى مى‏مانند که سال‏ها در خانه‏اى تنگ و تاریک و قدیمى و نمور، با رنج و مشقّت زندگى مى‏کرد. او که زمینى بزرگ و مرغوب نیز داشت، سرانجام درصدد برآمد خانه‏اى بزرگ و مجلّل در آن بنا کند تا از شرّ زندگى مشقّت‏بار در خانه‏ى قدیمى رها شود و باقى عمر را با آسایش، در خانه‏ى جدید زندگى کند. آن فرد که براى تأمین معاش، ناچار بود روزها در محلّ کار خود حاضر باشد، تصمیم گرفت بعدازظهرها که از محلّ کارش برمى‏گردد، تا شب‏هنگام استراحت کند و پس از آن به محلّ زمین خود برود و تا نزدیک صبح براى ساخت خانه، در زمین کار کند و پیش از طلوع آفتاب به خانه‏ى قدیمى برگردد و پس از اندکى استراحت و خوردن صبحانه، به سر کار خود برود. در قالب همین برنامه، هر شب تا نزدیک صبح در زمین خود مشغول ساخت بنا بود؛ تا اینکه پس از چند سال، کار احداث خانه به پایان رسید و تصمیم گرفت به خانه‏ى زیبا و مجلّلى که ساخته بود، اسباب‏کشى کند. براى اسباب‏کشى یک روز بیشتر لازم نبود، لذا براى روز بعد، از محلّ کار خود مرخّصى گرفت و از ابتداى صبح، وسایل خود را جمع و بسته‏بندى کرد و نزدیک ظهر همراه با وسایل، به سوى خانه‏ى جدید روانه شد. امّا به محض اینکه به خانه‏ى جدید رسید و نگاهش به آن افتاد، آه از نهادش برخاست. علّت این بود که چون کار ساخت بنا را در تاریکى شب انجام مى‏داد، زمین همسایه را با زمین خود اشتباه گرفته بود و این همه سال به جاى زمین خود، در زمین شخص دیگرى خانه ساخته بود. کسانى که پیکر جسمانى را با حقیقت هستى خود اشتباه گرفته و عمرى به گمان خدمت به خویش، در جهت تأمین خواسته‏هاى تن خاکى خود تقلاّ کرده‏اند و در پایان عمر، با آمدن مرگ، از خواب غفلت بیدار مى‏شوند و پى‏مى‏برند که منِ آنها غیر از تنِ ایشان است، به منزله‏ى همان شخصى مى‏باشند که پى‏برد در زمین دیگرى خانه ساخته است. در زمین دیگران خانه مکنکار خود کن کار بیگانه مکن کیست بیگانه، تن خاکى توکز براى اوست غمناکى تو  تا تو تن را چرب و شیرین مى‏دهىجوهر خود را نبینى فربهى با توجّه به آنچه گفته شد، انسان فرهیخته و خردمند باید پیش از تباه شدن توان و تمام شدن فرصت، در طلیعه‏ى جوانى و نیل به بلوغ عقلى، با هوشیارى تمام، از غرق شدن در جنبه‏هاى ناپایدار زندگى مادّى و غافل ماندن از حقیقت هستى خود و عدم توجّه به هدف زندگى و در نتیجه، بازماندن از برنامه‏ریزى و سازماندهى عمر و استعدادهاى خود براى نیل به کمال و سعادت واقعى، به‏شدّت پرهیز کند و در جهت یافتن پاسخ پرسش‏هاى بنیادین فوق و جهت‏دهى زندگى خود بر اساس آنها و نیل به سعادت واقعى از راه خودسازى و تهذیب، اهتمام ورزد.  2. غفلت از خودسازى در اثر غرق شدن در فعّالیّت‏هاى اجتماعى: احساس مسؤولیّت اجتماعى و تعهّد نسبت به آنچه بر دیگران مى‏گذرد، سبب شده است گروهى دیگر از انسان‏ها از اندیشیدن و پرداختن به خویش غافل شوند و بازمانند. گرچه از دید اسلام هر فرد مسلمان نسبت به کلیّه‏ى افراد جامعه‏ى اسلامى و حتّى جامعه‏ى بشرى مسؤول است و بازماندن از ایفاى این مسؤولیّت در اثر درون‏گرایى افراطى امرى ناستوده و مردود است، امّا برون‏گرایى افراطى و غرق شدن در فعّالیّت‏هاى گوناگون اجتماعى، به‏گونه‏اى که براى شخص هیچ فراغت و فرصتى براى اندیشیدن به خود و پرداختن به خودسازى باقى نماند، نیز ناپسند و ممنوع است.  نکته‏ى ظریف و درخور دقّت در این زمینه این است که بخشى از راه تعالى، تکامل و سعادت انسان، از دل جامعه مى‏گذرد؛ گرچه بخش دیگر آن، حالت فردى دارد. چنانکه وقتى فرد مسلمانى در خلوت سحرى، به نیایش و عبادت عاشقانه و عارفانه مشغول است، بى‏آنکه به فعّالیّتى اجتماعى مشغول باشد، در مسیر تعالى گام برمى‏دارد. امّا همان‏گونه که گفته شد، بى‏شک بخش قابل‏توجّهى از راه تکامل انسان مسلمان، از دل جامعه مى‏گذرد. امّا در همان بخش نیز این فعّالیّت‏هاى اجتماعى تنها در حالى ارزشمند و مؤثّر خواهند بود که صرفاً براى جلب رضایت الهى و قربةً الى اللَّه انجام شوند. یعنى شخص از طریق خدمت به خلق، درصدد نزدیکى بیشتر به خدا باشد. بنابراین در فعّالیّت‏هاى اجتماعى نیز غایت و هدف، فردى و متوجّه شخص انجام‏دهنده است. اسلام به هیچ وجه جایز نمى‏داند به قیمت فدا کردن رضایت الهى و به بهاى دور شدن از خدا و دچار شدن به انحطاط و تباهى، شخص در مقام خدمت به دیگران برآید؛ و این در حالى است که فدا کردن هر چیز دیگرى، اعم از راحت، امنیّت، مال، جان و آبرو در راه خدمت به دیگران، از نظر اسلام جایز و ستوده است. بنابراین از نظر عقل و وحى، خودسازى امرى بسیار مهم، حیاتى و واجب است و به هیچ وجه نباید تحت تأثیر احساس مسؤولیّت اجتماعى، مورد غفلت قرار گیرد. از سوى دیگر، یکسره خرج کردن از سرمایه‏هاى وجودى خود در عرصه‏ى اجتماع و از طریق خودسازى‏هاى فردى، درصدد کسب جایگزین براى سرمایه‏هاى هزینه‏شده نبودن، شخص را در معرض خطر فروپاشى و تهى‏دستى ارزش‏هاى شخصیّتى قرار مى‏دهد. همان‏گونه که شخصى که دارایى‏هاى خود را مدام به نیازمندان انفاق مى‏کند، بى‏آنکه در پى کسب درآمدى براى جایگزینى باشد، سرانجام دارایى‏هایش تمام مى‏شود و خود نیز به جمع تهى‏دستان مى‏پیوندد. یا در خودرویى که بدون روشن بودن موتور و شارژ شدن باترى آن از طریق دینام، چراغ‏هایش روشن باشد، چراغ‏ها بیش از چند ساعت روشن نخواهند ماند و با تخلیه‏ى باترى، خاموش مى‏شوند و خودرو و اطراف آن در تاریکى فرو خواهند رفت. بنابراین همان‏گونه که پیوسته انفاق کردن شخص، بستگى به کسب درآمد جایگزین دارد و نیز پیوسته روشن و روشنى‏بخش بودن چراغ‏هاى خودرو، منوط به روشن بودن موتور و شارژ شدن مستمرّ باترى از طریق دینام است، استمرار صلاحیّت‏ها و توانایى‏هاى شخص براى ارائه‏ى خدمات اجتماعى نیز منوط به کسب سرمایه‏هاى معنوى، از طریق خودسازى مستمرّ است. چه‏بسا اشخاصى که سال‏هاى بسیار، خود را وقف خدمات گوناگون اجتماعى کرده و به علّت غفلت از پرداختن به خودسازى‏هاى فردى و معنوى، یک‏باره دچار فروپاشى شخصیّتى شده و به افرادى تبدیل شده‏اند که جز منافع و مطامع فردى خویش، هیچ چیز براى آنها ارزشمند و قابل‏اعتنا نیست. حتّى پیامبران و امامان علیهم السلام که در صدر مصلحان و خادمان جوامع بشرى قرار دارند و همچون نورافکنى قوى،(۱۳) در جامعه‏ى ظلمانى عصر خود نورافشانى مى‏کردند، نیروى این پرتوافکنى را در خلوت‏هاى مستمرّ عارفانه و عاشقانه‏اى که در حال عبادت و تفکّر داشتند، از مبدأ فیّاض هستى کسب مى‏نمودند. شب‏زنده‏دارى‏ها و سحرخیزى‏هاى مستمرّ پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و خلوت‏گزینى‏هاى آن بزرگوار در غار حرا یا در حال اعتکاف در مسجدالنّبى، جلوه‏اى از این کسب نیرو براى توانمندى در ایفاى نقش مصلحانه و بیدارگرانه‏ى آن حضرت در عرصه‏ى جامعه‏ى ظلمانى و فاسد جاهلى عصر خود است. از دیگر سو، فعّالیّت‏هاى اجتماعى شخص وقتى اثربخش و مفید خواهد بود و به صلاح و سود جامعه منجر مى‏شود که فرد انجام‏دهنده‏ى آن فعّالیّت‏ها، خودساخته و مهذّب باشد. تحوّلات مثبت عظیم و پایدار در جوامع بشرى همواره از سوى کسانى صورت گرفته است که نفسى مهذّب و نَفَسى رحمانى داشته‏اند. بزرگ‏ترین و موفّق‏ترین شخصیّت‏هایى که منشأ تحوّلاتى عمیق و ماندگار در جوامع انسانى بوده‏اند، انبیاى الهى‏اند. پس از گذشت قرن‏ها، هنوز اکثر جمعیّت جهان پیرو مکتب پیامبرانند. رمز اصلى این موفّقیّت نه شکل و قالب مکتب و نهضت و عِدّه و عُدّه‏ى آنان، که اخلاص، روح مصفّا، نفس مهذّب و نَفَس الهى ایشان است. بنابراین کسانى که در پى تحوّل و اصلاح در جامعه‏اند، پیشاپیش باید این تحوّل و اصلاح را در درون خود به‏وجود آورند. امیرالمؤمنین علیه السلام دراین‏باره مى‏فرمایند: مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَلیَبدَأ بِتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِهِ وَلیَکُن تَأدیبُهُ بِسیرَتِهِ قَبلَ تَأدیبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاِجلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم: آن که خود را در جایگاه رهبرى مردم قرار مى‏دهد، باید پیش از آموزش به دیگران، به آموزش خویش بپردازد و پیش از اینکه با زبان خود ادب آموزد، باید با روش و عمل خویش ادب آموزد و کسى که خود را آموزش دهد و تربیت کند، از کسى که مردم را آموزش مى‏دهد و ادب مى‏آموزد، بیشتر سزاوار تجلیل و بزرگداشت است.(۱۴) سخن انسان‏هاى وارسته و اهل عمل، دلنشین و مؤثّر است و در جان مخاطبان نفوذ مى‏کند و منشأ تحوّل و حرکت در آنها مى‏شود. امّا سخنوران چیره‏دستى که با هنرمندى تمام، با واژه‏ها و اصطلاحات بازى و شونده را مسحور کلام خود مى‏کنند، امّا از وارستگى و صلاحیّت‏هاى درونى بى‏بهره‏اند، تأثیر کلامشان سطحى و زودگذر است و هرگز مبدأ تحوّل و حرکت‏هاى عمیق و ماندگار در دیگران نخواهد شد. انسان‏هاى خودساخته، مهذّب، وارسته و الهى، صرف‏نظر از سخن و فعّالیّت‏ها، وجودشان براى دیگران آثار وضعى مثبت دارد. روح پاک و نیرومند آنها همچون مغناطیسى است که بدون سروصدا و تقلاّ، بُراده‏هاى پراکنده‏ى آهن را به‏صورت طیف منظّمى سامان مى‏دهد. آیات و احادیث فراوانى حکایت از برکات وجودى اولیاى خدا و شخصیّت‏هاى ربّانى براى محیط خود دارد. مصداق کامل این حقیقت را در اثر وجودى حجّت خدا در بقا و حیات عالم مى‏توان یافت. همچنین اثر وجودى حجّت خدا در اصلاح و تکمیل نفوس را در احادیثى مى‏توان دید که حکایت از این دارند که حجّت خدا پس از ظهور، دست خود را بر سر مردم مى‏نهد و به بیان دیگر، آنها را در پرتو فیض معنوى خود که از طریق دستانش به آنها منتقل مى‏کند، قرار مى‏دهد و در نتیجه‏ى آن، افکار آنها متمرکز و آگاهى، دانایى و بردبارى ایشان به نهایت درجه‏ى کمال مى‏رسد. با توجّه به موارد فوق، صرف نظر از هدف اصلى که در فعّالیّت‏هاى اجتماعى فرد مسلمان باید مدّ نظر باشد، که همان تعالى و تقرّب خود او از طریق خدمت به دیگران است، حتّى اگر فقط به تأثیر مثبت تلاش‏ها براى جامعه بیندیشیم و آن را هدف قرار دهیم، نیل به این هدف نیز در گرو خودسازى و تهذیب و دستیابى به شخصیّتى وارسته و صالح و نفسى مهذّب و الهى است و بدون آن، توفیق در اصلاح و خدمت به جامعه دست‏نیافتنى خواهد بود. نکته‏ى دیگر اینکه شخص ناوارسته و غیرمهذّب، اگر در عرصه‏ى فعّالیّت‏هاى اجتماعى براى برافکندن استبداد، ظلم و فساد و استقرار آزادى، عدالت و صلاح، صادقانه دست به تلاش و مبارزه بزند و در عمل نیز موفّق شود مستبدّان، ظالمان و مفسدان را شکست دهد و قدرت را از آنها بازستاند، پس از اینکه خود به قدرت رسید، به‏تدریج صداقت و سلامت خویش را از دست مى‏دهد و براى حفظ و گسترش قدرت خود، به استبداد، ظلم و فساد روى مى‏آورد و خود به طاغوتى جدید تبدیل مى‏شود؛ زیرا حالت طبیعى اوّلیه‏ى انسان این است که هنگامى که خود را بى‏نیاز پنداشت، به طغیان و ستمگرى کشیده مى‏شود، مگر اینکه پیش از رسیدن به قدرت، از راه تهذیب و تزکیه‏ى نفس، خود را از شرّ طاغوت درون خویش رها کند. قرآن کریم در اشاره به همین حقیقت مى‏فرماید: اِنَّ الاِنسانَ لَیَطغَى اَن رَّأَهُ استَغنى: انسان چون خود را بى‏نیاز بیند، طغیان مى‏کند.(۱۵)  آنچه گفته شد، به‏روشنى آشکار کرد که غفلت از خودسازى و تهذیب، در اثر غرق شدن در فعّالیّت‏هاى اجتماعى، خطایى بزرگ و زیان‏بار است.  فوریّت پرداختن به خودسازى راه خودسازى و نیل به قلّه‏هاى بلند کمال انسانى بسیار طولانى است و در مقایسه با آن، فرصت عمر انسان، حتّى اگر عمر درازى باشد، بسیار اندک و کوتاه است؛ بنابراین فرصت اضافى براى هدر دادن و تلف کردن وجود ندارد. در نتیجه، حتّى لحظه‏اى را نیز نباید از دست داد و باید بى‏درنگ کار خودسازى و تهذیب را آغاز کرد و گام در راه تعالى و تکامل گذارد. آنچه گفتیم در صورت اطمینان از در پیش داشتن عمرى دراز بود. امّا همه مى‏دانیم چنین اطمینان و تضمینى وجود ندارد و چه‏بسا انسان‏هایى که قبل از رسیدن به کهنسالى، در نوجوانى، جوانى و یا میانسالى، عمرشان به پایان مى‏رسد و از کجا معلوم ما از این گروه نباشیم و پیش از رسیدن به پیرى، طومار زندگى دنیوى ما درهم پیچیده نشود. در نتیجه، چه‏بسا فرصت ما براى خودسازى و پیمودن راه تعالى و تکامل بسیار کوتاه‏تر از آن چیزى باشد که مى‏پنداریم. بنابراین فوریّت آغاز کردن خودسازى بسیار زیاد است. فرصت غنیمت است رفیقان در این چمنفردا چو برگ گل همه بر باد رفته‏ایم  علاوه بر دلایل فوق، باید توجّه داشت که هرچه از عمر فرد بگذرد و سنّ جوانى به پیرى بگراید، شخصیّت جوان که همچون مومى نرم و انعطاف‏پذیر است و با اندک نیرو و مجاهدتى، به شکل دلخواه درمى‏آید؛ به شخصیّت بزرگسالى که همچون سنگ سخت و تغییرناپذیرى است بدل مى‏شود و کوچک‏ترین دگرگونى در آن، نیازمند صرف نیرویى بسیار و تلاشى دشوار خواهد بود و این در حالى است که در سنّ جوانى، وجود شخص، سرشار از نیرو و توانایى است و با بالا رفتن سن، این نیرو و توانایى رو به افول مى‏گذارد و جاى خود را به ضعف و ناتوانى مى‏دهد. در نتیجه، جریان زمان به دو لحاظ به زیان شخص پیش مى‏رود؛ زیرا در جوانى، کار آسان‏تر و نیروى انجام آن بیشتر و در بزرگسالى و پیرى، کار دشوارتر و نیروى انجام آن کمتر است. تو که مى‏گویى که فردا، این بدانکه به هر روزى که مى‏آید زمان آن درخت بد جوان‏تر مى‏شودوین کَننده پیر و مضطر مى‏شود خاربن در قوّت و برخاستنخارکن در سستى و در کاستن خاربن هر روز و دم سخت‏ترخارکن هر روز زار و خشک‏تر او جوان‏تر مى‏شود تو پیرترزود باش و روزگار خود مبر با توجّه به آنچه گفتیم، مسلّم شد که کار خودسازى را باید هرچه سریع‏تر آغاز کرد و با امروز و فردا کردن، فرصت را از دست نداد و کار را بر خود دشوار نکرد. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله دراین‏باره مى‏فرمایند: اَلفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ: فرصت‏ها همچون عبور ابرها مى‏گذرد.(۱۶) راه خودسازى برخى به گمان خودسازى، به وادى علم و حکمت رو مى‏آورند و عمرى را به فراگیرى علوم و اصطلاحات سپرى مى‏کنند و در پایان راه زندگى، جز ذهنى انباشته از علوم و اصطلاحات، چیزى نصیبشان نخواهد بود و وجودشان از ارزش‏هاى متعالى انسانى و کمالات والاى الهى بى‏بهره خواهد بود. قرآن کریم اینان را به چهارپایانى تشبیه نموده است که کتاب‏هاى فراوانى را بر پشت خود حمل مى‏کنند، امّا بهره‏اى از آن کتب نصیبشان نیست. مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوریةَ ثُمَّ لَم یَحمِلُوها کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ اَسفاراً: مثال کسانى که دانش تورات را حاملند، امّا حقایق و ارزش‏هاى آن را حامل نیستند، همچون الاغى است که کتاب‏هایى را حمل مى‏کند.(۱۷) پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى‏فرمایند: مَن تَعَلَّمَ العِلمَ وَ لَم یَعمَل بِما فیهِ حَشَرَهُ اللَّهُ یَومَ القِیامَةِ اَعمى: هر که علم بیاموزد و به آنچه در آن است عمل نکند، در روز قیامت خداوند او را کور محشور مى‏کند.(۱۸)  در مسیر خودسازى آنچه شخص باید در پى آن باشد، دارا شدن حقایق الهى و ارزش‏هاى متعالى انسانى است و نه صرفاً دانا شدن به آنها. دانستنى ارزشمند است که مقدّمه‏ى داشتن و واجدیّت باشد و علمى مطلوب است که شخص را به معلوم برساند. راه دارا شدن حقایق و ارزش‏هاى فوق، عرفان عملى و سلوک عارفانه است. عالم و حکیم دانایند و عارف داراست. لذا براى رسیدن به کمال و سعادت حقیقى، راهى جز سلوک عارفانه وجود ندارد. هدف بعثت انبیا علیهم السلام نیز چیزى جز گشودن و نشان دادن این راه و رهبرى و هدایت بشر براى این سلوک و نیل به کمالات و سعادات ناشى از آن، و به بیان دیگر، تبدیل شدن انسان بالقوّه به انسان بالفعل، نبوده است. عرفان ناب و راستین، عین دین و حقیقت و تمامیّت آن است و طریق حقیقى عرفان، چیزى جز راه انبیاى الهى علیهم السلام نیست و مصداق اتمّ کمال عرفانى را تنها در وجود انبیا و اولیاى الهى و در صدر آنها، پیامبر اسلام و اهل‏بیت پاک و بزرگوارش علیهم السلام باید یافت.(۱۹) عرفان اصیل، که قرآن و عترت معرّف آن و پیامبر اکرم و اهل‏بیت بزرگوارش تبلور آنند، خاستگاهى جز وحى الهى و معارف معصومین علیهم السلام ندارد. ملاک اصالت عرفان، انطباق و عدم تعارض آن با قرآن و عترت است و هر گونه تعارض، حاکى از نبود خلوص و انحرافى و بدلى بودن است. گرچه گفتیم متوقّف شدن به حفظ و اندوختن اصطلاحات و الفاظ و اشتغال به بحث‏هاى علمى و حِکمى درباره‏ى حقایق دین، به مقصدى که دین در پى تحقّق آن است نمى‏انجامد، امّا متقابلاً باید دانست که متوقّف شدن در اعمال بى‏روح عبادى و بى‏بهرگى از اسرار و مقاصد نهفته در آنها و به بیان دیگر، تقدّس خشک و بى‏بهره از معرفت نیز نمى‏تواند شخص را به قلّه‏هاى بلند کمال و تعالى برساند و ثمرى جز خسته کردن فرد، درجا زدن و محرومیّت از پیشرفت نخواهد داشت. به فرموده‏ى امیرالمؤمنین علیه السلام: اَلمُتَعَبِّدُ بَغَیرِ عِلمٍ کَحِمارِ الطّاحونَةِ یَدورُ وَ لا یَبرَحُ مِن مَکانِهِ: شخصى که خود را در عبادت به مشقّت مى‏اندازد، امّا در عبادتش معرفت وجود ندارد، همچون الاغى است که به سنگ آسیاب بسته شده است؛ به دور خود مى‏گردد و از جاى خود دور نمى‏شود.(۲۰) بنابراین از یک سو با انباشتن اطّلاعات و اصطلاحات دینى در ذهن، بدون تلاش در جهت به کار بستن و حاکم کردن آموزه‏هاى آن، و از سوى دیگر با انجام پى‏درپى عبادات بى روح و خالى از معرفت، به تعالى و کمال نمى‏توان راه یافت. نیل به این مقصود در گرو سلوک عارفانه است و سلوک عرفانى درست، چیزى جز عمل به دستورالعمل‏هاى دین همراه با درک اسرار و رموز آنها و توأم با عشق و شیفتگى نسبت به معبود نیست.  شاخصه‏هاى رویکرد سالکان به دین  گرچه همان‏گونه که گفتیم عرفان ناب همان دین است؛ امّا نحوه‏ى نگرش و پرداختن سالکان و عارفان به دین، با دیگر گروه‏هاى دین‏دار، از قبیل متشرّعان، مقدّس‏مآبان و زاهدان، متفاوت است. سالکان در رویکرد به دین، بلندهمّتند و به بهره‏ى نازل و اندک از دین راضى نمى‏شوند و بسنده نمى‏کنند و با اهتمام و مجاهدت تمام، در پى متعالى‏ترین بهره‏مندى‏ها از دین مى‏باشند. مهمترین شاخصه‏هاى رویکرد سالکان به دین را در قالب موارد زیر مى‏توان برشمرد.  1. خداگرا بودن: گروه‏هاى متنوّعى در پرداختن به دین، در پى مقاصد دنیوى مى‏باشند. منافقان که در باطن کافر و دشمن دینند و به دروغ، در ظاهر خود را مؤمن جلوه مى‏دهند تا از خطرهایى که کافران را تهدید مى‏کند مصون بمانند و بتوانند در جامعه‏ى اسلامى نفوذ کنند و از پشت، ضربه‏ى کارى‏ترى به پیکر دین و جامعه‏ى دینى بزنند؛ متظاهران که ایمان راسخى ندارند و تنها براى مردم‏فریبى و جلب اعتماد و احترام دیگران و نیل به منافع و مطامع دنیوى، به دین‏دارى تظاهر مى‏کنند؛ مؤمنان کوته‏فکر و دون‏همّتى که تنها انتظارشان از دین، رفع مشکلات مادّى و فراهم کردن زمینه‏ى دستیابى به آرزوهاى دنیوى و در نهایت، تأمین زندگى سرشار از برکات مادّى و آرامش و آسایش دنیوى است؛ و کارکردگرایان که بدون اینکه براى واقعیّت خارجى داشتن معتقَدات دینى اهمّیّتى قائل باشند و خود را درگیر بحث‏هاى کلامى و فلسفى وجود خدا، قیامت، ملکوت و ملکوتیان کنند، صِرف باور داشتن به این امور را مفید مى‏دانند و داشتن عقاید و احساس‏هاى دینى را توصیه مى‏کنند؛ زیرا آن را موجب آرامش روحى شخص در شرایط خطر، مایه‏ى احساس برخوردار بودن از یک حمایت و نقطه‏ى اتّکاى قوى و در نتیجه، باعث ضعف نشان ندادن و از پاى درنیامدن شخص در برابر مشکلات شدید، حوادث مهیب و موقعیّت‏هاى تهدیدکننده، سبب پایبند ماندن شخص به اصول اخلاقى، پاکى و صداقت در خلوت و تنهایى و به هنگام نبود نظارت‏هاى بیرونى، و موجب ظلم و تعدّى نکردن او به دیگران در وضعیّتى که در مسند قدرت قرار دارد و خود را از دسترس آنها خارج و از اعتراض و تعرّض و واکنش در برابر ظلم‏هایش در امان مى‏بیند؛ مى‏دانند. تمامى گروه‏هاى فوق، اعم از منافقان، متظاهران، متدیّنان کوته‏فکر و دون‏همّت و کارکردگرایان، در رویکرد به دین، دنیاگرا مى‏باشند. گروه دیگرى از مؤمنان، با انگیزه‏ى درامان ماندن از سختى‏ها و عذاب‏ها، و نیل به راحتى‏ها و نعمت‏هاى اخروى، به دین روى مى‏آورند. اینان در رویکردشان به دین، آخرت‏گرا مى‏باشند.  امّا عارفان و سالکان، در رویکرد به دین، خداگرا مى‏باشند؛ به این معنى که انگیزه‏ى آنها در روى آوردن و پرداختن به دین، تنها این است که بنده‏ى مؤدّبى در پیشگاه پروردگار باشند و به وظایف عبودیّت و بندگى خود، به‏شایستگى رفتار کنند.  بر همین اساس، امیرالمؤمنین علیه السلام به خداوند عرضه مى‏دارند: وَجَدتُکَ اَهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُکَ: تو را سزاوار عبادت شدن یافتم، لذا راه بندگى‏ات را در پیش گرفتم.(۲۱) همین‏طور آن حضرت درباره‏ى عبادت آزادگان مى‏فرمایند: قَومٌ عَبَدوا اللَّهَ شُکراً فَتِلکَ عِبادَةُ الاَحرارِ: گروهى تنها در مقام سپاس، خدا را عبادت و بندگى مى‏کنند و آن عبادت آزادگان است.(۲۲)   2. عاشقانه بودن: اشخاصى که به دین روى آورده و به انجام دستورهاى دینى تن داده‏اند، به دو گروه صابران و عاشقان قابل تقسیم مى‏باشند. صابران کسانى‏اند که تکالیف دینى براى آنها تلخ و سخت است و با اکراه و تلخى، انجام آنها را متحمّل مى‏شوند. صابران خود به دو گروه تقسیم مى‏شوند. نخست راهبان و خائفان، که نه به خدایى که دستورات دینى را صادر کرده است علاقه و محبّتى دارند و نه فایده و ثمرى در اجراى دستورات مزبور مى‏بینند، بلکه تنها از ترس پیامدهاى تلخ دنیوى و اخروى تخلّف از فرامین الهى و براى دچار نشدن به آن، تن به طاعت و عبادت مى‏دهند. دوم تاجران، اجیران و طامعان، که گرچه ایشان نیز علاقه و محبّتى به خدا در قلبشان نیست، امّا به منافع و ثمراتى که اجراى دستورات دینى در پى دارد آگاهى یافته‏اند و لذا به طمع نیل به تبعات شیرین دنیوى و اخروى یا دستیابى به کشف وکرامات و قدرت‏هاى روحى، سر به راه دین نهاده‏اند و از دستورات آن پیروى مى‏کنند. امّا عارفان و سالکان، نه به پیامدهاى تلخ تمرّد از دین توجّه دارند و نه به ثمرات شیرین اطاعت از دین اعتنایى مى‏کنند و نه انجام تکالیف دینى در نظرشان تلخ و دشوار است. اینان صرفاً به دلیل محبّت و عشقى که به خدا دارند و اینکه به مقتضاى آن محبّت و عشق، درصدد خشنود ساختن محبوب و کسب رضایت خاطر معشوق خویشند، نه تلخ‏کامانه و از سر ناچارى، بلکه مشتاقانه، به استقبال اوامر الهى مى‏روند و دستورهاى دین را به شیرینى و گوارایى پذیرا مى‏شوند و از انجام آنها لذّت مى‏برند. امام صادق علیه السلام در توصیف این گروه مى‏فرمایند: قَومٌ عَبَدوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلکَ عِبادَةُ الاَحرارِ وَ هِىَ اَفضَلُ العِبادَةِ: گروهى خداى عزّوجلّ رابه دلیل محبّت و عشقى که به او دارند بندگى مى‏کنند، این عبادت آزادگان و برترین عبادت‏هاست.(۲۳) و در بیان انگیزه‏ى خود در انجام عبادت مى‏فرمایند: وَلکِنّى اَعبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَتِلکَ عِبادَةُ الکِرامِ: امّا من به دلیل عشق به خداوند عزّوجلّ، او را عبادت مى‏کنم و این عبادت بزرگواران است.(۲۴) امام باقر علیه السلام بر اساس همین رویکرد مى‏فرمایند: هَلِ الدّینُ اِلاَّ الحُبُّ؟ ... اَلدّینُ هُوَ الحُبُّ وَ الحُبُّ هُوَ الدّینُ: آیا دین چیزى جز محبّت و عشق است؟ ... دین همان محبّت و عشق، و محبّت و عشق همان دین است.(۲۵)  3. متعمّقانه بودن: قرآن کریم و احادیث معصومین علیهم السلام، که اصلى‏ترین منابع معارف دین مى‏باشند، به مفهوم ظاهرى و اوّلیّه‏اى که از آنها استنباط مى‏گردد خلاصه نمى‏شوند، بلکه اسرار و رموز و ژرفا و بطونى بى‏انتها دارند. امیرالمؤمنین علیه السلام درباره‏ى قرآن کریم مى‏فرمایند: ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ: ظاهرش زیبا و درونش پرژرفاست.(۲۶) امام صادق علیه السلام نیز مى‏فرمایند: کِتابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلى اَربَعَةِ اَشیاءٍ، عَلَى العِبارَةِ وَ الاِشارَةِ وَ اللَّطائِفِ وَ الحَقائِقِ. فَالعِبارَةُ ِلالعَوامِ وَ الاِشارَةُ لِلخَواصِّ وَ اللَّطائِفُ لِلاَولیاءِ وَ الحَقائِقُ لِلاَنبیاءِ: کتاب خداوند عزّوجلّ بر چهار قسم است، عبارت، اشاره، لطایف و حقایق. عبارت آن براى عوام، اشاره‏ى آن براى خواص، لطایف آن براى اولیا و حقایق آن براى انبیاست.(۲۷) پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله نیز مى‏فرمایند: اِنَّ لِلقُرانِ ظَهرَاً وَ بَطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً اِلى سَبعَةِ اَبطُنِ: هر آینه براى قرآن، ظاهرى و باطنى است و براى باطن آن نیز باطنى است، تا هفت بطن.(۲۸) امام باقر علیه السلام مى‏فرمایند: ظَهرُهُ تَنزیلُهُ وَ بَطنُهُ تَأویلُهُ: ظاهر قرآن همان مفاهیم و عبارات نازل شده‏ى آن و بطن آن تأویل آن است.(۲۹) امام سجّاد علیه السلام مى‏فرمایند: اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ اَنَّهُ یَکونُ فى آخِرِ الزَّمانِ اَقوامٌ مُتَعَمِّقوُنَ، فَاَنزَلَ اللَّهُ تَعالى »قُل هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ« وَ الآیاتَ مِن سورَةِ الحَدیدِ اِلى قَولِهِ »وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدورِ«: خداى عزّوجلّ مى‏دانست در آخرالزّمان مردمانى ژرف‏کاو و موشکاف خواهند آمد، به همین دلیل سوره‏ى »قُل هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ« و آیات سوره‏ى حدید تا »وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدورِ« را نازل کرد.(۳۰) آنچه در مورد آیات قرآن مشاهده شد، در مورد سخنان معصومین علیهم السلام نیز در احادیث خود آن بزرگواران مطرح شده است. سالکان و عارفان، در عرصه‏ى شناخت دین، به درک سطحى و ظاهرى بسنده نمى‏کنند و متعمّقانه و ژرف‏کاوانه در پى دستیابى به اسرار، بطون، تأویل و رموز آن مى‏باشند.  4. علم موهبتى و لدنّى خواهانه بودن: علم و دانایى دو نوع است. یکى آنکه از راه تحصیل، مطالعه، تفکّر و تحقیق به دست مى‏آید و به آن علم اکتسابى گفته مى‏شود. دیگرى علمى که نیل به آن در گرو درس‏آموزى از دانشمندان، مطالعه‏ى کتاب‏ها و تفکّر و تحقیق نیست؛ بلکه خداوند آن را از راه الهام باطنى، به شخص عطا مى‏کند و چشمه‏هاى آن علوم و معارف، از قلب شخص به زبانش جارى مى‏شود. به این نوع از علم و دانایى، علم موهبتى یا لدنّى گفته مى‏شود.  پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى‏فرمایند: مَن اَخلَصَ ِللَّهِ اَربَعینَ یَوماً، فَجَّرَ اللَّهُ یَنابیعَ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ: هرکس چهل روز وجود خود را براى خدا خالص کرد، خداوند چشمه‏هاى حکمت را از قلبش بر زبانش شکافته و جارى مى‏کند.(۳۱) همچنین آن حضرت مى‏فرمایند: جاهِدوا اَنفُسَکُم عَلى شَهَواتِکُم تَحِلُّ قُلوبَکُمُ الحِکمَةَ: با تمایلات و خواهش‏هاى نفسانى خود مبارزه کنید تا حکمت در دل‏هایتان جاى گیرد.(۳۲) و نیز مى‏فرمایند: مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ، وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم یَعلَمُ: هر که به دانسته‏هاى خود عمل کند، خداوند علم به آنچه نمى‏داند را به او به ارث مى‏رساند.(۳۳) امیرالمؤمنین علیه السلام مى‏فرمایند: مَن زَهَّدَ فِى الدُّنیا ... عَلَّمَهُ بِغَیرِ تَعلیمٍ: هرکس در دنیا زهد و بى‏رغبتى پیشه کند ...، بدون درس‏آموزى، خداوند به او علم عنایت مى‏کند.(۳۴) آن حضرت در مورد این علم مى‏فرمایند: لَیسَ العِلمُ فِى السَّماءِ لِیُنزِلَ اِلَیکُم وَ لا فِى الاَرضِ لِیَصعَدَ لَکُم، بَل مَجبُولٌ فى قُلوبِکُم، تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ الرَّوحانِییّنَ حَتّى یَظهَرَ لَکُم: علم نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زمین است تا براى شما بالا بیاید، بلکه در قلب‏هاى شما آفریده شده است. به اخلاق روحانیان متخلّق شوید تا بر شما آشکار شود.(۳۵) امام صادق علیه السلام نیز در مورد این علم مى‏فرمایند: لَیسَ العِلمُ بالتَّعَلُّمِ. اِنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فى قَلبِ مَن یُریدُ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى اَن یَهدیَهُ: علم به درس‏آموزى نیست. علم نورى است که خداوند در قلب کسى که اراده مى‏کند هدایتش نماید، قرار مى‏دهد.(۳۶)  در قرآن کریم نیز اشارات و تصریحاتى بر وجود علم موهبتى به چشم مى‏خورد. خداوند در مورد حضرت خضر علیه السلام مى‏فرماید: عَبداً مِن عِبادِنا اتَیناهُ رَحمَةً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناهُ مِن لَدُنّا عِلماً: بنده‏اى از بندگان ما که از جانب خود رحمتى شامل حالش کرده و از نزد خویش به او علم آموخته بودیم.(۳۷) در مورد جناب لقمان علیه السلام مى‏فرماید: وَ لَقَد اتَینا لُقمانَ الحِکمَةَ: همانا به لقمان حکمت عطا کردیم.(۳۸) همچنین قرآن در بیان ثمرات تقوا مى‏فرماید: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ: تقواى الهى داشته باشید و خدا به شما علم مى‏آموزد.(۳۹) و نیز مى‏فرماید: اِن تَتَّقُوا اللَّهَ یَجعَل لَکُم فُرقاناً: اگر تقواى الهى داشته باشید، خداوند براى شما توان تشخیص حقّ از باطل قرار مى‏دهد.(۴۰)  عارفان و سالکان، ضمن نفى نکردن علوم ظاهرى و اکتسابى و در عین اقدام در جهت فراگیرى آنها، به این علوم بسنده نمى‏کنند و با آن ارضا نمى‏شوند و درصدد دستیابى به علم لدنّى و موهبتى الهى‏اند.  5. شهودطلبانه بودن: همان‏گونه که در ظاهر وجود انسان حواسّى است که ظاهر عالَم را با آنها ادراک مى‏کند، در باطن انسان نیز حواسّ مشابهى وجود دارد که به‏وسیله‏ى آنها مى‏توان باطن عالَم را ادراک کرد؛(۴۱) امّا در اکثر افراد حواسّ باطنى غیرفعّال است، لذا نمى‏توانند ملکوت و باطن عالَم را ادراک کنند و چه‏بسا تصوّرشان از عالَم، به ظواهرى که با حواسّ ظاهرى خود ادراک مى‏کنند، محدود مى‏باشد و از اینکه عالَم، باطن و ملکوتى دارد بى‏خبرند.(۴۲) علّت غیرفعّال بودن حواسّ باطنى در اغلب اشخاص، به خواب رفتن باطن آنهاست. از راه قطع دلبستگى به دنیا، که از آن به موت تعبیر مى‏شود، و از طریق پرهیزگارى، اجتناب از گناهان، آلودگى‏ها و لذّت‏طلبى‏هاى جسمانى و نفسانى و رهیدن از دام وسوسه‏هاى شیطانى، به یُمن قوّت ایمان و یقین قلبى، بیدارى باطنى حاصل مى‏شود. با بیدارى باطنى، حواسّ باطنى فعّال مى‏شود و چشم، گوش، ذائقه، شامّه و لامسه‏ى باطن امکان مى‏یابد باطن امور و اشیاء را ادراک کند. به دیده شدن ظواهر اشیاء به‏وسیله‏ى چشم بدن، مشاهده، و به دیده شدن باطن آنها به‏وسیله‏ى چشم باطن، که همان چشم دل یا چشم روح است، شهود گفته مى‏شود. در موارد بسیارى نیز تعبیر شهود براى هر نوع ادراک باطنى، اعم از دیدن، شنیدن، استشمام کردن، چشیدن و لمس کردن باطنى به‏کار مى‏رود. گرچه مى‏توان به یارى استدلال‏هاى عقلى، فلسفى و یا کلامى و به کمک دلایل نقلى قرآنى و روایى، تا حدودى حقایق ملکوتى را شناخت و به وجود و ویژگى‏هایشان پى‏برد، امّا شهود آنها با حواسّ باطنى، بسیار فراتر، استوارتر، اطمینان‏بخش‏تر و ارزشمندتر از درک مفهومى آنها به‏وسیله‏ى عقل و اندیشه است.  سالکان و عارفان، گرچه آموختن علوم و معارف ظاهرى را نفى نمى‏کنند و خود نیز به فراگیرى آن مى‏پردازند، امّا این شناخت‏هاى عقلى و علمى، آنها را ارضا نمى‏کند و در پى شهود حقایق عالم هستى‏اند. آنها به این اکتفا نمى‏کنند که از طریق عقل و نقل دریابند که خدا و قیامتى وجود دارد و عالَم، ملکوت و باطنى دارد و ملکوتیان و ارواح انبیا و اولیا حاضر و ناظرند. آنها طالب تجربه‏هاى عارفانه و شهود این حقایق عالَم وجودند. گوشم شنید قصّه‏ى ایمان و مست شدکو قِسم چشم؟ دیدن ایمانم آرزوست  6. تمامیّت‏گرا بودن: رویکرد سالکان و عارفان به دین به لحاظهاى گوناگون، تمامیّت‏گراست. اگر بهره‏مندى از دین را به سه مرتبه‏ى اسلام، به معنى انطباق ظاهر فرد با ظواهر دینى، ایمان، به معنى گرایش و پذیرش قلبى حقایق و تعالیم دین، و ایقان، به معنى باور مستحکم و خدشه‏ناپذیر قلبى حقایق و تعالیم دین، تقسیم کنیم؛ سالکان و عارفان طالب بهره‏مندى از دین در سرحدّ نهایى کمال، یعنى نیل به مرتبه‏ى یقین یا ایقانند. به لحاظ دیگر، اگر دین‏دارى را در قالب سیر الى اللَّه، در چهار مرحله‏ى اسلام، ایمان، هجرت و جهاد، و در سه سطح اصغر، اکبر و اعظم طبقه‏بندى کنیم و در نتیجه، مدارج تدیّن در این سیر به دوازده مرتبه‏ى اسلام اصغر، ایمان اصغر، هجرت صغرى و جهاد اصغر؛ اسلام اکبر، ایمان اکبر، هجرت کبرى و جهاد اکبر؛ و اسلام اعظم، ایمان اعظم، هجرت عظمى و جهاد اعظم تقسیم شود؛(۴۳) سالکان و عارفان، طالب طىّ تمامى مدارج مزبور و برخوردارى از همه‏ى ارزش‏هاى مراتب دوازده‏گانه‏ى دین در سیر خود به سوى حضرت حق مى‏باشند. به عبارت دیگر، دین همچون هر چیز دیگر، داراى اسم، وصف و ذات است. به‏عنوان مثال، اگر سیبى را در نظر بگیریم، حروف »س«، »ى« و »ب« اسم آن را تشکیل مى‏دهند. تمامى کتاب‏هایى که در عرصه‏ى کشاورزى، علوم تغذیه و پزشکى، بر اساس مطالعات علمى در زمینه‏ى انواع، روش پرورش و خواصّ غذایى و طبّى سیب نگاشته شده‏اند، وصف سیب است. امّا خود سیب غیر از اسم و وصف آن است. تکرار نام سیب و یا مطالعه و فراگیرى مطالبى که در وصف سیب نوشته شده است، هیچ یک انسان را از خواصّ غذایى و طبّى سیب بهره‏مند نمى‏کند، بلکه خوردن خود سیب است که چنان آثار و خواصّى براى انسان دارد. دین نیز اسمى دارد که همان نام و ظاهر مسلمانى است. وصفى دارد که تمام علوم عقلى و نقلى در زمینه‏ى معارف اسلامى است. امّا نام و ظواهر مسلمانى و نیز انباشتن ذهن از علوم و اصطلاحات دینى، غیر از ذات و خود دین است. آنچه اثربخش و مایه‏ى رستگارى، کمال، سعادت و تعالى انسان مى‏شود، ذات دین است، نه اسم یا وصف آن. سالکان و عارفان به نام و ظواهر مسلمانى و به معلومات و اطّلاعات دینى بسنده نمى‏کنند و در پى آنند که ذات دین بر تمامى ذرّات و ابعاد وجودشان حاکم شود و نهال دین در وجودشان به ثمر بنشیند. از جنبه‏ى دیگر، دین داراى احکام و دستورات ظاهرى، اخلاق و روحّیات معنوى، و مقامات و حالات باطنى، و به تعبیر دیگر، شریعت، طریقت و حقیقت است. گروهى از دینداران با افراط در پرداختن به یک حوزه، عملاً از سایر حوزه‏هاى دین بازمانده و محروم شده‏اند. گروه دیگرى از دینداران، همچون برخى از صوفیان، حوزه‏هاى سه‏گانه‏ى مزبور را همچون مراتبى پنداشته‏اند که به ترتیب باید طى شود و با رسیدن به مرتبه‏ى بالاتر، فرد از مرتبه‏ى پیشین و مراعات مقتضیات آن بى‏نیاز مى‏شود. یعنى افراد مبتدى ملزم به رعایت شریعت، سالکان مقیّد به عمل به لوازم طریقت و بى‏نیاز از رعایت شریعت، و عارفان واصل به حقیقت، بى‏نیاز از هر دو مرتبه‏ى شریعت و طریقت و مراعات ملزومات آنها مى‏باشند. این برداشت از دین کاملاً نادرست است. مراتب سه‏گانه‏ى مزبور لازم و ملزوم هم و جدایى‏ناپذیرند. قلب واصل به حقیقت، روحیّات و اخلاقى متناسب با خود در فرد پدید مى‏آورد و آن اخلاق و روحیّات، رفتار و کردارى هماهنگ با خود را ایجاد مى‏کند. چنین فردى انسان کامل و بهره‏مند از تمامیّت دین است. سالکان و عارفان راستین، در رویکرد به دین، به این معنى نیز تمامیّت‏گرا مى‏باشند و توأمان و همزمان، شریعت، طریقت و حقیقت را طالبند. (۴۴)  شروط تضمین‏کننده‏ى سلامت و موفّقیّت در سلوک  صراط سلوک چون مو باریک و همچون شمشیر برنده است و عبور از این صراط و وصول به مقصد، مستلزم مراعات شروطى است که در صورت بى‏توجّهى به آنها، خطر لغزیدن و افتادن در ورطه‏ى ضلالت و تباهى، سالک را به‏شدّت تهدید مى‏کند. مهمترین و اساسى‏ترین شروط تضمین‏کننده‏ى سلامت و موفّقیّت سلوک و نیل به مقصود را مى‏توان در قالب سه عنوان زیر تشریح کرد. 1. علم و آگاهى به حقایق و معارف دینى: نخستین امرى که سالک براى مصونیّت از خطا در سلوک و مبتلا شدن به ضلالت و گمراهى بدان نیازمند است، شناخت عمیق و دقیق حقایق و معارف دینى است. این حقایق و معارف شامل عقاید اسلامى و دستورالعمل‏هاى اخلاقى و فقهى دین، در تمام عرصه‏هاى فردى و اجتماعى، مادّى و معنوى، ظاهرى و باطنى و عبادى مى‏شود. علّت اصلى گمراهى بسیارى از کسانى که در سلوک عرفانى به بیراهه رفته‏اند، ناآگاهى، بى‏اطّلاعى و بسنده کردن به درک عوامانه و آمیخته با حدس و گمان و خرافه، از آموزه‏هاى دین بوده است. امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل، که از اصحاب سرّ آن حضرت بود، مى‏فرمایند: یا کُمَیلُ ما مِن حَرَکَةٍ اِلاّ وَ اَنتَ مُحتاجٌ فیها اِلى مَعرِفَةٍ: اى کمیل! هیچ حرکتى نیست مگر اینکه در آن به معرفتى نیازمندى.(۴۵) پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى‏فرمایند: مَن عَمِلَ عَلى غَیرِ عِلمٍ کانَ ما یُفسِدُ اَکثَرَ مِمّا یُصلِحُ: هرکس بر مبنایى جز علم و دانایى دست به عمل زند، آنچه را تباه مى‏کند بیش از آن چیزى است که اصلاح مى‏کند.(۴۶) امام صادق علیه السلام نیز در بیان عواقب طىّ طریق بدون بصیرت و معرفت مى‏فرمایند: اَلعامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةٍ کَالسّائِرِ عَلى غَیرِ الطَّریقِ، لا یَزیدُهُ سُرعَةُ السَّیرِ اِلاّ بُعداً: کسى که بدون بصیرت و شناخت دست به کار مى‏شود، همچون کسى است که در بیراهه راه مى‏سپارد، که سریع‏تر راه سپردن او ثمرى جز دور شدن بیشتر از مقصد، نخواهد داشت.(۴۷)  آنچه در این زمینه بسیار اهمّیّت دارد مرجعى است که شخص از آن کسب علم و آگاهى مى‏کند. زیرا اگر مرجع از صلاحیّت لازم برخوردار نباشد، آموخته‏هاى شخص اصالت و صحّت کامل نخواهد داشت و چه‏بسا همین علم و آگاهى، سبب گمراهى و بیراهه رفتن او شود. با توجّه به دلایل فراوان عقلى، قرآنى و روایى که در کلام شیعى، در مبحث امامت مطرح است، تنها مرجع بدون‏خطا و کاستى‏ناپذیر در عرصه‏ى معرفت و شناخت دین، پیامبر اکرم و اهل‏بیت معصوم او علیهم السلام مى‏باشند. بنابراین تنها، شناختى از معارف و حقایق دینى بى‏عیب و نقص و تضمین‏کننده‏ى سلامت در سلوک است که از محضر و مکتب این بزرگواران کسب شده باشد. امام باقر علیه السلام درباره‏ى حسن بصرى، که یکى از بزرگان تصوّف در عصر ایشان بود، فرمودند: فَلیَذهَبِ الحَسَنُ یَمیناً وَ شِمالاً، لا یُوجَدُ العِلمُ اِلاّ عِندَ اَهلِ بَیتٍ نَزَلَ عَلَیهِم جَبرَئیلُ: حسن بصرى به جانب راست یا چپ عالم برود؛ علم راستین جز نزد خاندانى که جبرئیل بر آنها فرود مى‏آید یافت نمى‏شود.(۴۸) همچنین آن حضرت به دو تن از فقیهان غیرشیعى عصر خود به نام‏هاى سلمة بن کهیل و حکم بن عتیبه فرمودند: شَرِّقا و غَرِّبا. لَن تَجِدا عِلماً صَحیحاً اِلاّ شَیئاً یَخرُجُ مِن عِندِنا اَهلَ البَیتِ: به شرق و غرب عالم بروید. هرگز علم صحیحى جز آنچه از نزد ما اهل‏بیت بیرون آمده است نخواهید یافت.(۴۹) بر همین اساس، آن حضرت فرمودند: اِنَّهُ لَیسَ عِندَ اَحَدٍ مِنَ النّاسِ حَقٌّ وَ لا صَوابٌ اِلاّ شَى‏ءٌ اَخَذُوهُ مِنّا اَهلَ البَیتِ: نزد احدى از مردم مطلب حقّ و درستى جز آنچه از ما اهل‏بیت گرفته‏اند وجود ندارد.(۵۰) و نیز فرمودند: فَکُلُّ ما لَم یَخرُجُ مِن هذَا البَیتِ وَ هُوَ باطلٌ: هر آنچه از این خانه بیرون نیامده باشد باطل است.(۵۱) حقیقت فوق سبب شد که ائمّه علیهم السلام شیعیان خود را از مراجعه به غیر اهل‏بیت و پرورش‏یافتگان این مکتب به‏شدّت منع کنند. چنانچه امام کاظم علیه السلام فرمودند: لا تَأخُذَنَّ مَعالِمَ دینِکَ عَن غَیرِ شیعَتِنا: معارف دین خود را جز از شیعیان ما مگیر.(۵۲) امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: کَذَبَ مَن زَعَمَ اَنَّهُ مِن شیعَتِنا وَ هُوَ مُتَمَسِّکٌ بِعُروَةِ غَیرِنا: آن کس که مى‏پندارد از شیعیان ماست در حالى که به ریسمانى غیر ما تمسّک مى‏جوید، در دعوى تشیّع خود صادق نیست.(۵۳) بر اساس آنچه گفته شد، امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل فرمودند: یا کُمَیلُ لا تَأخُذ اِلاّ عَنّا تَکُن مِنّا: جز از ما مگیر تا از ما باشى.(۵۴)  2. صدق و اخلاص: دومین امرى که لازمه‏ى سلامت در سلوک و نیل به کعبه‏ى مقصود است، صدق و اخلاص در سلوک مى‏باشد. به این معنى که شخص در طىّ طریق باید از هر گونه اغراض نفسانى خالى باشد. نه مطامع دنیوى، از قبیل کسب مال یا جلب احترام دیگران، نه مقاصد اخروى، همچون آسانى جان دادن یا آسایش در عالم قبر و برزخ، یا مصونیّت از سختى حساب اخروى و محکوم نشدن به عِقاب دوزخى و یا دستیابى به نعمت‏ها و لذّت‏هاى بهشتى، و نه حتّى نایل شدن به کشف و کرامات و مقامات و کمالات روحى و معنوى، هیچ یک انگیزاننده‏ى او در گام نهادن در صراط سلوک نباشد. بلکه باید صرفاً به قصد اینکه بنده‏اى مؤدّب براى پروردگار خود باشد و به وظایف بندگى به‏شایستگى عمل کند، قدم در مسیر سلوک گذارد و انتظار هیچ پاداشى در قبال آنچه انجام مى‏دهد نداشته باشد. قرآن کریم در این زمینه مى‏فرماید: وَ الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدیَنَّهُم سُبُلَنا وَ اِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الُمحسِنینَ: کسانى را که در راه ما مجاهدت مى‏کنند، یقیناً به راه‏هایمان هدایتشان مى‏کنیم و خداوند قطعاً با نیکوکاران است.(۵۵) تأکیدهاى مکرّرى که در این آیه دیده مى‏شود و هدایت به معناى ایصال الى المطلوب و نه ارائه‏ى طریق، را تضمین مى‏کند، همه در گرو فقط براى خدا انجام شدن مجاهدت بنده است. بنابراین در صورت خالصانه گام برداشتن در طریق، نیل به مقصد قطعى و تضمین شده است. همچنین قرآن کریم در مورد کسانى که آرزومند لقاء اللَّه مى‏باشند و به دیدار پروردگار خود امید بسته‏اند، مى‏فرماید: فَمَن کانَ یَرجُو لِقاءَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً: هرکس امید به دیدار پروردگارش بسته است، باید عمل صالح انجام دهد و احدى را در عبادت و بندگى پروردگارش شریک نکند.(۵۶) بر اساس این آیه‏ى شریفه، تنها کسانى توفیق نیل به لقاء اللَّه نصیبشان مى‏شود که در اعمال صالحى که در مسیر بندگى پروردگار انجام مى‏دهند، احدى، از جمله خودشان را شریک نکنند. آن کس که از رهگذر طاعت، عبادت و بندگى و مجاهدت خود در پى رسیدن به سود و منفعتى است، تنها براى خدا بندگى نکرده است، بلکه در کارى که انجام داده، خود را شریک پروردگار کرده است.  صداقت در سلوک به این معنى است که سالک به‏راستى قصدى جز اداى وظایف بندگى و مراعات ادب در پیشگاه پروردگار نداشته باشد و در حالى که تظاهر به اخلاص مى‏کند، در باطن، چشم به منافع و آثار دنیوى و اخروى عمل خود ندوخته باشد. آنچه مى‏تواند زمینه‏ساز صدق و اخلاص مورد نظر باشد، معرفت و محبّت است. زیرا اولاً عمل خالص تنها از دو کس سر مى‏زند. یکى شخص غنىّ‏یى که غنایش مطلق است و در نتیجه، نیازى ندارد تا براى تأمین آن، کارى انجام دهد. دیگرى شخص فقیرى که فقرش مطلق و رفع‏ناشدنى است و در نتیجه، هیچ چیز نمى‏تواند فقر او را برطرف کند تا به خاطر آن دست به کارى زند. خداى متعال غنىّ مطلق است و لذا در کار خود کاملاً فارغ از هر گونه قصد و غرض سودجویانه است. بنده‏اى هم که به فقر مطلق خود پى‏برَد و متوجّه شود که فقر ذاتى او با هیچ چیز رفع نمى‏شود، در کارش خالى از قصد و غرض مى‏گردد. قرآن کریم در مقام بیان فقر مطلق عبد و غناى مطلق خداوند مى‏فرماید: یا اَیُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلىَ اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الغَنىُّ الحَمیدُ: اى مردم! شما فقیران به خدایید و خداوند همان غنىّ ستودنى است.(۵۷) از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله روایت شده است که فرمودند: اَلفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِى الدّارَینِ: فقر در دنیا و آخرت مایه‏ى سیه‏رویى )مخلوق( است.(۵۸) یعنى فقر ذاتى مخلوق و ممکن الوجود، نه در دنیا و نه در آخرت رفع‏شدنى نیست. سیه‏رویى ز ممکن در دو عالمجدا هرگز نشد اللَّهُ اَعلَم معرفت نسبت به این حقیقت سبب مى‏شود عبد در عمل خود از شائبه‏ى هر گونه قصد و غرض منفعت‏جویانه خالى و خالص شود. ثانیاً آنچه مى‏تواند منشاء عمل خالص شود محبّت و عشق است؛ زیرا عاشق جز معشوق هیچ چیز، از جمله خود را نمى‏بیند و هنگامى که خود را ندید، اینکه از رهگذر اعمال خود در پى کسب سودى براى خویش باشد، منتفى خواهد بود. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى‏فرمایند: حُبُّکَ لِلشَّى‏ءِ یُعمى وَ یُصِمُّ: محبّت تو نسبت به چیزى تو را کور و کر مى‏کند.(۵۹) یعنى محب از دیدن غیر محبوب، کور و از شنیدن صداى غیر او، کر مى‏شود. در نتیجه، محبّ، خود را نیز نمى‏بیند. چنان پرشد فضاى سینه از دوستکه یاد خویش گم شد از ضمیرم جز اهل محبّت و عشق، همه‏ى خلق تاجرند و کاسب‏کارانه عمل مى‏کنند. گروهى در کارهاى خود در پى سود و منفعت دنیوى، گروهى به‏دنبال بهره و پاداش اخروى و جمعى نیز در پى کرامات و مقامات معنویند. امّا اهل عشق و محبّت، جز معشوق چیزى نمى‏بینند و جز رضاى محبوب چیزى نمى‏طلبند. بنابراین کسانى که در جذبه‏ى محبّت و عشق الهى قرار مى‏گیرند، از شائبه‏ى هر گونه قصد و غرض نفسانى مبرّا و منزّه مى‏شوند و در اعمال و عبادات خود جز رضایت حضرت حق، چیزى را نمى‏جویند. معرفت به فقر مطلق ذاتى خود و محبّت به پروردگار جمیل خویش، دو گوهرى مى‏باشند که سالک را به صدق و اخلاص مى‏رسانند و صدق و اخلاص، مصونیّت او را از بیراهه رفتن و یا در میانه‏ى راه ماندن تضمین مى‏کند. 3. راهبر و مربّى ذى‏صلاح: سومین چیزى که تضمین‏کننده‏ى سلامت سلوک و نیل به مقصد و مقصود است، بهره‏مندى از راهبر و مربّى ذى‏صلاح است. بدون بهره‏گیرى از راهنمایى‏ها و دستگیرى‏هاى چنین مربّى و راهبرى، بر اساس حدس و گمان و به اتّکاى دانسته‏هاى ناقص و آمیخته به خطاى خود، گام در صراط سلوک نهادن، سالک را به‏صورت جدّى در معرض خطر گمراهى و یا در میانه‏ى راه ماندن و به مقصد نرسیدن قرار مى‏دهد. امام باقر علیه السلام در زمینه‏ى نیاز به راهبر و راهنما در پیمودن راه آسمان معنا مى‏فرمایند: یَخرُجُ اَحَدُکُم فَراسِخَ فَیَطلُبُ لِنَفسِهِ دَلیلاً وَ اَنتَ بِطُرُقِ السَّماءِ اَجهَلُ مِنکَ بِطُرُقِ الاَرضِ فَاطلُب لِنَفسِکَ دَلیلاً: یکى از شما براى رفتن به چند فرسخى، از خانه‏ى خود بیرون مى‏آید و در پى راهنمایى براى خود برمى‏آید و تو به راه‏هاى آسمان )معنا( به مراتب از راه‏هاى زمین ناآگاه‏ترى، پس براى خود به‏دنبال دلیل راه و راهنمایى باش.(۶۰) امام سجّاد علیه السلام در بیان خطر بى راهنما طىّ طریق کردن مى‏فرمایند: هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُهُ: کسى که حکیمى نداشته باشد تا او را ارشاد و راهنمایى کند، هلاک مى‏شود.(۶۱) قطع این مرحله بى‏همرهى خضر مکنظلمات است بترس از خطر گمراهى در سلوک دو گونه استاد قابل تصوّر است. یکى استاد عام، که هر موعظه‏گر و راهنماى شایسته‏ایست که انسان را به تأمّل وامى‏دارد، او را از غفلت رها و به خدا و ارزش‏هاى الهى متوجّه مى‏کند، در پالایش روح و تزکیه‏ى نفس مددش مى‏رساند و روح خداخواهى و خداجویى را در او تقویت مى‏کند. استاد عام ممکن است شخصى اهل معنا و یا حتّى نوشته و کتابى معنوى باشد. دیگرى استاد خاص، که سالک به مقصد رسیده و عارف کاملى است که سالک زیر نظر او راه عرفان را مى‏پیماید و طبق دستورالعمل‏هاى او رفتار مى‏کند و با بهره‏مندى از فیوضات و امدادهاى باطنى او منازل سلوک را تا مقصد، یکى پس از دیگرى طى مى‏کند. دستیابى به استاد عام کار چندان دشوارى نیست. غالباً اشخاص در مسیر زندگى خود با افرادى مواجه مى‏شوند که سخنان و حالات دلنشین و سازنده دارند. چنین استاد عامى ممکن است یکى از بستگان، یک دوست یا همکلاسى، یک معلّم یا استاد، یک روحانى یا واعظ، و یا کاسب محل و یا همکار ادارى باشد که فرد با او در ارتباط است و سخنان، حالات و رفتارهایش بر او تأثیر مثبت مى‏گذارد و رابطه‏ى او را با خدا صمیمى، نزدیک و محکم‏تر و یا پایبندى او را به اخلاق و پایدارى او را در عمل به احکام دین مستحکم‏تر مى‏کند.  اگر شخص از همان استاد عام که خدا در سر راهش قرار داده است، صادقانه بهره ببرد و به نصایح و راهنمایى‏هاى او به‏شایستگى عمل کند، هرگاه به‏حدّى رشد کرد که دیگر آن فرد نتواند براى ادامه‏ى راه او را راهبرى کند، خداوند فرد دیگرى را سر راه او قرار مى‏دهد تا مرحله‏ى بعدى سیر را با بهره‏گیرى از ارشادها و توصیه‏هاى او طى کند. به همین ترتیب استادهاى عام او را دست به دست مى‏دهند تا جایى که به استاد خاصّى احتیاج پیدا کند. در این مرحله نیز اگر طلب تمام‏عیار و صادقانه براى ادامه‏ى مسیر با استفاده از ارشادها و امدادهاى استاد خاص در شخص باشد، به‏نحوى که این طلب وجود او را ملتهب و عطشناکِ ملاقات و راهیابى به محضر عارف کاملى کند و قرار و آرام را از او بگیرد، خداوند به تناسب استعداد و ظرفیّت او یکى از اولیاى خود را مأمور مى‏کند تا او را تحت تربیت قرار دهد، از او دست‏گیرى کند و او را راهبرى نماید. البتّه در برخى از موارد، آن ولّى خدا بدون ملاقات و ارتباط ظاهرى، از راه باطن او را تحت تربیت مى‏گیرد و سالک با عنایات و الهامات باطنى که نصیبش مى‏شود، ادامه‏ى راه را تا مقصد طى مى‏کند، بى‏آنکه در ظاهر پیر و راهبرى او را ارشاد کرده باشد. یکى از نکاتى که در زمینه‏ى راهبرى در سلوک باید دانست، این است که کوچک نمى‏تواند بزرگ را شناسایى کند و تشخیص دهد. این بزرگ است که مى‏تواند کوچک را بشناسد و به خود راه دهد. تقلاّهاى ظاهرى سالک براى شناخت عارفان کامل و اولیاى راستین الهى، غالباً بى‏ثمر است و به نتیجه نمى‏رسد. امّا فراهم آوردن آمادگى براى بهره‏گیرى از محضر اولیا، از طریق عمل تمام‏عیار به تکالیفى که شخص از آنها آگاه است و طلب و التهاب تمام‏عیار براى راهیابى به محضر بزرگان و درخواست مضطرّانه از پیشگاه الهى، سبب مى‏شود که ولّیى از اولیاى خدا، به امر الهى، او را جذب کند، به خود راه دهد و از او دستگیرى کند. آب کم جو، تشنگى آور به دستتا بجوشد آبت از بالا و پست همان‏گونه که گفته شد، شرط راهیابى و بهره‏مندى از اولیاى خدا طلب تمام‏عیار و خالص است. شاهد وجود چنین طلبى، اهتمام کامل سالک در عمل به وظایف عبادى خود و به‏کار بستن دستورات دینى است که تا آن زمان به او رسیده و بدان‏ها پى‏برده است. زیرا در شرایطى که هنوز وظایف و کارهاى بسیارى وجود دارد که او به ضرورت انجام آنها آگاه است و در انجام آنها سستى مى‏کند، اصرار به شناخت و راه یافتن به محضر عارف کاملى که تکالیف بیشترى براى او تعیین مى‏کند، چه معنایى جز درصدد ارضاى کنجکاوى‏هاى شیطنت‏آمیز ذهنى بودن خواهد داشت؟  گرچه همان‏گونه که عنوان شد، کوچک نمى‏تواند بزرگ را شناسایى کند، امّا شاخص‏هاى ظاهریى وجود دارد که شخص فاقد آنها یقیناً واجد صلاحیّت راهبرى نیست، گرچه هزاران کشف و کرامات نیز از او دیده شود. زیرا بسیارى از کشف و کرامات، صرفاً ناشى از توانمندى نفس از راه تحمّل ریاضت است و توانمندى‏هاى نفسانى و روحى را، همچون قدرت‏هاى مادّى و ظاهرى، هم از راه درست و مشروع و هم از راه نادرست و نامشروع، مى‏توان به دست آورد. چه‏بسا مکاشفات و خوارق عاداتى که توانایى انجام آنها از طریق ریاضت‏هاى شیطانى به دست آمده باشد. از جمله شاخص‏هاى ظاهرى که براى صلاحیّت دستگیرى و راهبرى، شرط لازم )و نه کافى( است، ایمان راسخ به ولایت اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، تعبّد و تسلیم کامل در برابر ظواهر آیات قرآن کریم و احادیث معصومین علیهم السلام، برخوردارى از حُسن خلق و مبرّا بودن از ذمائم اخلاقى، تقیّد کامل به احکام شرع و برخوردارى از ورع و تقوا مى‏باشد. نکته‏ى دیگرى که در این زمینه باید مورد توجّه باشد این است که از یک سو مدّعیان دروغین راهبرى و ارشاد بسیارند. اینان بر سر راه سالکان دام گسترده‏اند تا با شکار آنها، یا جاه‏طلبى‏هاى خود را ارضا کنند، یا آنها را ابزار دستیابى خود به ثروت و شهرت و مطامع و لذّت‏هاى مادّى و دنیوى قرار دهند. اى بسا ابلیس آدم‏رو که هستپس به هر دستى نشاید داد دست از سوى دیگر، برخى از سالکان که تا نیمى از راه را طى کرده‏اند، با دستیابى به بعضى کشف و کرامات و الهامات و خوارق عادات، گمان کرده‏اند به مقصد رسیده و شایستگى ارشاد و دستگیرى یافته‏اند و بر اساس این گمان باطل، اشخاصى را تحت ارشاد گرفته‏اند. امّا از آنجا که در واقع شناخت و صلاحیّت‏هاى لازم را براى این امر ندارند، چه‏بسا با دستورالعمل‏هاى نادرست خود، سالک را به بیراهه بکشانند و یا به مشکلاتى حل‏ناشدنى مبتلا کنند که او را براى همیشه از نیل به مقصود محروم سازد. از دیگر سو، عارفان مجذوبى وجود دارند که به یُمن جذبه‏اى که شامل حال ایشان شده است، بى‏آنکه منازل سلوک را یکى پس از دیگرى طى کنند، یکباره به کعبه‏ى مقصود راه یافته‏اند. اینان گرچه خود انسان‏هاى بزرگ و عارفان کاملى مى‏باشند، امّا به شخصى مى‏مانند که بى‏آنکه کسب و کارى کرده و اندک اندک سرمایه‏اى به دست آورده باشد، ثروت انبوهى به ارث برده است. چنین شخصى گرچه خود بسیار ثروتمند است، امّا راهنماى مناسب و توانایى براى دیگرانى که مى‏خواهند از راه کسب و کار ثروتمند شوند، نخواهد بود. عارفان مجذوب نیز گرچه خود انسان‏هایى والا و عارفانى والامقامند، امّا نیاز سالکانى که باید منازل سلوک را پى‏درپى طى کنند تا به کمال نایل شوند، در محضر آنان غالباً برآورده نمى‏شود. توجّه به این نکته ضرورى است که شخص نباید همزمان از چند استاد دستورالعمل بگیرد؛ زیرا همان گونه که شخص بیمارى که همزمان به چند پزشک مراجعه مى‏کند و دستورات دارویى آنها را با هم به‏کار مى‏بندد، چه‏بسا در اثر ترکیبات سمّى که داروهاى نسخه‏هاى مزبور در بدن او ایجاد مى‏کنند، به بیمارى‏هاى جدیدى هم مبتلا شود، در حالى که هر یک از نسخه‏هاى مزبور به‏تنهایى مى‏توانست بیمارى او را درمان کند؛ دستورالعمل‏هاى مربّیان معنوى نیز وقتى همزمان به‏کار بسته شوند، چه‏بسا مشکلاتى را براى سالک در پى آورند، در حالى که هر یک از آن دستورالعمل‏ها به‏تنهایى قادر بود سالک را به مراتبى از کمال برساند.  تدارک تحوّل همزمان از درون و برون انسان موجودى است که از یک سو حالات درونى‏اش بر رفتارهاى بیرونى او اثر مى‏گذارد و از سوى دیگر رفتارهاى ظاهرى او بر حالات درونیش تأثیر مى‏گذارد. به بیان دیگر، از یک سو نوع بینش و نگرش شخص به جهان، سبب مى‏شود حوادث و پدیده‏هاى پیرامون خود را به‏نحو خاصّى تعبیر و معنا کند و این نوع تعبیر، احساس خاصّى را نسبت به کسى که منشأ آن حادثه بوده یا آن پدیده را به‏وجود آورده است، در او ایجاد مى‏کند و آن نوع احساس، زمینه‏ساز پدید آمدن نوع خاصّى از رفتار در برابر فرد مقابل مى‏گردد. از سوى دیگر، وقتى شخصى رفتارى را به‏کرّات انجام مى‏دهد، به‏تدریج ملَکه‏ى نفسانى و خُلق متناسب با آن رفتار در وى ایجاد مى‏شود. خُلق و خوى مزبور نیز به‏تدریج روحیّات متناسب با خود را در درون فرد به‏وجود مى‏آورد. روحیّات مزبور نیز بر دیدگاه و نحوه‏ى نگرش او تأثیر مى‏گذارد و افکار و عقاید متناسب با خود را در درون او سبب مى‏شود. به بیان دیگر، حالات درونى فرد به‏صورت رفتارها، به ظاهر فرد سرایت مى‏کند و رفتارهاى ظاهرى، عقاید و افکار و روحیّاتى متناسب با خود را در درون او به ارث مى‏گذارد. )اصل سرایت و اصل وراثت( با توجّه به مطلب فوق، هم تحوّل در بینش به تحوّل در کُنش منجر مى‏شود و هم تحوّل در کُنش مى‏تواند به تحوّل در بینش منجر شود. بر این اساس، سالک که درصدد تحوّل همه‏جانبه در خود است، باید همزمان، از هر دو راه، کار را آغاز کند. یعنى از یک سو به اصلاح و تعمیق بینش خود بپردازد و از سوى دیگر به تزکیه و اصلاح اعمال خویش مشغول شود. به بیان دیگر، تحوّل در بینش و باور را همزمان با تحوّل در رفتار و اعمال، در دستور کار خود قرار دهد.  آنچه در مباحث آتى این کتاب خواهد آمد با توجّه به همین نکته تنظیم و تدوین شده است. یعنى هم بینش‏ها و روحیّاتى که از درون سالک را متحوّل مى‏کند و هم اعمال و کارهایى که از بیرون منجر به تحوّل سالک مى‏شود، مورد بحث و معرفى قرار گرفته‏اند تا طالبان کمال و قاصدان لقاء ذوالجلال، با بهره‏گیرى از هر دو، راه نیل به مقصود را سریع‏تر و آسان‏تر بپیمایند.  در فصل‏هاى آینده، ابتدا تحوّلات درونى به‏صورت مشروح مورد بحث قرار مى‏گیرد؛ سپس اقدامات عملى و تحوّلات بیرونى که سالک باید بدان مبادرت ورزد تشریح خواهد شد.   مسیر و مقصد نهایى سلوک  قوس نزول و قوس صعود آفرینش چیزى جز تجلّى ذات اقدس اله نیست(۶۲) و مراتب این تجلّیات، قوس نزول نامیده مى‏شود. بنابراین جهان خلقت و به تعبیر دیگر، ما سِوى اللَّه، نتیجه‏ى قوس نزول است.  ذات حضرت حق غیب مطلق است. تعیّن اوّل حق که نظر به غیب ذات، مقام احدیّت نامیده مى‏شود، خلافت و قائم‏مقامى ذات را در تجلّیات عهده‏دار است.(۶۳) در نخستین تجلّى حضرت احدیّت، که فیض اقدس نامیده شده است، در حضرت علم الهى، ابتدا اسماء و صفات حضرت حق پدید آمد. سپس طرح عالم خلقت در علم حضرت حق، که اعیان ثابته خوانده مى‏شود، پدیدار شد. با تجلّى دوم، که فیض مقدّس نامیده مى‏شود، طرح عالم خلقت عملى شد و جهان خلقت، که اعیان خارجیّه خوانده مى‏شود، پدید آمد. در این مرحله، ابتدا جبروتیان، که در مرتبه‏ى تامّ تجرّدند، پدید آمدند و عالم جبروت به‏وجود آمد.(۶۴) سپس ملکوتیان در دو مرتبه‏ى اعلى(۶۵) و اسفل(۶۶) پدید آمدند و عالم ملکوت ایجاد شد. درنهایت، جهان مادّه یا عالم طبیعت، یا ناسوت و یا مُلک به‏وجود آمد. به این ترتیب، قوس نزول، که از احسن تقویم آغاز شده بود، به اسفل سافلین ختم شد. با به انتها رسیدن قوس نزول، قوس صعود آغاز و جریان بازگشت و رجعت به مبدأ شروع شد. از دل خاک بى‏جان، گیاه رویید. گیاه نیز طعمه‏ى حیوانى شد و به پیکر حیوان تبدیل شد. حیوان نیز غذاى انسان شد و به بدن انسان مبدّل گردید. همین سیر در مراحل انعقاد نطفه‏ى انسان تا به کمال حیوانى رسیدن جنین در چهار ماهگى، و پس از آن، تعلّق یافتن روح انسانى، که از احسن تقویم به اسفل سافلین فرود آمده و تنزّل یافته بود، به جنین، طى مى‏شود. در هر دو صورت یادشده، سیر کمالى جماد، گیاه و حیوان، به پدید آمدن بشر منجر شد. سیر کمالى مزبور تا این مرحله، به‏صورت قهرى و جبرى طى شد. بشرى که در مسیر سلوک عرفانى قرار مى‏گیرد، با ترک دلبستگى و تعلّق از دنیا و تهذیب و تزکیه‏ى نفس از راه علم و عمل، به اختیار، راه کمال را در پیش مى‏گیرد. در نخستین گام، با پشت سر نهادن عالم طبیعت، به عالم ملکوت راه پیدا مى‏کند(۶۷) و سپس به عالم جبروت بار مى‏یابد. آن‏گاه از جبروت نیز پر مى‏کشد و به عالم لاهوت یا مقام واحدیّت، که نتیجه‏ى فیض اقدس بود، وارد مى‏شود. در این عالم، به ترتیب به فنا و توحید افعالى، صفاتى و اسمائى نایل مى‏شود؛ به این صورت که ابتدا فاعلیّت خود و هرچه جز خدا را در فاعلیّت حضرت حق فانى مى‏بیند و تنها فاعل هستى را خدا مى‏یابد و همه‏ى ما سوى اللَّه را تجلّیگاه فاعلیّت خدا مشاهده مى‏کند. سپس تمامى صفات خود و دیگر مخلوقات را در صفات الهى فانى و مندک و همه‏ى عالم را جلوه‏گاه صفات الهى مى‏یابد و در تمامى عالم، صفتى جز صفات اللَّه نمى‏بیند. آن‏گاه تمامى موجودات صاحب صفت را در حضرت حق فانى مى‏بیند و در عالم، صاحب‏صفتى جز خداوند مشاهده نمى‏کند. در اینجا نوبت به آخرین جهش و پرواز مى‏رسد و با صعود از عالم لاهوت، هستى سالک، همه‏ى ما سوى اللَّه و همه‏ى افعال و صفات، در حضرت احدیّت فانى مى‏شود و اثرى از احساس هستى، صفت و فعل، در وجود سالک باقى نمى‏ماند و این‏گونه تمامى تجلیّات، در ذات فانى و مندک مى‏شود. در اینجا سالک به فنا و توحید ذاتى و به تعبیر دیگر، به فناء فِى اللَّه و بقاء بِاللَّه نایل مى‏شود و به این ترتیب قوس صعود به پایان مى‏رسد و به عالم هاهوت، یعنى مقام احدیّت ختم مى‏شود. عارفان براى تشریح و تفهیم دو قوس نزول و صعود، تشبیه‏هاى گوناگونى به‏کار برده‏اند؛ از جمله اینکه خورشید به هنگام طلوع، پرتو خود را در دشت مى‏گستراند و هرچه این پرتوها از مبدأ و منشأ خود که قرص خورشید باشد، فاصله مى‏گیرند، از یک سو گسترده‏تر و از سوى دیگر ضعیف‏تر مى‏شوند. هنگام غروب، خورشید پرتو خود را برمى‏چیند و در خود جمع مى‏کند.(۶۸) یا اینکه انسان نَفَس را از ریه‏ى خود خارج مى‏کند و در فضا مى‏پراکند و در بازدم، دوباره هوا را به ریه‏ى خود باز مى‏گرداند. به هر ترتیب، قوس نزول، سیر از وحدت به کثرت، از لاتعیّنى به تعیّن، و از قوّت به ضعف است. قوس صعود، سیر از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنى، و از ضعف به قوّت است. تجلّیات در قوس نزول هرچه متأخّرترند، ضعیف‏تر، رقیق‏تر، محدودتر و متعیّن‏ترند، و طىّ قوس صعود، با فرو نهادن و رهیدن از تعیّنات و حدود، به‏تدریج شدّت و قوّت پیدا مى‏کنند تا سرانجام از همه‏ى حدود و تعیّنات برهند و به مبدأ واحد خود باز گردند.   سفرهاى چهارگانه‏ى سلوک سلوک عرفانى شامل چهار مرحله است که از آن به سفرهاى چهارگانه‏ى سلوک تعبیر مى‏شود و به ترتیب عبارتند از: سفر اوّل: سیر مِنَ الخَلقِ اِلَى الحَقِّ یا سیر اِلَى اللَّه: درنوردیدن حجاب‏هاى ظلمانى نفس و حجاب‏هاى نورانى قلب، عقل و روح، که در نتیجه‏ى آن، ذات سالک در حق فانى مى‏شود. این مقام ولایت است و در آن، وجود سالک حقّانى شده است. محو و شطح در این مرحله پدید مى‏آیند. سفر دوم: سیر مَعَ الحَقِّ فِى الحَقِّ بِالحَقّ: سیر از موقف ذات، در کمالات، که در پى آن سالک بر همه‏ى اسماء حق جز اسم مستأثر، واقف مى‏شود. در این مرحله، ذات، صفات و افعال سالک در حق فانى مى‏شود. در اینجا مقام ولایت به کمال خود مى‏رسد و سالک به حق، مى‏بیند، مى‏شنود، مى‏گیرد و مى‏گوید. سفر سوم: سیر مِنَ الحَقِّ اِلَى الخَلقِ بِالحَقّ: سیر در مراتب افعال و سفر در عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت، و مشاهده‏ى این عوالم به اعیان و لوازمشان. در این مرحله صحو بعد المحو یا هوشیارى بعد از ناهوشیارى و بقاء باللَّه حاصل مى‏شود. در این منزل، سالک از ذات، صفات و افعال حق خبر مى‏دهد.  سفر چهارم: سیر مِنَ الخَلقِ فِى الخَلقِ مَعَ الحَّق: مشاهده‏ى خلایق و آثار و لوازمشان، سود و زیان دنیوى و اخروى آنها، آگاهى از کیفیّت بازگشت ایشان به سوى حق و عوامل، انگیزه‏ها، موانع و عوایق آن. نبوّت تشریعى، که خبر دادن از مضارّ، منافع و اسباب سعادت و شقاوت خلایق است، از ثمرات سفر چهارم مى‏باشد.(۶۹)  بیان تفصیلى سفر اوّل یا سیر الى اللَّه مسیر سلوک الى اللَّه شامل دوازده مرحله است که از چهار منزل اسلام، ایمان، هجرت و جهاد، و در سه مرتبه‏ى اصغر، اکبر و اعظم تشکیل شده است. مراحل دوازده‏گانه‏ى سفراوّل به شرح زیر است. 1. اسلام اصغر: شهادت به وحدانیّت خداى متعال و رسالت پیامبر صلى الله علیه وآله را به زبان راندن و احکام ظاهرى شرع را اجرا کردن. در مقابل اسلام اصغر، کفر اصغر قرار دارد که انکار توحید، نبوّت، امامت، معاد و احکام شرع است. 2. ایمان اصغر: باور قلبى داشتن به توحید، عدل، نبوّت، امامت و معاد، و احکام شرع را بر اساس باور قلبى عمل کردن. در مقابل ایمان اصغر، نفاق اصغر قرار دارد که باور نداشتن قلبى در عین تظاهر به مسلمانى است.  3. هجرت صغرى: هجرت و نقل مکان کردن از سرزمین و جامعه‏ى کفر به سرزمین و جامعه‏ى اسلامى، در صورتى که شخص در سرزمین و جامعه‏ى کفر مقیم باشد. 4. جهاد اصغر: با کفّار، مشرکان، بُغاة و ظالمان جنگیدن، در صورتى که چنین نبردى پیش آید. چنانچه شخص در این کارزار به شهادت برسد، قیامت صغراى انفسیّه‏ى او برپا و به عالم برزخ وارد مى‏شود. ××× 5. اسلام اکبر: تسلیم شدن به مشیّت الهى و ترک اعتراض نسبت به مقدّرات حضرت حق که در عالم جارى مى‏شود. در مقابل اسلام اکبر، کفر اکبر قرار دارد که اعتراض و چون و چرا کردن در برابر مشیّت و مقدّرات پروردگار است.   6. ایمان اکبر: پذیرا بودن و رضایت قلبى داشتن نسبت به مشیّت الهى، دل بستن به خدا و دل کندن از دنیا. در مقابل ایمان اکبر، نفاق اکبر قرار دارد که تردید و تذبذب بین خدا و دنیا و میان اهل اللَّه و اهل دنیاست.   7. هجرت کبرى: با بدن از معاشرت و همنشینى اهل دنیا و دنیاطلبان و اهل گناه و معصیت‏کاران فاصله گرفتن، با دل از محبّت به آنها جدا شدن و با بدن و دل از عادات و رسوم ناسازگار با دین و جاهلانه و منحطّ اهل دنیا فاصله گرفتن.    8. جهاد اکبر: در درون خود، به یارى لشکریان رحمان، یعنى جنود عقل، با لشکریان شیطان، یعنى وَهم، شهوت و غضب، به جنگ برخاستن. به بیان دیگر، جهاد با نفس را آغاز کردن. چنانچه در این کارزار، سالک بر جنود شیطان پیروز شود، به موت اختیارى نایل مى‏شود؛ به این ترتیب که از عالم جهل و طبیعت خارج مى‏شود، از عالم ناسوت خلاص مى‏گردد و به عالم ملکوت راه مى‏یابد. در اینجا قیامت وسطاى انفسیّه‏ى او برپا مى‏شود و به مشاهدات ملکوتیّه موفّق مى‏گردد. سالک در این مرحله خود را جوهرى یکتا و گوهرى بى‏همتا مى‏بیند که بر عالم احاطه دارد و از موت و فنا مصون و خالى است. ××× 9. اسلام اعظم: علم و آگاهى و اذعان و اقرار به نیستى خود، نجات از غرور و خودپرستى، و نسبت دادن همه‏ى کمالات خود به خداى متعال. در مقابل اسلام اعظم، کفر اعظم قرار دارد که غرور و خودپرستى و به خود نسبت دادن کمالات خویش است.  10. ایمان اعظم: مشاهده و معاینه‏ى نیستى خود به دیده‏ى دل. سالک در این مرحله از ملکوت خارج و قیامت کبراى انفسیّه‏اش برپا مى‏شود و با ورود به عالم جبروت، به معاینات ملکوتیّه نایل مى‏گردد. 11. هجرت عظمى: هجرت از وجود و ترک هستى خود و سفر به عالم وجود مطلق حقّ متعال و توجّه تام به آن. 12. جهاد اعظم: با توسّل به ملیک مقتدر و پروردگار توانا، با آثار ضعیف برجامانده از احساس وجود خود جنگیدن. در اثر این پیکار، به‏تدریج آن آثار ضعیف نیز محو مى‏شود. در اینجا قیامت عظماى انفسیّه‏ى سالک برپا مى‏شود و با گذر از تمامى اجسام، ارواح و تعیّنات، از همه‏ى آنها فانى مى‏شود و به عالم لاهوت، یعنى عالم توحید مطلق وارد مى‏شود. با ورود به عالم لاهوت، سیر الى اللَّه به پایان مى‏رسد و پس از آن، سیر فى اللَّه و طىّ مدارج توحید، که سفر دوم از سفرهاى چهارگانه‏ى سلوک است، آغاز مى‏شود.  موت اختیارى یکى از تعابیرى که در سیر الى اللَّه به آن اشاره شد، موت اختیارى است. اکنون به شرح مختصرى از مفهوم موت اختیارى، نشانه‏ها، راه دستیابى و آثار و ثمرات آن مى‏پردازیم.  موت اختیارى یعنى با قطع دلبستگى از دنیا، نفس امّاره را میراندن و شعله‏ى آن را در وجود خود خاموش کردن. به تعبیر دیگر، یعنى از آمال و آرزوهاى دنیوى دست برداشتن و بدون احساس دشوارى، براى رها کردن و عبور از هر چیز دنیوى و نیز براى رها کردن و رفتن از دنیا، آماده بودن. به تعبیر سوم، یعنى از اراده و خواست خود دست برداشتن و به اراده‏ى حق تسلیم بودن و در برابر مقدّرات الهى از خود نظریّه نداشتن و ابراز وجود، اظهار نظر، چون و چرا و اعتراض نکردن. به تعبیر دیگر، موت اختیارى یعنى به سکوت رسیدن تمام وجود انسان. چه در زبان، چه در اندیشه و چه در دل ساکت شدن؛ به‏نحوى که جز به ضرورت، سخن نگفتن، شوق حرف زدن نداشتن و بدون وجود فشارى از درون که شخص را به سخن گفتن وادار و ترغیب مى‏کند و بدون نیاز به فشار آوردن به خود براى حرف نزدن و بدون احساس دشوارى، به‏راحتى ساکت نشستن، و علاوه بر سکوت ظاهرى، گفت‏وگوى درونى در فکر و ذهن، همچنین انبعاثات و رویش‏هاى دل در قالب خواست‏ها، آرزوها و احساس‏ها نیز متوقّف و خاموش شدن. کسى که به موت اختیارى نایل شده است از یک سو خود را از سایرین مهم‏تر نمى‏انگارد و در مصائب، مشکلات و محرومیّت‏هایى که دیگران به آنها مبتلایند، براى خود تأسّف ویژه نمى‏خورد و در پى رهاندن خود به‏تنهایى، نیست. همچنین شخصى که به موت اختیارى دست یافته باشد، اسیر خودبینى نیست و به فهم، تشخیص، هنرمندى، زیرکى، زرنگى و توانمندى خود مغرور و متّکى نیست و به جهل و عجز خود به‏عنوان یک مخلوق، واقف و معترف است. فردى که به موت اختیارى رسیده است نه تنها متکبّر و خودپسند نیست، بلکه با همگان مودّب و فروتن است. همان‏طور که ملاحظه شد، موت غیر از فوت است. فوت به معنى پایان یافتن زندگى دنیوى و قبض روح شدن و مردن است، در حالى که موت معناى دیگرى دارد. آنچه سبب شده است به‏تدریج واژه‏ى موت به معناى مرگ و فوت به‏کار رود این است که بیشتر انسان‏ها قبل از اینکه زمان مرگ و فوت آنها فرا برسد و ملک الموت به زور آنها را از آغوش دنیایى که به آن دل بسته‏اند بیرون بکشد، به حکم نفس امّاره، حاضر نیستند دل از دنیا ببُرند؛(۷۰) لذا موت آنها یعنى رهایى ایشان از اسارت دنیا و نفس امّاره، تنها هنگام فوت و مرگشان و آن هم با اضطرار و اجبار، واقع مى‏شود. به موت این گونه اشخاص، موت اضطرارى گفته مى‏شود. امّا پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، انسان‏ها را دعوت و ترغیب کردند که پیش از آنکه به اضطرار به موت نایل شوند، با اختیار خود به موت دست یابند. آن حضرت مى‏فرمایند: موتوا قَبلَ اَن تَموتوا: پیش از آنکه )به قهر و اجبار( به موت نایل شوید، )با اختیار( تن به موت دهید.(۷۱)  توجّه به این نکته لازم است که موت چیزى نیست که باید به‏وجود آورد، بلکه همواره موجود و همراه انسان است. تنها باید از غفلت، ناهوشیارى، اشتباه و بیهوده‏پندارى بیرون آمد تا به آن پى‏برد و آن را مشاهده و احساس کرد. قرآن کریم مى‏فرماید: کُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ: همگان چشنده‏ى موتند.(۷۲) باید دقّت کرد که آیه نمى‏فرماید سرانجام، همگان روزى طعم موت را خواهند چشید. بهترین و آسان‏ترین راه نیل به موت، قرار گرفتن در جاذبه‏ى جمال الهى و مبتلا شدن به عشق الهى است. زیرا جاذبه‏ى جمال و حُسن الهى و نیروى محبّت و عشق به خدا چنان قوى است که جذّابیّت‏هاى دنیوى در برابر آن رنگ مى‏بازد و شخص به سهولت از جاذبه‏ى دنیا خارج مى‏شود.  شوق لقاء حق سبب مى‏شود شخص از آنچه بین او و محبوب فاصله مى‏اندازد و حجاب مى‏شود، نفرت و به آنچه فاصله‏ها را از میان برمى‏دارد و پرده‏ها و حجاب‏ها را کنار مى‏زند، اشتیاق داشته باشد. در نتیجه، محبّت و عشق به خدا و شوق لقاء و وصال محبوب ازلى و معشوق لم‏یزلى، سبب دل بریدن از دنیا و اشتیاق به موت و استقبال از آن است. به اختیار نمیرند مردم بى‏عشقتو زنده‏کرده‏ى عشقى، به اختیاربمیر ×××  بمیرید، بمیرید، از این عشق بمیریدکزین عشق چو مردید، همه روح پذیرید موت اختیارى ثمرات ارزشمند بسیارى در پى مى‏آورد که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم. 1. با نیل به موت، انسان به بیدارى باطنى دست مى‏یابد، چشم دلش باز مى‏شود و به شهود باطنى ملکوت عالم نایل مى‏گردد. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى‏فرمایند: اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتوا انتَبَهوا: مردم در خوابند، پس آن‏گاه که به موت نایل شدند، بیدار مى‏شوند.(۷۳)  2. با موت اختیارى، شخص به لذّت و آرامشى دست مى‏یابد، به مراتب بالاتر از آنچه فرد خسته و خواب‏آلود، با خوابیدن به آن مى‏رسد. امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند: اَلنَّومُ اَخُ المَوتِ: خواب برادر مرگ است.(۷۴) طبیعتاً خواب برادر کوچک‏تر و موت برادر بزرگ‏تر است. هنگامى که برادر کوچک‏تر تا این حد دوست‏داشتنى و شیرین است، برادر بزرگ‏تر چه خواهد بود؟! با دست یافتن به موت اختیارى، دنیا در نظر شخص، کوچک، حقیر و غیرقابل‏اعتنا، و آخرت بزرگ، ارزشمند و خواستنى مى‏شود. در نتیجه، بود و نبود دنیا دیگر نمى‏تواند بر روح او تأثیر بگذارد و آن را متلاطم کند. 3. نیل به موت اختیارى، همه‏ى غصّه‏ها، حسرت‏ها، نگرانى‏ها، کینه‏ها، دشمنى‏ها و دیگر حجاب‏هاى ظلمانى را، که در مسیر سفر به سوى خدا، راهبندان ایجاد کرده و مانع پیشرفت است، برطرف و راه نیل به کمال مقصود را باز و هموار مى‏کند. 4. با نیل به موت اختیارى و رهایى از محبّت دنیا، که سرمنشاء همه زشتى‏ها و پلیدى‏هاست،(۷۵) وجود فرد از بدى‏ها و زشتى‏ها پاک و مبرّا و همچون روز تولّد، از همه‏ى آلودگى‏ها و عیوب منزّه مى‏شود. 5. موت اختیارى سبب مى‏شود حجاب بین عبد و مولا و محبّ و محبوب برطرف گردد و ملاقات و دیدار و قرب و وصال خدا و خوبان خدا حاصل شود.(۷۶) به این لحاظ، از زمان نیل شخص به موت اختیارى، مى‏توان به زفاف حقیقى تعبیر کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: مَن یَمُت یَرَنى: هرکس به موت نایل شود، مرا مى‏بیند.(۷۷)  فنا فنا در لغت، به معنى نابود، مندکّ و مضمحل شدن و در اصطلاح اهل معرفت، به معناى پى‏بردن، با تمام وجود یافتن و احساس کردن و به دیده‏ى شهود، دیدنِ نیستى و فانى بودن فعل، صفت و ذات همه‏ى موجودات در فعل، صفت و ذات خداوند متعال است. بنابراین مقصود از فنا، فانى شدن نیست؛ زیرا همان‏طور که قرآن کریم مى‏فرماید: کُلُّ مَن عَلَیها فانٍ: تمامى آنچه در جهان خلقت است فانیند.(۷۸) و نیز مى‏فرماید: کُلُّ شَى‏ءٍ هالِکٌ اِلاّ وَجهَهُ: همه چیز فانى است مگر روى او.(۷۹) نه اینکه سرانجام روزى فانى و نابود خواهد شد. فانى شدن آنچه فانى است بى‏معنى است. در نتیجه، مقصود از فنا، از پندار باطلِ برخوردار از وجود بودن مخلوقات، رهایى یافتن، به فانى بودن آنها پى‏بردن و فناى آنها را شهود کردن است.  سالک از نظر نحوه و میزان معرفت، درک و دریافت فنا، چهار مرتبه را طى مى‏کند.